وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

گالاپاگوس: پیش بینی های یک مرد دیوانه

جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۱، ۰۶:۳۳ ب.ظ

عبارت های برگزیده

- در آن روزگار، خود آرا و عقاید به اندازیه ی شواهد و مدارک عینی بر اعمال آدمیان اثر می گذاشته اند، و این آرا و عقاید همیشه دست خوش دگرگونی های ناگهانی بوده اند، در حالی که این پدیده ی دگرگونی هرگز در مورد شواهد و مدارک عینی امکان نداشته است. [صص 24 و 25]

- ارزش پول نیز جنبه ی خیالی داشت و توهم. در این مورد نیز همچون ماهیت خود عالم، مرغوبیت ین و دلارهای آمریکایی میهمانان هتل، صرفن در کله ی آدمیان جای داشت. [ص 40]

- تا به حدی که تصمیم گرفتند تا جایی که ممکن است فعالیت های آدمی را به ماشین آلات وانهند: معنی این کار چه بود جز آن که آدمیان یک بار دیگر اذعان می کردند که مغزهاشان به مفت هم نمی ارزند؟ [ص 49]

- او هیچ وقت زن نگرفته بود و تولید مثل نکرده بود، و به همین دلیل از دیدگاه تکامل حایز اهمیت نبود. [ص 61]

- عاملی که در این روزگار امر ازدواج را چنین مشکل کرده بود همانا مغز گنده ی آدمی بود، و البته این مغز گنده گذشته از مشکل کردن امر ازدواج به انحای مختلف باعث شکستن دل مردمان شده بود. [ص 82]

- آدم های بسیاری که روز به روز نیز به تعداد آن ها افزوده می شد به این نتیجه رسیده بودند که هرگونه تلاشی برای تامین بقای نژاد انسان کاری مطلقن دلگیر و خسته کننده است. و بسیار خوش تر است که آدمی هی بزند هی بزند توی شکم توپ تنیس. [ص 94]

- یک میلیون سال از آن روز گذشته است، و میل دارم به جای همه ی بشریت عذرخواهی کنم. غیر از این کاری از من ساخته نیست. [ص 99]

- بعضی ها به همان راحتی که سرما می خورند باردار هم می شوند. و صد البته این دو با هم قابل قیاس اند: عامل سرماخوردگی و باردار شدن جانداران ذره بینی اند که به هیچ چیز بیش از عشاء مخاطی عاشق نیستند. [ص 143]

- روزی در ویتنام زنی را که مادربزرگ بود به ضرب گلوله کشتم. علت این که پیره زن را کشتم این بود که همان لحظه بهترین دوست و بدترین دشمن مرا در گروهان تنها با یک نارنجک کشته بود. این واقعه مرا از زنده بودن خود دل آزرده کرد و به سنگ ها حسودی ام می شد. خوش تر داشتم سنگی بودم در خدمت نظام طبیعت. [ص 147]

- درست است که همه جور وسیله در دسترس این آدم های خوش خوراک بود، از کامپیوتر و ابزارهای اندازه گیری و وسایل جمعِ خبر و ارزیاب و بانک اطلاعات گرفته تا کتابخانه و متخصص های جور واجور، اما داور نهایی، ان که در نهایت تصمیم می گرفت فوریت این مسئله بیش تر است یا آن مسئله، همانا شکم های کور و کرشان بود. [صص 149 و 150]

- کنت دراکولا صرفن یک موجود افسانه ای بود، اما او می دانست از چشم اکثر دانش آموزان این کنت خیالی به مراتب برجسته تر از مثلن جرج واشنگتن است که به عمر خود کاری نکرده است جز تاسیس کشورشان. [ص 153]

- از همه ی کلماتی که بر زبان و قلم جاری می شوند، «شاید چنین می شد!» از همه غم انگیزترند. [ص 158]

- امروز وقتی به خطاهای مرگبار کشورها در روزگار کهن فکر می کنم، می بینم حکومت این کشورها سعی می کرده فقط با یک نفر که در راس قرار داشته همه چیز را اداره کند. و وقتی بالاخره ساکنانی که جان به در برده بودند با بدبختی خود را از زیر خرابه هایی که دست پخت خودشان بود به بیرون می خزیدند [می کشاندند] تازه درک می کردند که در سراسر این مدتی که گرفتار این رنج و عذاب خود خواسته بوده اند، مطلقن کسی در راس امور نبوده که بفهمد عملن چه می گذشته، عملن چگونه می گذشته، و اصلن ماجرا از چه قرار بوده است. و صد البته دیگر خیلی دیر شده بوده است. [ص 163]

خوشا به حال قومی که تاریخ ندارد. [ص 203]

- وقتی به کُنه قضایا می رسید، می بینید همیشه در عمل همه ی دعوا سر غذاست. [ص 206]

- در مغز گنده ی او دستگاه خاصی تلیکی خود به خود به کار افتاد، و او حس کرد قوت از زانوهایش رفته است و در معده اش احساس سرمای خاصی کرد. عاشق شده بود. امروزه دیگر از این نوع خاطره ها پدید نمی آید. [صص 257 و 258]

- او هم قاتل بود و هم پدر، پس با معیارهای داروینی باید گفت موجود کاملن موفقی بود. [ص 263]

- از پدیده هایی لذت می بردند که هنوز اتفاق نیفتاده بودند و امکان هم نداشت هیچ وقت اتفاق بیفتند. رفتار او طوری بود که گاهی از خودم می پرسیدم اصلن چرا قادر متعال زحمت آفرینش واقعیت را به خود داده است. [ٌ 269]

- برای آن که مبادا اشک کسی از مرگ نابهنگام او درآید می گویم: «خب دیگر، آخر او که قرار نبود بنشیند و سمفونی نهم بتهوون بسازد.» [ص 280]

- در مقام ناخدای کشتی به شما دستور می دهم فقط زمانی گریه کنید که چیزی برای گریستن در کار باشد. و در این لحظه چیزی برای گریستن وجود ندارد. [ص 282]

- وقتی می دیدم کاری نمی کند جز این که می نشیند و یک بند می نویسد و یک بند سیگار می کشد، فکر می کردم صِرف وجود او توهین به زندگی است __ و در ضمن وقتی می گویم یک بند یعنی درست یک بند. [ص 294]

- عیب که ندارد هیچ، حتا خیلی هم خوب است که آدمی توی کله ی خود با انواع نظرات و تصورات بازی کند، و هیچ اهمیتی ندارد که این افکار به ظاهر غیر ممکن یا غیر عملی یا حتا یک سره جنون آمیز باشند. [ٌص 305 و 306]

- این جا نیز یک بار دیگر شخصیت منفی واقعی این قصه را روی صحنه می کشانم و خدمتتان معرفی می کنم: مغز گنده ی آدمی. [ص 311]

- در آن زمان، او بیست و دو ساله بود و صرفن دلش می خواست تنها زندگی کند، و این نوع زندگی هم کاملن برایش لذت بخش بود. سنی است که آدمیان پر می کشند و در پی زندگی خود می روند، و او مدت بود این سن را پشت سر گذاشته بود، و من رفتار او را کاملن تایید می کردم. [صص 328 و 329]

- مغز گنده به چه درد کوسه ی سر چکشی می خورَد؟ قرار است بنشیند و سمفونی نهم بتهوون بسازد؟ [ص 334]

  • امیرحسین مجیری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی