وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

همین بس که ما ساده صحبت کنیم

يكشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۰، ۰۲:۵۵ ب.ظ
سلام

1- کلاس پنجم دبستان شعری داشتیم با نام «ما همه اکبر لیلازادیم» شعر جلسه ی درسی بود که معلم حاضر-غایب می کرد و وقتی به نام «اکبر لیلازاد» می رسید، کسی پاسخ نمی داد و می دید که به جایش سبد گلی گذاشته اند و بعد همه ی بچه ها می گفتند: «ما همه اکبر لیلازادیم» جلسه ای که درس به این جا رسید من غایب بودم. آقای عابدینی معلم عزیز پنجم دبستان، روز بعد بهم می گفت: دیروز می خواستیم به جایت سبد گل بگذاریم تا این شعر را خواندیم!

آن روز من نمی دانستم «قیصر امین پور»ی که این شعر را گفته کیست. این را هم نقل نکردم که به رسم این روزها خودم را بچسبانم به قیصر و بگویم «من هم آره!» چه این که به قول مهدی سهیلی در آن «سنگ مزار نوشته» ی معروفش:

اهل دنیا همه پستند رفیق

همگی مرده پرستند رفیق...

مردنم معرکه ای بر پا کرد

دکه ی مرده پرستی وا کرد

غرض از نقل این خاطره هم این بود که بگویم ما همه احتمالن خاطراتی این چنینی با اشعار قیصر داریم. گرچه کلیدواژه ی این خاطرات در ذهنمان «قیصر» نباشد! قیصر امین پور بخشی از حافظه ی کودکی و نوجوانی ماست.

البته یک عده ای این پیوند را بیش تر دارند با خواندن «سروش نوجوان»ی که قیصر مدیریتش می کرد. من اما نه. مجلاتی که من دنبال می کردم به ترتیب این گونه بود: کیهان بچه ها، بچه ها... گل آقا، دوست کودکان، موعود، همشهری جوان. اما خب به هر ترتیب...

2- گذشت و رسید به سال هشتاد و پنج به گمانم. پیش از نمایشگاه کتاب تهران و نوشته ی همشهری جوان در مورد این نمایشگاه که قرار است در آن کتاب جدید قیصر امین پور، استاد دانشگاه تهران با نام «دستور زبان عشق» بیاید. در آن نوشته آمده بود که قیصر امین پور با هر کتابش، موج جدیدی ایجاد می کند و حتا کتاب قبلی اش «شعر کودکی» که مجموعه شعر هم نبوده است با استقبال روبرو شده است و...


[طرحی از قیصر امین پور در سروش نوجوان زمان خودش- دیدن تصویر بزرگ تر]

کتاب قیصر به نمایشگاه آن سال نرسید و علت آن را گفتند وسواس ایشان بر انتخاب طرح جلد کتاب. (طرح جلد کتاب را یک بار دیگر نگاه کنید. واقعن قشنگ است) این هم گذشت.

3- این هم گذشت و ما را بالاجبار غرق کنکور و درس خواندن کردند و محروم از ادبیات! به همین علت بود که وقتی وارد دانشگاه شدم بعد از طی مراحل ثبت نام، یک راست رفتم سراغ دفتر کانون ادبی دانشگاه و بی توجه به توضیحات فراوانی که مرحوم نسیم مقصودی در مورد کانون می داد پرسیدم: «فرم عضویت تان کجاست؟!»

کم تر از دو ماه می گذشت از ورود من به دانشگاه و عضویت در کانون ادبی و شرکت مداومم در شب شعرها که قوت اصلی کانون بود. یک سه شنبه ای بود به تاریخ هشتم آّبان ماه 1386 که خبرهایی شنیدیم در مورد فوت یکی از شاعران بزرگ ایران: قیصر امین پور. انتظار نباید داشت از یک دانشگاه صنعتی که دانشجویانش چندان از شاعری سر در بیاورند و خبرهایی این چنین چندان در میان شان پررنگ شود! آن ها باید به فکر درس شان باشند و این که خدای ناکرده یک نمره از دوست-رقیب شان عقب نمانند! شب شد و آمدیم به شب شعر و آن جا دیدیم دوستان همه جمعند. نسیم مقصودی کتاب جدید قیصر را در دست داشت. فضای کانون ادبیِ آن زمان (آن زمان می گویم چرا که من اواخر همان سال از کانون بیرون آمدم بنا به دلایلی و خبر ندارم که فضای بعد از آن چگونه است) فضایی بود که اشعار سپید و البته ثقیل را می پسندید. با این حال جالب بود که اشعار این کتاب به مذاق دوستان خوش آمده بود و روشنفکرترین هایشان می گفتند: «یکی دو تا شعر خوب داشت!» در هر صورت، خانم مقصودی خواند:

قطار می رود/ تو می روی/ تمام ایستگاه می رود و الخ که خود می دانید.

اما جالبی آن شب این بود که یکی از دوستان مذهبی ما که پا در این گونه جلسات (که طبعن مختلط بود و بعضن فضای شبه شاعرانه و رمانتیک داشت) نمی گذاشت، آن شب آمده بود و شعری خواند از کتاب «گل ها همه آفتابگردان اند» قیصر. بعد هم خودش تاکید کرد که امشب آمده است که یادی بکند از قیصر و شعری بخواند از او. 

بعد آن جلسه بود که سیر چسبانیدن این طرفی و آن طرفی به قیصر امین پور شروع شد. (در این زمینه توصیه می کنم طنزنامه ی تلخ امید مهدی نژاد را بخوانید. ر. ک: همین پایین!) کانون ادبی جلسه می گذاشت و کسی را دعوت می کرد که خودش می گفت با قیصر رفیق فابریک بوده است و همین جوری صمیمی «قیصر» صدایش می زده است! و تشکل دانشجویان عدالت خواه، کتاب های قیصر امین پور را با شصتاد درصد تخفیف در صحن مسجد به فروش می رساند! 

[دیدن تصویر بزرگ تر]

این وسط حرف های مسعود برایم جالب بود که می گفت در حال نصب عکس های قیصر روی دیوارهای دانشگاه بوده است (برای برنامه ای) که کسی آمده است و گفته: «می خواهید دعوتش کنید دانشگاه؟! خیلی کار خوبی می کنید!»

4- بعد این جسته گریخته گویی ها باید نتیجه بگیرم که: من پیوندی آن چنان عمیق که دیگران داشته اند یا ادعا می کنند داشته اند با قیصر پیش از مرگش، با او نداشته ام. همین قدر که گفتم بود فقط! اما به هر صورت پس از آن بود که خواندم از او و عمیق تر شد پیوندم با او. از این باب که به طرزی عجیب انسانی شریف و دوست داشتنی بود. مگر ما انسان های شریف چقدر داریم؟ به قول آن بنده ی خدا: «شاعر بودن مهم نیست، آدم بودن مهم است.» و قیصر آدم است. این را به واسطه ی شناختی که از اشعار و نوشته هایش به دست آورده ام می گویم. آدمی که خودش باشد، کم است. آدمی که فرزند زمانه ی خویشتن باشد هم. چند تا آدم داریم که درک کنند زمانه ی جنگ باید «شعری برای جنگ بگویند» و زمانه ی صلح باید فریاد «به امید پیروزی واقعی، نه در جنگ، که بر جنگ» سر دهند؟ خب همین هاست که چون منی را مشتاق می کند به دوست داشتن این جور آدم ها.

یک سری افراد هستند مثل قیصر و جلال آل احمد که وجه اصلی (یا به قولی: فصل مقوم) شخصیت شان نه شاعری و نویسندگی، که دنبال حقیقت رفتن است، که رشد کردن است، که زندگی کردن است. این جور آدم ها، مرید نمی خواهند، طرفدار نمی خواهند. «دنباله روی حقیقت» می خواهند. 

حرف زدن در مورد کسی چون قیصر امین پور، هم فرصت می خواهد و هم عرضه. نمی دانم تا به حال تجربه کرده اید یا نه. مثلن اتفاقی شدیدن خوشایند برایتان روی می دهد و به شدت شما را به وجد می آورد. حالا می خواهید این اتفاق را برای دیگران نقل کنید. اما از شدت هیجان و وجد درونی نمی توانید. گفتن از قیصر چنین حالتی دارد.

5- «قیصر امین پور در این کتاب قایم شده است» نوشته ی یعقوب حیدری را به توصیه ای خواندم. کتاب بدی نبود. گرچه چندان هم قوی نبود. نویسنده خاطرات مشترک خود با قیصر را گفته است و البته نثر عجیبی دارد که ارتباط برقرار کردن با آن کار چندان ساده ای نیست. اما آن چه از لابلای سطور این کتاب موج می زند، همان «آدم بودن» قیصر است.

6- باقر هم چند روز پیش «دستور زبان عشق» را (احتمالن برای دومین بار) خرید تا دم دست داشته باشد! می خواند: چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟/ بیایید از عشق صحبت کنیم.

مشهد مقدس- دوشنبه، نهم آبان 1390

پی نوشت:

1- از آن جا که رفتن او آرزوهایی را خاک کرد اما «راه فتح قله ها» باز است و از آن جا که «سه شنبه خدا کوه را آفرید» می خواهیم «سه شنبه نامه»ای بزنیم برای گفتن از ادبیاتی از جنس قیصر امین پور. نه شعارزده و از زور پر محتوایی(!) به بیانیه شبیه، و نه روشنفکرنمایانه و از فرم زدگی به هیچ و پوچ نزدیک. می دانم که دشوار است اما کمک و دعای شما... خدا یاری مان کند.

2- برای فهم این نکته که این ور و آن ور قیصر، قیصر می کردند ببینید صفحه ی اول روزنامه ی کیهان و اعتماد مورخ نهم آبان هشتاد و شش را.

از همین قلم:

دانلود صدای قیصر امین پور: به بالایت قسم سرو و صنوبر با تو می بالند (1387)

ما همچنان اکبر لیلازادیم (1389)

با احترام سه شنبه های قیصر امین پور (1389)

دستور زبان عشق قیصر (1390)


یادنامه های امسال:

درد هنوز همان درد است! (سمیه توحیدلو)

غیرت آبادی ما را نفروشید (تقی دژاکام)

به یادت داغ بر دل می نشانم (عطیه همتی)

چه کسی زخم های مرا می بندد؟ (سمیرا راهی)

قیصر نسل ما (محمد اشعری)


یادنامه های آن سه شنبه:

خبر کوتاه بود: قیصر رفت

درگذشت او آرزوهایی را خاک کرد (سیدعلی خامنه ای- 1386)

هنوز فرصت نیست / کاش می توانستیم خود قیصر باشیمای نسیم مهربان زیر نام قیصرم (عبدالجبار کاکایی- 1386)

درد را بهانه کرد (ابوالفضل زرویی نصرآّباد- 1386)

پر کشید قیصر هم... (محمدرضا ترکی- 1386)

پاییز نامهربان است (جواد زهتاب- 1386)

قیصر امین پور هم از میان ما کوچید (محمدکاظم کاظمی- 1386)

خون خورده درد (محمدجعفر یاحقی- 1386)

دیدم که نه، برادر من قیصر است، او (سعید بیابانکی- 1386)

به راستی مبارک شمایید (فیروزه سودایی- 1386)

برای ما که نه ولی برای عده ای چه خوب می شود! (امید مهدی نژاد- 1386)

نه یک، نه دو، بل که بارها (سیمین بهبهانی- 1386)

عشق، سردتر از مرگ است (محسن آزرم- 1386)


یادنامه های سال های پیش:

بعد از حسینی دلمان به امین پور خوش بود (سیدعلی خامنه ای- 1387)

نامه ای از قیصر در هند (علیرضا قزوه-1387)

باز هم قیصر (عبدالجبار کاکایی- 1387)

پاسخ به تلفن شاعر اصفهانی (سعید بیابانکی- 1387)

شاعری جامع و متعادل (محمدکاظم کاظمی- 1387)

داغ داغ است ولی داغ برادر...قیصر! (علیرضا قزوه- 1388)

چرا مُردی قیصر (احسان رضایی- 1389)

  • امیرحسین مجیری