وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۳ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

عصر شعر و حافظ و زمین و آسمان

دوشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۵۰ ب.ظ
رفتن من به جلسات شعر خوانی، از بعد ترم اول دانشگاه و کانون ادبی دانشگاه صنعتی اصفهان، دیگر تقریبن تکرار نشد. یعنی آن زمان مرتب می رفتم به شب شعرهای کانون اما بعدش به دلایلی دیگر نرفتم. یکی از آن دلایل، فضای دودگرفته ی این جلسه بود! شما یک فضای پر از دود سیگار را تصور کن با بوی ادوکلن های تند و بوی سیگار که چند تا آدم افسرده و ناراحت نشسته اند دور هم و هی از پوچ و بیهوده بودن جهان حرف می زنند. تقریبن یک چنین فضایی بود که باعث شد من کنده شوم و دیگر نروم به شب شعر و این ها. (البته یکی از دلایل این بود. یک دلیل دیگرش تنبلی بود که باعث شد تا الان نرفته باشم به جلسات شعر و داستان خوانی حوزه هنری اصفهان)

خلاصه این که امروز بعد مدت ها، به شوق دیدار جناب سعید بیابانکی رفتم به «انجمن شعر آیه» در خانه ی فرهنگ آیه. سعید بیابانکی اول کار غزلی از حافظ خواند و رویش بحث کرد که بخش اصلی جلسه بود. بعدش هم نوبت شعر خوانی افراد حاضر در جلسه بود. در مجموع جلسه ی خوبی بود. اما از آن جایی که من (یا برای فرار از انتقاد دیگران به خودم و یا به خاطر کندی روند تبدیل تفکر به گفتار در وجودم) در چنین جلسه هایی معمولن ساکتم حالا می خواهم دو تا نکته را در موردشان حرف بزنم:

1- غزلی که بیابانکی برای این جلسه انتخاب کرده بود «دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را» بود. نکات خوبی را فهمیدم از این غزل خوانی که خدا را شکر! اما نکته ی جالب اصرار یکی از حاضران فاضل بود بر این که شعر حافظ زمینی است و نباید تفسیر عرفانی از آن داشت (گویا بر اساس دیدگاه سیروس شمیسا) و یا حداقل نقش تفاسیر اجتماعی و تاریخی را نباید نادیده گرفت. بنابر این مدام از تفاسیر اجتماعی و تاریخی می گفت و مثلن در مورد بیت «در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را» می گفت این مربوط است به شرایط تاریخی حافظ و این که فلان پادشاه حال او را گرفته بود و... . پر بی راه هم نمی گفت. اما وقتی به قول یکی از فیلسوفان «گاهی منتقد چیزی از یک اثر می فهمد که خود صاحب اثر نفهمیده بوده» چه جای توجه به چنین مسائلی در شعر حافظ؟ توضیح می دهم.

آخر همین جلسه، وقتی کسی شبه شعری خواند و بلافاصله شروع کرد به توضیح دادنش، همان فرد بزرگوار، گفت: «شما که به شعر خود سنجاق نشده ای که همیشه بخواهی توضیحش بدهی.» راست می گفت. و نکته همین بود. به نظر من شاعر پس از سرودن شعر، دیگر از شعر جدا می شود. نه فقط شاعر که هر صاحب اثری این گونه است. بنابر این پس از آن که اثری ادبی یا هنری خلق شد، صاحب اثر نیز مخاطبی است برای اثر خود. یعنی او هم در کنار دیگران می تواند برداشت خاص خودش را از اثر داشته باشد اما حق ندارد این برداشت را به دیگران تحمیل کند. 

در مورد حافظ هم همین مسئله صادق است. حافظ به احتمال قریب به یقین تحت تاثیر شرایط اجتماعی و سیاسی زمان خود شعر گفته، فلان مسئله ی کوچک را بزرگ کرده و از فلان مصداق جزئی، بیتی کلی سروده. اما آیا همه ی این ها باعث می شود که ما تفسیری صرفن اجتماعی یا تاریخی از شعر او داشته باشیم؟ به نظر من نه.

اولن که بخشی از هنر شعر، نه «آفرینش» که «نزول» است. یعنی می توان این گونه گفت که شعر از عالم معنا بر ذهن شاعر نازل می شود. در این بخش مسلمن مسائلی فراتر از مسائل اجتماعی و محدود به زمان و مکان بر شعر شاعر تاثیر می گذارند. ثانین در بخش «آفرینش» هم باید به این نکته توجه کرد که وقتی ما تصمیم می گیریم در مورد یک موضوع خاص، شعری بسراییم، ناخودآگاه با همه ی باورها و همه ی معارفی که در ذهن و دل داریم به سرایش می پردازیم. در این زمینه می توان به تعبیر کواین (فیلسوف علم) توجه کرد که می گوید: «تمامیت آنچه معرفت یا باورهای خویش می خوانیم، از اتفاقی ترین مطالب جغرافیا و تاریخ تا ژرفترین قانونهای فیزیک اتمی یا حتی ریاضیات ناب و منطق، نسج انسان ساخته ای است که فقط کناره های آن با تجربه تماس دارد.» یعنی در این بخش هم اگر شاعری مثلن اهل عرفان باشد، حتا وقتی سخن از عادی ترین مسائل زندگی خود می گوید، ناخودآگاه عرفان او نیز در سخنش تاثیر خواهد داشت. 

به طور خلاصه باید بگویم که: گرچه توجه به مسائل اجتماعی و تاریخی موثر در شعر (و به تعبیری: شان نزول شعر) می تواند مهم و جالب باشد. اما نمی توان به صرف این حرف، هرگونه تفسیر ماورایی از شعر را ممنوع دانست. چرا که هم شاعری چون حافظ (خودآگاه یا ناخودآگاه) به مسائل ماورایی توجه داشته است و هم فارغ از خود او، ما می توانیم این گونه مسائل را با اشعار او منطبق کنیم و در واقع ظرفی داشته باشیم برای مظروف های ماورایی خود.

2- نکته ای که در این گونه جلسات اذیتم می کند، برخی رفتارهای به اصطلاح اهل هنر است. پزهای روشنفکری، غرور و تکبر، بی ادبی و گستاخی و انواع رفتارهای دون شان انسان، باعث می شود دلم نخواهد به این جلسات بروم و یا شرکت فعال داشته باشم. جالب این جاست که بعضن این افراد به این گونه کارهای خود افتخار هم می کنند و هیچ احساس پشیمانی ندارند نسبت به رفتار خود. من اما بدم می آید و فکر می کنم اخلاق مقامی خیلی فراتر از ادبیات و هنر دارد. اگر قرار است هنرمند شدن باعث کاهش اخلاق نیکو در همچو منی شود، ترجیح می دهم هیچ گاه هنرمند نباشم.

  • امیرحسین مجیری

گرد بام و بر من

يكشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

دوباره پستچی دو بار می زند بر در

- کسی برای شما آورده یک خبر

نه! اشتباه آمده ای، نشانی این جا نیست

پرنده پشت پنجره ی من نیا دیگر

  • امیرحسین مجیری

فاصله ی میان گفتار و نوشتار در فارسی

دوشنبه, ۵ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۲۹ ب.ظ

سلام

آن صدای ضبط شده ی در مترو را در ایستگاه های آخر، به یاد بیاورید: "مسافرین گرامی! ایستگاه پایانی می باشد. لطفا قطار را ترک نمایید." حالا به این دو فعل "می باشد" و "نمایید" دقت کنید. شما در گفتارتان از این دو فعل استفاده می کنید؟ مثلن وقتی به دوست تان زنگ می زنید، می گویید: "من خانه می باشم"؟! یا مثلن می گویید: "من این کار را نموده ام"؟! 

بعضی وقت ها هست که یک فاصله ای بین گفتار معمولی و گفتار یا نوشتار رسمی پیش می آید که به خاطر جا افتادن یک کلمه یا عبارت در گفتار معمولی است. مثلن می گویند: "پیامک" به جای "اس ام اس" تا این واژه ی فارسی جایگزین آن واژه ی انگلیسی بشود. این یعنی یک توجیهی دارد این کار. اما توجیه تغییرهای این چنینی چیست؟ غیر از این است که حضرات، حس می کنند "می باشد" رسمی تر و "با کلاس تر" است از "است"؟!

مثلن چه اتفاقی می افتاد اگر توی مترو می گفتند: "مسافرین عزیز! این جا ایستگاه پایانی ست. لطفا قطار را ترک کنید." واقعن چه اتفاقی می افتاد؟! ضمن این که توصیه می کنم کتاب "بازاندیشی زبان فارسی" از داریوش آشوری را بخوانید، بخشی از مقاله ی اول این کتاب را نقل می کنم:

"بزرگترین گرفتاریِ نثرِ فارسی جدایی اندک- اندکِ زبانِ گفتار و نوشتار از یکدیگر است، که کارِ آن به سرانجام جایی رسید که گویی دو زبانِ جدا از همند. بی گمان، در هر زبانی این جدایی تا حدودی هست، اما در زبانِ فارسی به صورتِ یک بیماریِ کُهنه درآمده است. این مسأله خود را جایی بخوبی نشان می‌دهد که مردمِ عادّی می‌خواهند چیزی بنویسند. مثلاً، دکانداری می‌خواهد یک آگهی به درِ دکّانِ خود بچسباند. او هنگامی که قلم در دست می گیرد تا چیزی بنویسد، ساده‌ترین و طبیعی‌ترین عبارتی را که به ذهنش می‌آید، نمی‌نویسد، بلکه به دنبالِ یک عبارتِ پیچیده و قلنبه می‌گردد که ای بسا ناهنجار و مسخره از کار در می‌آید. عبارتِ عجیبِ "استعمالِ دخانیات اکیداً ممنوع!" نمونۀ آشکاری از کارکردِ ذهنیتی است که وقتی می‌خواهد چیزی بنویسد به چه جاهایِ دور و شگفت که نمی رود! این عبارت واگردانِ یک عبارتِ سادۀ انگلیسی است، یعنی "دود نکنید!" (don't smoke!) که معادلِ فرانسه و آلمانیِ آن هم به همین کوتاهی و سادگی است و بی واسطه از زبانِ گفتار به نوشتار درآمده است... آخر کدام فارسی زبانی "دخانیات" را "استعمال" می‌کند که ایشان ما را از این کار منع می‌فرمایند! 

این که شکایت می‌کنند که جوانانِ درس خواندۀ ما از نوشتن یک نامه به فلان اداره ناتوانند، این گناهِ این جوانان نیست که زبانِ جعلی و پرپیچ-و-تابِ اهلِ اداره را نمی‌دانند و اصطلاحاتِ "توقیراً ایفاد می‌گردد" یا "متعاقباً ارسال می‌گردد" یا "تحقیقات به عمل آورید" و بسیاری چیزهایِ بدتر از این را نمی‌شناسند، چون این زبان رابطه‌ای با بسترِ طبیعیِ زبان، یعنی زبانِ گفتار، ندارد و زبانی‌ست جعلی که تنها جعل‌کنندگانشان آن را می‌فهمند (اگر بفهمند)..."*

یک دغدغه ی زبان شناسانه ی دیگر هم بود که بگذارم برای وقت دیگر!

* بازاندیشی زبان فارسی- داریوش آشوری- نشر مرکز- چاپ نهم: 1389- مقاله ی "پیرامون نثر فارسی و واژه سازی"- 1355- سعی کردم رسم الخط کتاب را همان گونه که بود بنویسم. بنابر این علامت گذاری ها زیاد شد و بین ی و ی تفاوت پیش آمد!

بی ربط به نوشته: امروز که رفتم سایت "کتابناک" نوشته شده بود سایت به دلیل عدم توانایی دست اندر کارانش برای نظارت بر محتوایی که کاربران آپلود کرده اند، از دسترس خارج شده است. ناراحت شدم!

  • امیرحسین مجیری