وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

خدا کجاست؟ (گفتگو با زهرای سه ساله- 2)

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۴۰ ب.ظ

در قسمت دوم گفتگو با زهرای سه ساله، او در مورد خانه ی خدا و این که خدا کجاست و چه شکلی است صحبت می کند. مشخص است که او بیش تر اطلاعاتش را از تلویزیون گرفته است. گرچه بعدن می فهمم که کلاس قرآن هم می رود.

دانلود فایل صوتی قسمت اول گفتگو [حجم: 3.63 مگابایت- دانلود از لینک غیر مستقیم 4shared] (متن قسمت اول)

دانلود فایل صوتی قسمت دوم گفتگو [حجم: 1.44 مگابایت- دانلود از لینک غیر مستقیم 4shared] (متن زیر)

- [دور خونه ی خدا کجاست دیگه؟] همین جا که مکه تو تلویزیون دیدم.

- [چی کار می کنند اون جا؟] اون جا می چرخند. نمی رن تو خونه خدا دیگه. نمی تونس... نمی ف... نمی ذارند که ما بیایم بیرون دیگه. باید دورش بچخیم.

- [خونه ی خدا چیه توش؟ خداست توش؟] هوم.

- [خود خدا؟] هوم.

- [نمیاد بیرون؟] نچ.

- [چرا؟] خدا نقاشیشه فقط. نقاشی که می کنند آدم بلد نیست، فقط اون آقائه بلده. 

- [کدوم آقائه؟] همون آقائه که نقاشی می کشه تو تلویزیون.

- [اون فقط بلده نقاشی خدا رو بکشه؟] هوم.

- [خدا خودش کجاست؟] خودش تو خونه اش.

- [چرا نمیاد بیرون؟] می دونم. بعضیا میاد بیرون، بعضیا نمیاد بیرون. چون هوا سرده، سردش می شه دیگه. 

- [وقتی گرمه میاد بیرون؟] هوم.

- [تا حالا دیدیش؟] دیدمش تو تلویزیون. برنامه کودکشا گذاشته دیدمش. ولیا دیدمش تو تلویزیون.

- [چه شکلی بود؟] چشم نداشت. فقط دهن داشت و چشم. بدون چشم نمی تونه، فقط دهان داره و چشم. 

- [چشم نداره بعد دهن داره و چشم؟] چشم داره ولی دماغ نداره. چشمم نداره. فقط دهن. صحبت می کنه.

- [گوش هم داره؟] نه. گوش که آدم داره.

- [چه جوری می شنوه؟] می شنوه ولی گوش نداره.

- [دست و پا هم داره؟] هوم.

- [چقدره؟ بزرگه؟] هوم.

- [چقدر؟] اندازه ی خودت.

- [تو می شناسیش؟] هوم.

- [باهاش حرف زدی؟] نه. من نرفتم اون جا. 

- [باید بری اون جا تا باهاش حرف بزنی؟] می دونم ولی خدا که پیامبر، دور نیست. پیامبر یه جاییه که نزدیکه ولی پیامبر هم دوره. 

- [پیامبر کجاست؟] پیامبر، شاید اون هم خونه داره.

- [کجاست خونه اش؟] نمی دونم. تو تلویزیون نشون نداده. 

- [چرا نشون نمی ده تلویزیون؟] شاید گیجه تلویزیون.

- [خدا تلفن نداره بهش تلفن بزنی؟] نه تلفن نداره. چشمم نداره. 

- [چرا تلفن نداره؟] تلفن آدما دارن. 

- [پس چه جوری می خواد با آدما حرف بزنه؟] خدا، تلویزیون گیجه، خدا رو نشون نمی ده تو تلویزیون. 

  • امیرحسین مجیری
با زهرا، سه ساله گفتگو کردم! زهرا در این گفتگو، در مورد بستنی زمستانی، نحوه ی خریدش و فرقش با بستنی معمولی حرف می زند. سپس به مفهوم «زشتی»، «فکر کردن» و «خواب دیدن» می پردازد. به نظر می رسد او معتقد است همان وقتی که ما کسی را در خواب می بینیم، آن کس نیز ما را در خواب می بیند.

[برخی بخش های گفتگو را به ناچار و به خاطر نامفهوم بودن کوتاه کردم. ان شا الله فایل صوتی اش را هم به زودی با ویرایش در وبلاگ می گذارم.]

دانلود فایل صوتی [حجم: 3.63 مگابایت- دانلود غیر مستقیم از 4shared]


بخش اول

جواد الکی گفت. فکر کرد من می خوام برم بستنی زمستونی از تو خیابون [بخرم]. جواد فکر کرده من بزگم. من کوچیکم. ماشین بهم می زنه... 

[مبینا چی؟] مبینا خودش مباظبه. 

[مبینا بزرگه؟] نه! 

[کوچیکه اون هم؟] یه ذره بزرگه.

[می تونه خودش بره بستنی زمستونی بخره؟] آره می تونه. کاری نداره. می ری خیابون می خری میای. کاری نداره. 

[چه جوری باید بستنی بخری؟] پول بدی.

[به کی بدی؟] به ایزدی.

[بعد اون بهت بستنی می ده؟] هوم. 

[چقدر باید بهش پول بدی؟] من یکی می خوام بستنی. مبینا هم دو تا.

[مبینا دو تا می خواد، تو یکی؟] نه. مبینا یکی می خواد. من یکی.

[دو تا می شه.] می شه دو تّا.

[چقدر باید بهش پول بدی؟ چند تا؟] انقدر باید بهش بدی.

[انقدر چند تاست؟] انقدر؟ یه کم باید پول بدی بعد بری بخوری. یه بستنی دیگه هم داره اسمش بستنی زمستونی نیست. آب می شه. چیزاش آب می شه. مثل اون بستنی که آب نمی شه، اون آب می شه. چیزاش مثل تخم مرغ می مونه. مثل آبه. آب که می خوریم. مثل خمیر. خمیر بازیمو گذاشتم این بالا که رو فرش نماله. سفره اش هم میارم ولی این ور و اون ور می مالمش. 

[ای بابا. چرا؟] خب نمی دونم. حواسم نیست از دستم می افته کثیف می شه. 

[کیمیا دوستته؟] کیمیا و مبینا که دوستمه... گاهی وقتا باش بازی می کنم. می رم تو خونه شون بازی می کنم... 

[همین دو تا دوستو داری؟] هوم. می رم تو اتاقشون...

[تو اتاق کیمیا؟] نه. کیمیا که دوستمه، زشته بره اون جا. 

[چرا زشته؟ مگه آدم نمی ره اتاق دوستش؟] اون جا خونه شون دوره. باباش می گه این کیه دیگه آوردی این جا. نمی شناسه. زشته دیگه اون جا.

[خب می گه دوستمه. باباش دعوا می کنه؟] هوم.

[چرا؟] زشته راه خونه شو پیدا کنه. زشته. 

[چرا زشته؟] باباش دعوا می کنه.

[چون باباش دعوا می کنه زشته؟] خونه مبینا برو. مبینا که باباش همه اش خواب آلوئه. 

[دعوا نمی کنه؟] نه. من می رم تو اتاقش فقط.

[زشت نمی شه می ری تو اتاقش؟] آره. موهامو می چینه. من بهش می گم.

[دعواش کردی؟] نه. من که دعوا بلد نیستم. من دعوا بلد نیستم.

[چرا دعوا بلد نیستی؟] می دونی؟ من از بس که فکر می کنم، دعوا بلد نیستم.

[به چی فکر می کنی؟] به آیدا. به کیمیا. به مبینا.

[فکر می کنی که چی؟] فکر می کنم باش خاک بازی می کنم. ولی تو خواب فکر می کنم که سبار یه آهو شدم. بعد می بینم رو تختمه. تختم خوابیدم. 

[تا که بیدار می شی می بینی رو تختت خوابیدی؟] آره. بعد بیدار می شم می بینم رو تختم خوابیدم.

[دیگه چه خوابی می بینی؟] خواب می بینم که سبار ببر شدم. خواب می بینم که سبار خرس شدم. خواب می بینم که سوار شیر شدم. شیر. خواب می بینم که... رو تختم خوابیدم. 

[سوار شیر می شی خطرناک نیست؟] زرافه که حیوون اهلیه. بعدشم سوارش می شم. ولی خیلی گردنش بده. درازه. نمی شه سوارش شی. چون خودش میاد پایین سوارش می شم. اول همین طور از کوچیکیش سوارش می شم. اسب وحشی که نمی شه.

[اهلی یعنی چی؟] اسب اهلی؟ یعنی که اهلیه. می شه سبارش شی حیوونای اهلی. ولی حیوونای وحشی نه نمی شه. 

[پس چه جوری سوار شیر می شی؟ مگه شیر وحشی نیست؟] چرا. نمی ذاشت سوارش شم. وحشیه. حیوونای اهلی بله! می شه سوارش شی. مثلن خرس حیوون اهلیه. می شه سوارش شی. ولی می خوابه، مهربونه. خواب می بینه که زهرا تو بغلش خوابیده.

[خرسه خواب می بینه؟] هوم.

[خواب می بینه که زهرا تو بغلشه؟] نه. سبارشه. خواب می بینه خرسه سبارشی. بعد فکر می کنه تو جنگله. تو جنگل. 

[مگه خرسا هم خواب می بینند؟] هوم.

[همه خواب می بینند؟] همه خواب می بینند. 

[مثلن شیرا هم خواب می بینند؟] شیرا و زرافه ها هم خواب می بینند. اسبا هم خواب می بینند.

[مثلن چه خوابی می بینند اسبا؟] اسبا می بینند که زهرا سبارش شده. 

خب دیگه دهنم خسته شد!

بخش دوم

[به بخار شیشه ی ماشین دست می گذارد] دست روش بمالی، پیداست. جا انگشتامو ببین. پیداست.

[چرا این جوری می شه؟] برا این که وا بارون نیاد. بارون میاد همین طوری می شه.

[چرا بارون میاد این طوری می شه؟] چون که این جوری باشه وا، بارون میاد بعد شیشه را پرِ این چیزا می کنه. بعد با دست این جوری پاک می شه. بارون که میادا این جوری می شه. حالا فهمیدی؟

[آره فهمیدم. خیلی خوب توضیح دادی. بارونا هم خواب می بینن؟] نه! بارونا چشم ندارند که خواب ببینند.

[فقط هرکی چشم داره خواب می بینه؟] هان.

[عروسکا چی؟] عروسکا هم آدم نیستند. فقط عروسکند.

[خرسا هم که آدم نیستند چه جوری خواب می بینند؟] اون حیوونا بعضیاشون خواب می بینند.

[کدوماشون خواب نمی بینند مثلن؟] مثلن خرس خواب می بینه فقط شیر خواب می بینه.

[گفتی اسبم خواب می بینه که.] اسبم خواب می بینه. ولی همه شون با هم. 

[مورچه هم خواب می بینه؟] نه. موچه ریزه میزه س. 

[هرکی ریزه میزه است خواب نمی بینه؟] نه. 

[اون همسایه تون که بچه اش ریزه است، اون هم خواب می بینه؟] نه. 

[اون هم آدمه دیگه. اون هم چشم داره.] نه. اون خواب نمی بینه. نی نی ئه.

[نخواب. داریم می ریم مهمونی.] مهمونی نه. 

[پس کجا؟] دور خونه ی خدا. 

[الان می خوایم بریم دور خونه ی خدا؟] نچ. الکی گفتم...

در قسمت بعدی، زهرا در مورد مفهوم «خدا»، خانه ی خدا، ویژگی های خدا و... صحبت می کند.

  • امیرحسین مجیری