من در هول چشمان تو
من به تو چقدر نزدیک بودم. ضربان قلبم نبود تمام بدنم بود که می خواست از هم بپاشد. چه ولعی! چه ولعی بود در چشمانم که در چشمانت پیدا بودند. تمام بدنم می لرزید. انگار کن یک مراسم باستانی. درست مثل یک مراسم سنتی که باید تا آغازش هزار و یک کار کرد تا آماده شد. (تا مبادا خدایان بر ما خشم گیرند.) هر دو انگار سالیان سال در محضر استادی بزرگ برگزاری مراسم را آموزش دیده بودیم و امروز باید به تنهایی... چه هول و اضطرابی و چه ولعی! تو بازتابی از من بودی آن زمان و هول و هوس را در چشمان تو نیز می خواندم. تنهایی... من آن قدر به تو و تو آن قدر به من نزدیک بودم نزدیک بودی که حتا شیطان هم در میان ما جا نمی شد. شیطان. شیطان. من شده بودم شیطان و تو شده بودی شیطان و دو شیطان در میان شعله های شرربار آتش. آتش. آتش. گر گرفته بودم. می سوختم. اما... هر لحظه سست و سست تر. رها از هر چیز. هیچ گاه این چنین از خودم رها نشده بودم. تو نیز؟ من. تو. من. تو. دیگر نه منی بود و نه تویی. ای کاش لااقل شیطان در این میانه بود. دیگر امان آتش هم بریده بود. امان شیطان نیز. امان من. امان تو. و من فقط نفس... نفس... هوس... نفس...هوس... .
- ۲ نظر
- ۰۲ آذر ۸۸ ، ۰۸:۵۱