وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۳۷ مطلب با موضوع «شعر و شعر گونه» ثبت شده است

صحن قدس

شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۵۹ ب.ظ
توی صحن قدس، زیر گریه های آسمان

ما چه می خواهیم از کل جهان؟

گوشه ی گنبد، نگاه ما و... آه

کاشکی اشکی ببارد چشم مان

---

این تفسیر نیست! فقط توضیحی است برای کسانی که با محیط حرم امام رضا (ع) آشنا نیستند: 

از باب الجواد یا باب الرضا که وارد حرم شوی، یکی از بهترین راه های رفتن به سمت ضریح، صحن قدس و بعد مسجد گوهرشاد است. وارد صحن قدس که شوی، گوشه ی سمت راست، چند تا درگاه پیدا می شود که معمولن درهایشان بسته است. می توانی بنشینی آن جا، که معمولن خلوت هم هست (یا اگر کسی باشد، جوانانی هستند که بحث می کنند یا روضه می خوانند یا مداحی می کنند و گریه). آن جا گوشه ای از گنبد پیداست.

این شبه شعر، صبح یک روز بارانی بعد از نماز صبح در حرم به ذهنم رسید.

  • امیرحسین مجیری

برهان شک برانگیز

يكشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۰۰ ق.ظ
شک من این است

دارم با عقل صحبت می کنم

یا که از روی هوس...

و همین برهان برای بستن لب از سخن

کافی ست

بس!

  • امیرحسین مجیری

گرد بام و بر من

يكشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

دوباره پستچی دو بار می زند بر در

- کسی برای شما آورده یک خبر

نه! اشتباه آمده ای، نشانی این جا نیست

پرنده پشت پنجره ی من نیا دیگر

  • امیرحسین مجیری

هزاران کنایه

شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۱۷ ب.ظ
تو را از میان هزاران کنایه، تو را از میان هزار استعاره

تو را گرچه دوری ز من باز هم، صدا می کنم با زبان اشاره

بگو: ترس، آری! حقیقت همین است، بگو: مرگ، آری! بگو تا بیاید

بگو تا بیاید و جانم بگیرد، فقط مرگ آید به این بدقواره

چو موجی گریزان ز دریا بیایم، فقط لحظه ای دست در دستت گذارم

چه خواهد به جز مرگ، موج از خداوند؟ پس از آن که یک دم ببوسد کناره

سکوت است راز میان من و تو، چه تلخ است رازی که گفتن ندارد

بیا چشم در چشم هم دوخته، بگوییم راز مگومان دوباره

...

تو انگار اصلن حواست به من، نبوده ست از اول این غزل!

بخواهی، نخواهی تو را عاشقم، چه گویم؟ چه خوانم، به جز تو چه چاره؟

---

پی نوشت: فاضل نظری می گوید: خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت هر خواستنی عین توانایی نیست 

  • امیرحسین مجیری

به عظمت نامت

شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۱۲ ب.ظ
یک حرف توی گوشی و... فریاد می شوم

یک بغض توی سینه و... غمباد می شوم

ورد زبان من شده عین و شین و قاف

دارم به نام خوب تو معتاد می شوم

  • امیرحسین مجیری

ببار ای بارون...

شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۰۲ ب.ظ
درد من این بود کاین تن خاک بود و گِل نبود

با خودم گفتم که دل می بندم اما... دل نبود

در میان برزخ تردیدهایم مانده ام

بغض اگر سر باز می کرد، این قَدَر مشکل نبود

  • امیرحسین مجیری

کودکانه ها

شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۰۱ ب.ظ
یک گاز و دو گاز بر نان سبوس...

توی بغل مامانی اش خود را لوس...

با بغض تمام می شود هر جمله

دختر بچه ای که توی ایستگاه اتوبوس...

---

«یا لَب تو که آفلیده ای خوشگل و جِشت

ای کاش که لوحی بدمی دَل این خشت»

گفتم که چیه معنی این؟ تو گفتی:

«نعنی که اگه بخونی می لی تو بهشت»

  • امیرحسین مجیری

6 عاشقانه با پیامبران

جمعه, ۱۵ مهر ۱۳۹۰، ۰۲:۱۶ ب.ظ
این نیست گناه تو که سیبی چیدی

یا این که ز راه راست سرپیچیدی

این سیب و درخت عاشق هم بودند

تو عشق درخت را از او دزدیدی

---

گفتند که بر سر غذا جنگیدند

وقتی که نزاع من و او را دیدند

قابیل فقط قبر کندن را یاد گرفت

انسان ها، عشق را نمی فهمیدند

---

ما جفت همیم و از دو راه آمده ایم

هر دو به امید سرپناه آمده ایم

حالا که کنار تو نشسته ام می فهمم

این کشتی نوح نیست، اشتباه آمده ایم

---

یک لحظه قدم های تو را می خواهیم

از دوری تو سوخته و پر آهیم

حالا که میان ما نشستی، حالا

خاموش شود آتش ما ابراهیم

---

تو معجزه کردی و تقاصش را من...

باید بدهم پس، که شدم عصّا من؟

هر چند تقلبی و شعبده باشد باز

من عاشق این مار شدم موسا، من!

---

هر روز به یاد من تو می آیی، تو

هر چند که نیستی، تو این جایی، تو

آی ای تو کبوتر گِلی، آی ای تو

من عاشق آن روح مسیحایی تو

  • امیرحسین مجیری

قطعه ی طنابیه

شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۰، ۰۷:۲۳ ب.ظ
--- فکر می کنم: تقدیم به تو ---

من کسی نیستم که با طناب تو

بروم تا ته چاه و برگردم

رفته ام با همین طناب تا ته چاه

فکر برگشت را نمی کردم...

  • امیرحسین مجیری

باز هوای سخنت آرزوست

يكشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۳۶ ب.ظ
یک تکه قلب مرا می کنی با هر

حرفی که می زنی، انگار می شوم پر پر

بس کن، نگو از عشق و عاشقی، بس کن

داری مرا دیوانه می کنی دیگر

  • امیرحسین مجیری