وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

دلم می خواد بمیرم

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۱۳ ب.ظ

حالا که تو دست زمون اسیرم

آخ که چه قدر دلم می خواد بمیرم

من به فدای چشمای قشنگت

ببین که دوریّ تو کرده پیرم

می گفتی عشق حق مسلم ماست!

بگو که حقمو چه جور بگیرم؟

بس که بزرگیّ و بزرگواری

به اسمتم که می رسم، حقیرم

تو بودم و تو هستم و تو خواهم!

حتا فراموشم شده ضمیرم

وقتی تموم آدما دو رنگن

چرا نگم از کل دنیا سیرم؟

آخ که چه قدر دل تنگ یک نگاتم

آخ که چه قدر دلم می خواد بمیرم

 

---- ۲۵ شهریور ۱۳۸۹- تهران ----

  • امیرحسین مجیری

نظرات (۴)

وزن شعرت افتان و خیزان میرود.
مفهومش هم در طنز و درام و عشق قوطه‌ور است.
پاسخ:
ممنون
زیبا بود ...
شعر از خودتون بود دیگه؟! یه شب شعری چیزی راه بیاندازید با جناب رجبی !
پاسخ:
شاعر نیستم! اما این شعرگونه از خودم بود.
اگر دیر آمدم
مجنون بودم!
.
حالا هم که آمدم
فرقی نکرده!
.
چه کنیم؟
میگفت: الدنیا سجن المومن
من که میدانم مومن نیستم
پس چرا بازهم زندان است برایم؟!
پاسخ:
یک یهودی فقیر می رود پیش یکی از معصومین که مگر شما نگفته اید دنیا زندان مومن و بهشت کافر است؟ پس این چه وضعی شد؟! امام صادق (به گمانم) می گویند: اگر بدانی آن دنیا چه در انتظارت است، می فهمی این جا بهشت است برایت! البته دور از جان شما ان شا الله!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی