وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۱۸ مطلب با موضوع «کتابخانه ی من» ثبت شده است

کتاب های عاشورایی کتابخانه ی من

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۲۶ ب.ظ
سلام

به ذهنم رسید امسال یک کار به درد بخوری بکنم برای محرم در وبلاگ. آن هم معرفی کتاب های عاشورایی کتابخانه ام است. شما هم اگر این کار را بکنید خوب است به نظرم.

فتح خون 

[سید مرتضا آوینی- نشر ساقی- چ 3: 1381- 134 صفحه- 1050 تومان]

این کتاب را مدام می خواندم و نمی خواندم! آخرش هم یادم نیست تمامش کردم یا نه. اما به هر حال کتاب بسیار زیبایی است. یک روایت زیبا و خواندنی از محرم و عاشورا. لحن خاص شهید آوینی به خوبی در این کتاب متجلی شده است. کل کتاب روایت تاریخی از آغاز ماجرای کربلا تا پایان روز عاشورا است. در میانه های این روایت، راوی وارد می شود و با لحنی ادیبانه، تفسیرهایی از وقایع ارائه می دهد. دو بخش از این روایت را دوست دارم. فصل ششم «ناشئه اللیل» که از آخرین شب یاران امام (ع) می گوید و فصل هشتم «غربال دهر» که از «حر بن یزید ریاحی» و «ضحاک بن عبدالله مشرقی» می گوید. 

«« صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود. اگر مردِ میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ اُنسی این گونه هست یا خبر! اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله دارانِ دایره ی طوافی، و اگر نه...»»

او نویسی

[جلیل صفربیگی- نشر سپیده باوران- 56 صفحه جیبی- چ 1: 1389- 1200 تومان]

[17 اردی بهشت 1390 از نمایشگاه کتاب تهران خریدم]

او نویسی یکی از سری کتاب های «رباعی» جلیل صفربیگی است. کتاب های کوچکی که هر کدام حدود 40 رباعی دارند. این کتاب هم حول دو محور می چرخد. یکی «انتظار و امام زمان (عج)» و دیگری «عاشورا و امام حسین (ع)». کتاب روان و خوش خوانی است.

««فریاد حسین را شنیدیم همه، از کوفه به سوی او دویدیم همه، رفتیم به کربلا ولی برگشتیم، از شمر امان نامه خریدیم همه»»

زیارت عاشورا

[ترجمه ی سید مهدی شجاعی- کتاب نیستان- 39 صفحه جیبی- چ 4: 1388- 600 تومان]

[آبان 1390 از طرقبه مشهد خریدم]

همان زیارت عاشورای معروف است. با ترجمه ی سید مهدی شجاعی و بدون شرح اضافی. اما ترجمه ی روانی است و خوب است در این روزها اگر زیارت عاشورا می خوانید از این کتاب بخوانید.

طوفان واژه ها

[سید حمیدرضا برقعی- نشر ابتکار دانش- چ 6: 1387- 1300 تومان]

[18 اسفند 1387 از دانشگاه صنعتی اصفهان خریدم]

سروده های 84 تا 86 برقعی در این کتاب هست و فقط هم مخصوص عاشورا نیست. اما همه ی شعرها به اصطلاح «آیینی» هستند و در فضای مذهبی. بحر طویل معروف «و این بحر، طویل است» که میثم مطیعی هم آن را مداحی کرده و شعر معروف «طوفان واژه ها».

«« بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت، دستی زِ غیب قافیه را کربلا گذاشت، یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت، تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت، حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند، دارد غروب فرشچیان گریه می کند»»

مراد شمر

[محمدرضا شمس- به نشر- چ 2: 1381- 350 تومان]

[28 دی 1387 از مشهد خریدم]

یک داستان بلند برای نوجوانان. از این جهت خیلی داستان خوبی است که واقعه ی کربلا را در زندگی امروز مردم وارد کرده است. روایت ساده و جالبی دارد.

««مراد شمر یا شمر می شد یا حارث و خولی. خلاصه ش شمرخوان بود و از لشکر اشقیا! و الحق که خیلی خوب نقشش را بازی می کرد. همچین شمر و حارث می شد که انگار جدّ اندر جدّ شمر و حارثه. خب برای همین بود که بهش مراد شمر می گفتند دیگه...»»

کتاب آه

[ویرایش یاسین حجازی- نشر جام طهور- چ 5: 1389- 580 صفحه- 7500 تومان]

[آبان 1390 از طرقبه ی مشهد خریدم]

آه از کتاب آه! «کتاب آه» ویرایشی است از ترجمه ی ابوالحسن شعرانی از کتاب «نفس المهموم» (نوشته ی عباس قمی). لحن ساده و بی پیرایه ی مترجم و تقطیع های به جا و دقیق حجازی کتاب را به شدت خواندنی و زیبا کرده است. یک مقتل خوب برای ماجرای کربلا. 

««و جمعه بود، دهم محرمِ سالِ شصت و یکم، مابینِ نمازِ ظهر و عصر.

و حسین پنجاه و هشت سال داشت.»»

لهوف: در رواق چشم های اشکبار

[سید بن طاووس- ترجمه ی علی کرمی- نشر حاذق- چ 1: 1380- 320 صفحه- 1200 تومان]

این هم ترجمه ای است از مقتل مشهور «لهوف». البته مترجم سعی داشته ترجمه ی نسبتن ادبی بکند این مقتل را و همین باعث می شود این کتاب را دوست نداشته باشم. (البته نمی دانم اصل مقتل چطوری بوده است) خوبی مقتل به نظرم صریح و خونسرد بیان کردن اتفاق هاست.

فرهنگ عاشورا

[جواد محدثی- نشر معروف- چ 15: 1390- 6000 تومان]

یک دایره المعارف برای ماجرای عاشورا. البته نه کامل است و نه چندان دقیق. اما زبان ساده و روانی دارد.

نامه های کوفی

[سعید بیابانکی- انتشارات سوره مهر- چ 1: 1390- 2500 تومان]

[18 اردی بهشت 1391 از نمایشگاه کتاب تهران خریدم]

این کتاب را هم می توان شعرهای «آیینی» بیابانکی دانست. مهم ترین بخش کتاب همان بخش آخرش است: «نامه های کوفی». من هنوز نخوانده ام کتاب را البته!

««همه منتظر شکار این لحظه اند، با دوربین های کانن:، وقتی شمر، با سر بریده، از قتلگاه بیرون می آید!»»

شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی

[عبدالله جوادی آملی- نشر اسراء- چ 5: 1387- 291 صفحه- 2850 تومان]

[13 بهمن 1387 از دانشگاه صنعتی اصفهان خریدم]

همه ی کتاب را نخوانده ام. تکه تکه و بخش بخش. اما حرف اصلی این است که نهضت امام حسین (ع) یک نهضت عقلانی بوده و راه های زنده نگه داشتن این نهضت هم عقلانی است به شرحی که در کتاب می آید.

««آن چه مورد اعتقاد سالار شهیدان بود این بود که در نظام هستی، حق پیروز است؛ خواه از قدرت مادی برخوردار باشد یا نه و نیز باطل محکوم به شکست است. آنچه مبنای امویان بود این بود هرکه قدرت مادی دارد، پیروز است؛ خواه با حق همراه باشد یا نه؛ وگرنه محکوم به شکست است، هرچند حق باشد.»»

کرشمه ی خسروانی یا مخالفت بیداد به طرز همایون

[سید مهدی شجاعی- کتاب نیستان- چ 3: 1390- 174 صفحه- 4000 تومان]

[14 اردی بهشت 1391، نمایشگاه کتاب تهران، مهدی خانعلی هدیه داد]

نمایشنامه ای است که علی الظاهر در مورد یزید و معاویه و ماجرای کربلاست. اما هنوز نخوانده امش!

پدر، عشق، پسر

[سید مهدی شجاعی- کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- چ 4: 1376- 160 تومان]

این هم جزو نخوانده هایم دسته بندی می شود متاسفانه! ماجرای کربلاست گویا از زبان اسب های درگیر ماجرا.

  • امیرحسین مجیری

درباره همشهری داستان تیر 1391

شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۱، ۰۸:۴۱ ب.ظ
قرار بود خیلی زودتر از این ها این پست را در مورد همشهری داستان تیر ماه 1391، بنویسم. نشد! یعنی خواندن مجله تمام شده بود اما نوشتن این پست، هی به تعویق می افتاد. خدا را شکر بالاخره انجام شد. حالا می ماند شماره های بعدی همشهری داستان که باز هم به همین سبک ان شا الله در موردشان خواهم نوشت.


یادداشت سردبیر: اریگامی

یادداشت های مرشدزاده همیشه جالب بوده اند تا به حال. آدم احساس نزدیکی می کند به این یادداشت ها. و غم را هم می شود توی این یادداشت ها دید. این یادداشت هم مثل قبلی ها خوب بود و زیبا.

بهترین مطلب «درباره ی زندگی»: تابستان جان است

بهترین «داستان»: فرانک رو بپا

بهترین مطلب «روایت داستانی»: روایت کهن: گوهرِ خضر

بهترین «روایت مستند»: کدِ آبی- سید احسان بیکایی

بهترین مطلب «درباره ی داستان»: چهل و نه درصد لذت، پنجاه و یک درصد رنج- دیوید فاستر والاس.

بهترین مطلب «پایان خوش»: قصه های شهر دیوانه: خط اضطراری- دیمیتری مارتین.

بهترین مطلب مجله: من بهترین مطلب مجله را همان «کدِ آبی» بیکایی می دانم.

جزئیات در ادامه ی مطلب

  • امیرحسین مجیری

نوشتاری در باب شازده کوچولو

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۱، ۰۲:۲۷ ق.ظ
مدت ها قبل به درخواست دوست خوبم «حجت مستقیمی» مطلبی در مورد «شازده کوچولو» نوشتم که در سایت «شهر مجازی کتاب» قرار گرفت. [برای دانلود فایل ورد مطلب به «این جا» بروید.] حالا مطلب را در این جا هم می گذارم جهت تجمیع مطلب های نوشته شده ام!


شازده کوچولو

می شود نوشتاری در مورد شازده کوچولو را (یا در حالت رسمی تر و مسخره ترش: شاهزاده ی کوچک) با جملات تکراری و نخ نما شده ای چون «من خود شازده کوچولو را دیده ام.» یا «شازده کوچولوها در اطراف ما زیادند. کافیست...» شروع کرد. تازه! این بهترین حالت است. حالتی که بخواهیم شعارهای دهان پرکن بدهیم یا بگوییم که ما هم بلی!  در حالت عادی باید از عوامل روانشناسی خلق شازده کوچولو و مابه ازاهای بیرونی آن سخن گفت. 

برای من اما، نه روان شناسی، نه جامعه شناسی، نه هیچ چیز دیگر شناسیِ شازده کوچولو، اهمیت ندارد. خلق شازده کوچولو برای من، همان است که گفته اند. وقتی که اگزوپری شکلی را روی دستمال کاغذی کشید. به همین سادگی. و راز همین جاست!

راز همین سادگی است. سادگی که اگر بخواهی پیچیده اش کنی، دیگر راز نخواهد بود. و همین راز آلود بودن این داستان است که جذابش کرده است. اگر شازده را خیلی پیچیده کنی، می شود همان رسمی ترش: «شاهزاده ی کوچک» که زیاد خوب نیست. یعنی حس درستی به آدم نمی دهد. دیگر شاید نتوان درک کرد که نقاشی یک مار بوآ که یک فیل را قورت داده است، خیلی مهم تر است از سیاست و اطلاعات و هر چیز مسخره ی دیگری که درباره ی آن ساعت ها بحث می کنند. و این حقیقتا یعنی «عدم درک حقایق عالم و غرق شدن در اعتباریات.» و حتی همین عبارت هم عبارت مسخره ای است در برابر سخنان شازده کوچولو.

اما شاید بزرگترهایی که می خواهند ادای بچه ها را در بیاورند، اخم هایشان در هم رفته باشد و ناراحت شده باشند از این که گفته ام جملاتی مثل «من خود شازده کوچولو را دیده ام.» نخ نما هستند. شاید ناراحتی شان از این باشد که دست شان رو شده است. اما من این جا قصد رو کردن دست هیچ کسی را – ولو متقلب باشد- ندارم. و به نظرم بهتر است آبروی آدم های متقلب را هم حفظ کنیم. چون به هر حال، ته ته وجودشان – که شاید خودشان هم ندانند کجاست.- چیزی هست متفاوت با آن چه در ظاهر نشان می دهند. فقط می خواستم آدم بزرگ ها را متوجه یک نکته بکنم. آن ها که از صمیم قلب شازده کوچولو را دوست دارند، هیچ وقت نمی گویند: «من شازده را دیدم.» آن ها خیلی طبیعی می گویند: «من خود شازده کوچولو ام.» یا در حالتی تاسف برانگیز: «من خود شازده کوچولو بودم.» و بعد هم آهی می کشند. 

اجازه بدهید از خودم بگویم. چون من هم یک روزی شازده ای کوچولو بودم. و در کمال تاسف دیگر ... . هی! بگذریم. سال ها پیش، وقتی شهریاری کوچک بودم، سیاره ای داشتم. سیاره ای به کوچکی یک متکای کوچک. سیاره ی من گاهی قایق می شد و من با آن در دریاها سیر می کردم. گاهی خانه ای می شد که به سختی اما به شیرینی در آن می خوابیدم، بیدار می شدم، غذا می خوردم و خلاصه زندگی می کردم. سیاره ی من – یعنی همان دنیای من- با آن که خیلی کوچک بود، اما بهتر از کل دنیایی بود که بعدها با آن آشنا شدم و حالا در آن زندگی می کنم. 

خیلی غریب نیست این که ببینی کسی که در گذشته شهریاری کوچک بوده است، با دیدن پسر بچه ای که با شمشیر پلاستیکی اش همه ی دشمنانش را چند صد بار می کشد یا دختر بچه ای که بچه ی عروسکی اش را دعوا می کند و در همان حال سفت تر بغلش می گیرد، یک دفعه گریه اش بگیرد. این را فقط یک شازده ی کوچولو می فهمد.

می خواهم یک رازی را که تازگی کشف کرده ام برایتان بگویم. راستش را بخواهید، من جدیدا فهمیده ام که اگزوپری هم شازده کوچولو را کاملا درست ننوشته است. نه! منظورم این نیست که خود او شازده کوچولو نبوده است. اما برای این که یک داستان بتواند در دنیای بزرگترها دوام بیاورد باید کارهایی کرد. یکی اش این است که یک جوری بنویسی که بزرگ ها بفهمند. (این بزرگ ها هم اسمی است که خودشان روی خودشان گذاشتند. بگذار دلشان خوش باشد!) داستان شازده کوچولو خیلی شیرین تر و خیلی غم انگیزتر از این است که اگزوپری نوشته است. (یک وقت اگر فکر کرده اید شیرین و غم انگیز ضد هم اند و نمی توانند کنار هم بیایند، معلوم است که یا هیچ وقت شازده کوچولو نبوده اید یا بوده اید و یادتان رفته است. و گرنه ما می دانیم که هر چیزی می تواند هم شیرین باشد و هم غم انگیز. دقیقا در یک لحظه. هیچ دلیلی هم برایش نداریم. دلیل مال دنیای آدم بزرگ هاست. ما می دانیم این جوری است چون دیده ایم.)

**

می دانم که خسته شده اید. هیچ وقت نباید این قدر زیاد در مورد یک حقیقت حرف زد. حقیقت را باید لمس کرد. حرف زدن و نوشتن از آن، کمی آلوده اش می کند و این اصلا خوب نیست. بنابر این دیگر سعی می کنم زیاد در مورد این حقایق حرف نزنم و از این به بعد بیش تر چیزهایی بگویم که آدم بزرگ ها خوششان می آید. 

بعضی آدم بزرگ ها دوست دارند دستور بدهند. من بعضی وقت ها هر چه بگویند، صاف و پوست کنده می گویم: «چشم» و راستی که چقدر خوشحال می شوند از حرف من! آخر آن ها دوست دارند همین جوری الکی همه از آن ها فرمان ببرند. 

بعضی آدم بزرگ ها فقط دوست دارند بقیه ازشان تعریف کنند. این ها اصلا بلد نیستند در مورد بقیه حرف خاصی بزنند. اگر هم حرفی بزنند در حد همین است که مثلا وقتی کسی ازشان تعریف کرد، از تعریف او حرف بزنند و آخرش برسند به خودشان. و امان از وقتی به خودشان برسند! آن وقت می توانند ساعت ها و روزها حرف بزنند بی آن که خسته شوند. اما شهریارها به حرف های طرف مقابل شان – اگر واقعا حرف باشد و چیزهای مسخره ای مثل قیمت فلان چیز و تعداد بهمان چیز نباشد.- خوب گوش می دهند. نه فقط با گوش شان که با قلب شان. برای همین است که در دنیای شهریارها همه همدیگر را عمیقا دوست دارند. حتی اگر به راحتی نتوانند بیان کنند. 

بعضی آدم بزرگ ها کارهایی می کنند که خودشان هم نمی دانند برای چیست. یک کارهایی که آخرش به همان نقطه ی اول می رسد. 

بعضی آدم بزرگ ها اول یک کاری را می کنند و مطمئن هستند که می دانند برای چی. مطمئن هستند که می دانند می خواهند به کجا برسند. اما بعد چی می شود؟ آن قدر آن کار را می کنند که یادشان می رود برای چی بود. من از این جور آدم ها زیاد دیده ام. 

وقتی آدم بزرگ هایی باشند که دوست داشته باشند فرمان بدهند، حتما باید کسانی هم باشند که فرمان را اجرا کنند. بعضی آدم بزرگ ها هم این جوری اند. 

بعضی آدم بزرگ ها هم خیلی جالبند. آن ها تقریبا همه چیز را می دانند، اما تقریبا هیچ چیز ندیده اند. فقط می دانند رودخانه ای بزرگ در فلان جا هست، اما یک بار هم در آن رودخانه شنا نکرده اند. می دانند حیوان عجیبی در فلان جا زندگی می کند، اما هیچ وقت نرفته اند با آن حیوان حرف بزنند و با او دوست شوند. 

همه ی این ها را شازده کوچولو دیده بود. اما جدا کردن آن ها فقط برای این بود که آدم بزرگ ها زیاد هم از خودشان ناامید نشوند. حقیقت این است که خیلی از آدم بزرگ ها همه ی این خصوصیت ها را یک جا دارند. باور کنید. و همین است که دیگر آدم را از دست آن ها پاک ناامید می کند. 

**

من نتوانستم زیاد درباره ی شازده کوچولوها حرف بزنم جوری که شما بفهمیدشان. از این بابت عذرخواهی می کنم. فقط کمی درد دل کردم. اما یادتان باشد اگر در میان این همه عدد و رقم چند لحظه توانستید فکر کنید، سعی کنید یادتان بیاید که قدیم ترها – وقتی یک شهریار کوچولو بودید- سیاره تان چه شکلی بوده است. بعد سعی کنید به یاد دیگران هم بیاورید. آن وقت یک دنیای خیلی قشنگ خواهیم داشت. مطمئن باشید.


  • امیرحسین مجیری

سال های سگی: دوام آوردن در یک دنیای بی رحم

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۸:۳۵ ب.ظ
پیش نوشت: سعی من در نوشتن در مورد کتاب ها این است که شمای مخاطب را ترغیب کنم به خواندن کتاب. یعنی اگر قبل از خواندن کتاب هم این مطلب را بخوانید، داستان کتاب را از دست نمی هید و من سعی می کنم چیزی را لو ندهم. حتا در عبارات برگزیده. با این حال بهتر است اگر آدم کتابخوانی هستید و خود به خود انگیزه ی کتابخوانی دارید، اول کتاب را بخوانید و بعد اگر دوست داشتید سراغ این نوشته بیایید.

ماجرای رسیدن این کتاب به دستم را چندین و چند بار به روش های مختلف برای افراد مختلف گفته ام و خودم الان خسته شده ام از این همه تکرار! ماجرا این است که من بلافاصله پس از دادن آزمون کارشناسی ارشد (که در دانشگاه خودمان برگزار شد) شتافتم به سمت کتابخانه برای دلی از عزا در آوردن! اولین کتابی که مدت ها بود می خواستم بگیرم «ماجرای عجیب سگی در شب» بود. کتاب بعدی «صد سال تنهایی» بود. اما این کلمات «سگی» از کتاب قبلی و «سال» از کتابی که در ذهن داشتم ترکیب شدند و حاصل این شد که «سال های سگی» را گرفتم! (البته ناگفته نگذارم که دو جلد «جانِ شیفته» را سپردم به یکی از دوستانم که برایم بگیرد) جالب این که تا چند ساعت بعد از رسیدن به خانه هم نفهمیدم کتاب را اشتباه گرفته ام! و باز البته دیدن همین کتاب در دستان دوست و هم اتاقی ام، سید محمد میر (یکی دو سال قبل) هم در این اشتباه بی تاثیر نبود. به هر حال از این توفیق اجباری ناراحت نیستم. چه این که هنوز صد سال تنهایی را نخوانده ام تا بتوانم مقایسه ای بین این دو کتاب بکنم و ناراحت تر یا خوشحال تر بشوم! (اگر بشود مقایسه شان کرد و لزومی هم برای مقایسه باشد)

در هر صورت کتاب خوبی بود. چند صفحه ی اول را با جان کندن پیش بردم. یک دلیلش احتمالن دوری نه چندان کوتاه مدت از رمان خوانی بود. اما یک دلیل دیگرش پیچیدگی خود کتاب بود. انگار نویسنده هیچ عجله ای برای معرفی شخصیت ها و فهماندن روابطشان ندارد. یک باره خواننده را هل می دهد در دنیایی که در کتابش خلق کرده. این احتمالن از آن «واقع گرایی وحشتناک»ی هم که نویسنده می خواهد توصیفش کند متاثر است. بنابر این با این قطره چکانی اطلاعات، وقتی نویسنده شروع می کند به معرفی صریح یک شخصیت، خواننده ای که بنده باشم، ذوق زده می شوم و با ولع اطلاعات را قورت می دهم تا بتوانم کمی بهتر داستان را درک کنم! حتا جاهایی مجبور شدم عقب گرد و دوباره خوانی کنم تا داستان را به خوبی بفهمم. در میانه ی کار هم به اجبار، نام شخصیت ها و روابطشان با دیگر شخصیت ها و محله و شهری که در آن زندگی می کردند و اطلاعات مختلف مربوطه را روی کاغذ نوشتم تا این درک داستان کامل تر شود. البته که خیلی از نام های محله ها -اگر هم به خاطرشان نسپری- مهم نیستند. و حتا این جور نیست که نویسنده در گفتن از شخصیت ها خساست به خرج دهد اما من این کار را کردم و فکر می کنم نتیجه ی بهتری گرفتم.

پایان داستان هم از لحاظ کلاسیک داستان نویسی، یعنی غافلگیر کردن خواننده نکات خوبی داشت و هم از لحاظ ادبی آن (جمله ی آخر داستان خیلی خوب بود) فکر می کنم شخصیت خود یوسا ترکیبی باشد از چند تا شخصیت داستان. کمی شاعرانگی و نویسندگی، کمی ضعف و ناتوانی در برخورد با دیگران و شاید کمی هم زرنگی و آزار دادن دیگران. 

در مورد ترجمه ی کار هم باید بگویم که با توجه به فضای داستان (دانش آموزان یک مدرسه ی نظامی که عمومن متعلق به طبقه ی پایین جامعه هستند و در گفت و گوهای معمول خود، چندان ادبی به کار نمی برند) مترجم خوب کار کرده اما در هر صورت کتاب پر است از اشتباه. از اشتباهات نگارشی گرفته که بعضی وقت ها واقعن آدم را عصبی می کند تا حتا اشتباه در خود داستان! یعنی یک جا نام یکی از شخصیت ها به اشتباه به جای نام شخصیت دیگری آمده بود و باعث شد من تا مدتی گیج باشم که بالاخره چی شد؟! (چون خود داستان از زبان راویان مختلف نقل می شود و مدام بین دانای کل های محدود به یک یا چند شخصیت و اول شخص های مختلف، در حال عوض شدن است و برای همین اشتباهی از این دست -یعنی آوردن نام یک شخصیت به جای دیگری- آسیب جدی به پیگیری داستان می زند) یا مثلن یکی از ویژگی های کتاب این است که نام های خاص را پررنگ آورده است. آن وقت می بینید که انگار این کار با ابزاری شبیه جایگزین (ریپلیس) ورد انجام شده! نام یکی از شخصیت ها بَرده است و بعد هر جا کلمه ی «بُرده» هم آمده، پررنگ نوشته شده! (کلمات کتاب، حرکت گذاری نشده اند) یعنی بعد از خواندن کتاب به این نتیجه می رسید که انگار یک ویرایش بعد از تایپ روی متن انجام نشده!

یک توصیه ی همیشگی هست به کسانی که می خواهند رمان و داستان بخوانند و لذت هم ببرند و آن این که «مقدمه» و «پیش گفتار» و «زندگی نامه»های نوشته شده در ابتدای کتاب ها را بگذارند بعد از تمام شدن کتاب بخوانند. این ها را کسانی نوشته اند که قبلن کتاب را خوانده اند و این یعنی ممکن است ابایی نداشته باشند از لو دادن ماجرای کتاب! چه این که یک جور نگاهی هم در آن ها هست که کتاب را برای مفاهیم قلمبه ای مثل «فهم دنیای نویسنده»، «نقد جریان ادبی که نویسنده در آن بوده»، «آشنایی با فضای رمان فلان کشور» و... بخوانند. بنابر این چندان لذت بردن از کتاب برایشان مهم نیست و اگر شما داستان را کامل هم برایشان تعریف کنید و غافلگیری هایش را هم افشا کنید، احتمالن به شما نیشخند می زنند و کار شما را بی اهمیت می دانند! اما شمایی که احیانن قصد دارید از خواندن لذت ببرید، بهتر است بی خیال این نوشته ها شوید. (این را به خاطر زندگی نامه ی خیلی کوتاه اول کتاب سال های سگی هم گفتم. گرچه در این نوشته، چندان حرفی افشا نمی شود اما عمل کردن به این توصیه ی همیشگی معمولن کارساز است)

[سال های سگی- ماریو بارگاس یوسا- ترجمه ی احمد گلشیری- موسسه ی انتشارات نگاه- چاپ سوم: 1386- 559 صفحه]

پس نوشت 1: در حین نوشتن این مطلب و با خواندن مصاحبه ی کاوه میرعباسی (لینک مصاحبه در بخش "لینک های مرتبط" هست) فهمیدم این کتاب ترجمه ی دیگری هم دارد: "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی که البته قدیمی است [تهران: مهناز: 1369] و بعید است در بازار پیدا شود. اسم اصلی داستان هم همین عصر قهرمان (The Time of the Hero) است. بعد از این بود که از ویکی پدیا فهمیدم، هزار نسخه از این کتاب در یک مراسم رسمی در مدرسه ی لئونسیو پرادو (مدرسه ای که داستان در آن می گذرد) سوزانده شده است.

پس نوشت 2: چقدر وبلاگ با نام "سال های سگی" تو اینترنت هست!


[آپلود در ایران ویج]

----

عبارات برگزیده

اگر داستانی عبارت برگزیده نداشته باشد، به این معنا نیست که داستان بدی است! این عبارت ها هم لزومن ارزش خاصی به کتاب نمی دهند. با این وجود جملات قشنگی هستند که خواندن شان جدا از کتاب هم لذت بخش است.

- روباه های بیابون سچورا شب ها همیشه، مثل شغال، زوزه می کشن. می دونی چرا؟ تا سکوتی رو بشکنن که اون ها رو می ترسونه. [ص 21]

- اگه کور بودم، چشم های مصنوعی مو در می آوردم و به پنجه طلایی می گفتم: چشم هامو به تو می بخشم، به من اعتماد کن. [ص 38]

- چهره شو بیش از هر جای دیگه ش دوست می داشتم. پاهاش خیلی لاغر بود، اما من هیچ وقت به هیچ جاش فکر نمی کردم، فقط چهره‌ش در نظرم بود. [ص 91]

- به نوک پوتین هاتون تیغ خودتراش ببندین تا، مثل جنگ خروس، حال سیخکِ پای خروسو داشته باشه. جیب هاتونو از سنگ پر کنیم، بیضه بندو فراموش نکنین، مرد از بیضه هاش بیش از روحش باید مواظبت کنه. [ص 97]

- اگه صِدام مثل اون جیغ جیغی بود آتش به آتش سیگار روشن می کردم تا دو رگه بشه، آخه این هم شد صدای یه نظامی؟! [ص 105]

- شیطون همیشه پوزه شو تو هر چیز خوبی فرو می کنه. [ص 114]

- او درباره ی همه چیز بحث می کرد، از مسائل پاک و بی غل و غش سخت به میان می آورد و قصدش از صحبت کردن صرفن وقت گذرانی نبود، و عقایدش را قاطعانه بر زبان می آورد. [ص 179]

- "می خوام بگم تو تنها رفیقی هستی که من دارم. من قبلن هیچ رفیقی نداشته‌م، فقط چند تا آشنا... تو تنها آدمی هستی که من دوست دارم باهاش باشم."  "اوا خواهرها که می خوان به کسی بگن دوستت دارم حرف های تو رو می زنن." [ص 186]

- فکر کرد که آن ها ته دل شان با هم رفیق اند. مرتب به هم بد و بیراه می گویند، بگومگو می کنند اما ته دل شان از هم بدشان نمی آید. من این جا تنها آدمی هستم که غریبه‌م. [ص 198]

- داشتم فکر می کردم به‌ش بگم: "یه هدیه برات خریده‌م." و وقتی رفتم خونه شون تو فکر بود که همینو بگم. اما همین که دیدمش تغییر عقیده دادم و فقط گفتم: "تو مدرسه این جعبه رو به‌م دادن و مصرفِ‌شو ندارم. می خوای بدم به تو؟" و اون گفت: "آره، البته، من لازم دارم." [ص 226]

- من به وجود شیطون اعتقادی ندارم اما اون گاهی منو دچار تعجب می کنه. اون می گه به هیچی اعتقاد نداره. اما این حرف دروغه، دروغ شاخدار. [ص 227]

- درست به همان دلایلی عاشق زندگی نظامی بود که دیگران از آن نفرت داشتند و آن دلایل چیزی جز نظم، مقام و عملیات صحرایی نبود. [ص 244]

- هم شاگردانش از رسیدن تعطیلات خوشحال بودند اما او می ترسید. مدرسه تنها پناهگاه او بود. تابستان او را در رخوتی مهلک و در چنگال پدر و مادر قرار می داد. [ص 289]

- "دو سال بود دنبال تو بودم و تو هر بار روی منو زمین می ذاشتی. با خودم فکر می کردم: بالاخره یه روزی به من توجه می کنه و همه چیزو فراموش می کردم. اما الان بدتره. دست کم اون وقت ها تو رو بیش تر می دیدم." "می خوای یه چیزی رو بدونی؟ من دوست ندارم تو این جوری حرف بزنی." "دوست نداری من چه جوری حرف بزنم؟" "منظورم همین حرفی‌یه که زدی. باید یه کم غرور داشته باشی. نباید گدایی کنی." "من گدایی نمی کنم. من راست شو دارم می گم. چرا باید پیش تو غرور داشته باشم؟" [ص 307]

- صدایش با همه ی تلاشی که نشان می داد زمخت و حتا خشن بود و در عین حال اعتقاد داشت که مردانگی و صدای قوی از هم جدایی ناپذیرند. [ص 353]

- تصدیق کرد که همیشه بدترین بدبختی ها برای بهترین خانواده ها پیش می آید و هیچ کس علتش را نمی داند. [ص 373]

- از من پرسید: "می ترسی؟" گفتم: "آره، یه کم." گفت: "منم می ترسم. بنابرین، نگران نباش، همه می ترسن." [ص 375]

- چند دقیقه ای حرفی نزدیم تا این که اون یه دفعه گفت: "تو خیلی خوبی." من فقط خندیدم و گفتم: "باور نکن." [ص 378]

- عشق آدمو به خاک سیاه می شونه. آدم خل می شه، دیگه به فکر خودش نیست و دست به دیوونگی می زنه، منظورم مردهاس نه زن ها. اون ها فرق می کنن، ناقلاترن، اون ها فقط وقتی عاشق می شن که به نفع شون باشه. اگه بو ببرن که مرده براشون مناسب نیست اونو دست به سر می کنن و می رن سراغ یکی دیگه. کک شون هم نمی گزه. [ص 416]

- ما نظامی ها باید واقع بین باشیم. وقتی واقعیت با قانون تطبیق پیدا نمی کنه، قضیه رو بر عکسش کن، یعنی قانونو با واقعیت تطبیق بده. [ص 477]

- وجدان آسوده ممکنه تو رو به بهشت ببره، اما به درد سابقه ی خدمتت نمی خوره. [ص 478]

- آن ساعتِ مبهم و نامشخصِ شبانه روز بود که غروب و شب با هم متعادل اند و گویی یکدیگر را خنثا می کنند. سایه ها چشم انداز آسایشگاه ها را تار می کردند و هر چند طرح اندام دانش آموزان با آن اورکت های سنگین هنوز واضح بود اما چهره آن ها تار به نظر می رسید. [ص 515]

- وقتی دشمن اسلحه شو زمین می ذاره و تسلیم می شه، سربازِ مسئولیت شناس به طرفش شلیک نمی کنه. نه فقط به دلایل اخلاقی بلکه به دلایل نظامی، به خاطر صرفه جویی. حتا در جنگ نباید مرگ و میرهای بیهوده در میون باشه. می فهمی من چی می گم؟ [ص 530]

- زمان آرام و یکنواخت می گذشت و چون چشمان سیاه آن دخترِ ناشناس، شیرین و هیجان انگیز بود، دختری کوچک اندام و آرام با آن گیسوان سیاه و صدای لطیف که با آن صمیمیت شوخی می کرد. [ص 542]

----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی 

سال های سگی با ترجمه ی احمد گلشیری[لینک ثابت کتاب]

عصر قهرمان با ترجمه ی هوشنگ اسدی [لینک ثابت کتاب]

2- خرید کتاب:

توضیح: این بخش را بیش تر برای آن می آورم که مطمئن شوید این کتاب در بازار برای خرید هست. خودم هم تا به حال اینترنتی کتاب نخریده ام. (البته به جز کتاب های گاج که خب در این جا نمی گنجند!) اما به نظرم اگر خواستید کتابی بخرید آدینه بوک و بعد جیحون بهترند. (با توجه به جامعیت بیش ترشان نسبت به بقیه ی فروشگاه ها و سابقه ی کاری شان)

سال های سگی در فروشگاه های آدینه بوک، جیحون، 1000 کتاب و انتشارات فروزش، افه موجود است. (قیمت : 10 هزار تومان)

سال های سگی در فایندبوک موجود است. (با 5 درصد تخفیف: 9500 تومان)

سال های سگی در نت فروش موجود است. (قیمت: 16000 تومان)

3- امانت کتاب از کتابخانه ها:

- "سال های سگی" با ترجمه ی احمد گلشیری در:

تهران در کتابخانه های مولانا، اخلاق، شهید قدیریان، خواجوی کرمانی، گلستان، شیخ کلینی، شهید سلیمانی، 13 آبان، 15 خرداد، شیخ فضل الله نوری و عطار موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

تهران در کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]

اصفهان در کتابخانه ی مرکزی (قفسه ی 551، ردیف 4) و کتابخانه ی فوق برنامه ی دانشگاه صنعتی اصفهان موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

یزد در کتابخانه ی دندان پزشکی و کتابخانه ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشکده ی دندان پزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد/ درباره ی کتابخانه ی دانشکده ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد]

تبریز در کتابخانه ی مرکزی تبریز موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی در:

تهران در کتابخانه ی گلستان موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

تهران در حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]

اصفهان در کتابخانه های مرکزی شهرداری اصفهان، میرداماد، علامه امینی، راغب، طغرایی، المهدی و تخصصی خانواده موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان]

---

لینک های مرتبط

- خبر آرشیوی رسیدن ترجمه ی کتاب به هجدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران [مهر]

- ظهور و استیلای ادبیات آمریکای لاتین در گفتگو با کاوه میرعباسی [اعتماد ملی]

- سال های سگی در آمازون [نسخه ی انگلیسی - نسخه ی اسپانیولی]

- درباره ی یوسا و سال های سگی (عصر قهرمان) [ویکی پدیای فارسی]

---

آن هایی که کتاب را خوانده اند

1- سال های سگی (ترجمه: احمد گلشیری):

- سمیه مومنی در سیما فیلم

سروش علیزاده در ماندگار

- فرشته نوبخت در داستان/ مقاله

- مصطفا احمدی در میان پاره نوشته ها

- بار اول در کاغذهای کاهی

- مهدی فاتحی در زنو

حمید در از پارکینگ سوم

- معین در منو

- کتاب های عامه پسند

رهنورد در ره توشه

2- عصر قهرمان (ترجمه: هوشنگ اسدی):

- فرانک در معرفی کتاب

- حامد امان پور قرایی در گروه تیاتر نیمکت

  • امیرحسین مجیری

سلام.

مصطفا مستور مدتی پیش در برنامه ای که همشهری داستان ترتیب داده بود شرکت کرد و آن جا گفت که آخرین رمانم بهترین کاری است که از کسی چون من برمی آید. حالا نمی دانم کتاب بی سر و صدا آمد یا من سر و صدایش را نشنیدم. در هر حال، یک روز که رفته بودم برای پرسه زنی در میان کتاب های «فرهنگسرای اصفهان» چشمم خورد به این کار تازه ی مستور. خب معلوم است که بی تردید خریدمش. 

کتاب هایی از این دست را که دوستشان دارم، معمولن به تعویق می اندازم خواندنشان را تا بتوانم ذره ذره بچشمشان و لذت ببرم. این را به همین به تعویق انداختم و این شد که بین خریدن و خواندن کتاب 9 روز فاصله افتاد. (اول تا نهم اسفند 1390)

داستان کتاب این جا هم مثل بسیاری از دیگر داستان های مستور، قرار نیست اتفاقی بیرونی را برای شما روایت کند. چند اتفاق درونی که گفتنشان سخت است (جایی در مورد یکی از تشبیه های کتاب می گوید: «توضیح علت این تشبیه آن قدر پیچیده، عمیق، پرشور و تکان دهنده است که واقعن نمی شود آن را در جای پرتی مثل این جا توضیح داد.» من واقعن متاسفم.») اما کسی مثل مستور با توصیف ها و تشبیه هایش می تواند تا حدی از عهده ی آن ها بربیاید. یک جایی از کتاب در توجیه حذف بخشی از قصه، می گوید: «برای این که مشقت خواندن این داستان ظرف یکی دو ساعت تمام شود و من بتوانم از کار وحشت ناک نقل این ماجرا به سرعت رها شوم...» همان طور که اول کار می گوید: «من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعد از ظهر یک روز تعطیل تموم بشه.» 

از کارهایی که قبلن در کارهای مستور تکرار نشده بود، ارجاع به داستان ها و کتاب های قبلی است. یعنی تا جایی که در یاد دارم در کارهای قبلی حتا نقش نویسنده این قدر که در این کتاب هست، پررنگ نبود. اما اتفاقن این ارجاع ها کار را محکم تر نشان می دهند. جوری که من را نامیدن مستور به نام «سلینجر ایران» مصمم تر می کند! فرم این کار جدید هم (از نظر راوی و پاورقی و...) از کارهای قبلی مستور، جلوتر است.

داستان کتاب را هولناک نامیدم. کتاب سعی می کند روزنه های کوچکی باز کند به روح آدم و از چیزهایی بگوید که انسان در زندگی اش درک می کند اما آن قدر عمیق است که نمی تواند بیانش کند. جوری که با خواندن کتاب شوکه شدم و هرچه به پایان کتاب نزدیک تر می شد، این شوک بیش تر می شد تا برسد به آخر کتاب و...


[آپلود در ایران ویج]

-----

عبارات برگزیده

- به تعبیر خواب اعتقادی ندارم بنابر این اگر این خواب معنایی هم داشته باشد برای من بی اهمیت است. [ص 3]

- اگر توی این دنیای خراب شده هنوز کسی باشد که به خاطر دوست داشتن دختری حاضر شود سه ساعت تمام با پاهای برهنه توی برف بایستد، باید به احترام او کلاه از سر برداشت. [ص 7]

- همیشه از دیدن پیرمردهایی که دکمه ی بیخ گولیشان را می بندند، دچار غم عجیبی می شوم. نمی توانم توضیحش بدهم. [ص 17]

- من سال ها بود به این نتیجه رسیده بودم که اگر از زندگی چیز زیادی بخواهم زندگی هم از من چیزهایی خواهد خواست که خیلی خوب می دانستم نمی توانم از عهده شان بر بیایم. [ص 21]

- می گوید موبایل برای کسی است که دوست داشته باشد یا مجبور باشد همیشه حرف بزند و او، خیلی ساده، نه مجبور است و نه دوست دارد همیشه حرف بزند. [ص 25]

- آخه چرا؟ چرا باید از موش بترسی؟ موش ها ترسوترین حیوانات عالم هستند. اما خودشون نمی دونند که دقیقن نصف کره ی زمین ازشون می ترسند. اون هم نصف خوشگل مردم دنیا... [ص 51]

- پیرمردها و پیرزن ها برای من عجیب ترین موجودات اند. شاید به این دلیل که ترکیبی هستند از مرگ و زندگی: بیش تر از همه به مرگ نزدیک اند و در همان حال اغلب بیش از همه در زندگی تکثیر شده اند؛ در خواهرها، برادرها، فرزندها، نوه ها، عروس ها، دامادها، دوست ها، همسایه ها، خانه ها، کوچه ها، شهرها. فروشگاه ها. روزها، شب ها. [ص 55]

- می گفت انگار کسی همه ی ذرات دوست داشتن را فشرده کرده بود و ریخته بود توی مشتی کلمه و بعد کلمات را مثل اسید پاشیده بود توی صورتش. بعد شروع کرد به فحش دادن به هادی چوبی. [ص 63]

- یکی از سرگرمی های من حدس زدن درباره ی آدم هایی است که نمی شناسم. وقتی سوار مترو یا اتوبوس می شوم و خسته نیستم، به صورت آدم ها نگاه می کنم و محض سرگرمی برای هرکدام شان یک داستان می سازم. [ص 77]

- وقتی از خواب بیدار می شی و هنوز زنده ای خودش یه معجزه س، داداش. اگر تا ظهر نمیری یه معجزه ی دیگه س. صبح روز بعد که بیدار می شی باز یه معجزه س. منظورش اینه. یعنی همین که زنده ای معجزه س. پس معجزه چیه داداش؟ [ص 84]

- هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است. وقتی کسی چیزی ندارد، آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشته باشد ظاهرن چیزی دارد اما در واقع ندارد. یعنی فکر می کند دارد اما ندارد. این بدتر از نداشتن است... کسی که هیچ نمی داند یا کسی که خیلی می داند، خوشبخت تر است از کسی که کمی می داند. [ص 88]

گفت دختر نباید با صدای بلند بخندد. گفت با صدای بلند خندیدن مثل دویدن توی کوچه است. گفت دختر که نباید توی کوچه بدود. [ص 90]

تهران حالا شبیه فیلم بلند سینمایی درهم و برهمی است که انگار هر محله ی آن صحنه ای از آن فیلم است. بعضی صحنه ها جنایی است، بعضی عشقی، بعضی کمدی، بعضی اجتماعی و بعضی غیر قابل نمایش. [ص 103]

- خونه شون ته کوچه‌س. خیلی ته کوچه‌س. می‌گه من دوچرخه سواری بلد نیستم. فوتبال بلد نیستم. نمی‌دونم ایفل کجاست. ایفل دیگه چیه؟ تو آسمون هاست؟ [ص 108]

-----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی [لینک ثابت کتاب]

2- خرید کتاب:

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار در فروشگاه کتاب مژده و فروشگاه جیحون موجود است. 

-----

لینک های مرتبط

انتشار همزمان کتاب در ایران و ایتالیا [ایسنا]

-----

آن هایی که کتاب را خوانده اند

بعداز ظهر با مستور [پیمان در سپهرداد]

کتاب جدید مصطفی مستور [هادی در پدرخوانده 4]


بعد از نوشت:

دوست عزیزم آقامهدی خانعلی زاده لطف کرده و بخش اول این مطلب را در وبلاگ خود در بخش معرفی کتاب گذاشته است. (18 اردی بهشت 1391)

  • امیرحسین مجیری

ماجرای عجیب سگی در شب: وقتی منطق وحشتناک می شود

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۷:۵۳ ب.ظ
سلام.

«ماجرای عجیب سگی در شب» کتاب ساده و خوشخوانی است. به شکلی که می شود در یک روز به راحتی تمامش کرد. با این وجود سطحی نیست. کتاب از زبان کریستوفر که بیماری اوتیسم دارد، نقل می شود. (حقیقتش من فکر می کنم در خودم هم علائمی از اوتیسم باشد!) در واقع این رمانی است که کریستوفر در مورد قتل سگ همسایه شان نوشته است. کریستوفر به همه چیز منطقی نگاه می کند و به احساسات توجهی نمی کند. با این حال برای احساسات اطرافیانش هم توجیه های منطقی می آورد. گاهی این منطقی بودن به حدی می رسد که آدم وحشت می کند. (اگر عبارات برگزیده ی کتاب را بخوانید تا حدی دستتان می آید که کریستوفر چطوری فکر می کند)

یکی از جذابیت های دیگر کتاب آشنایی با انگلستان در زمان نویسنده (سال 1998 تا جایی که یادم است) است. وضعیت خیابان ها، متروها، مدرسه ای که کریستوفر در آن درس می خواند و چیزهای دیگر. 

کتاب خوبی بود با این که فکر می کنم شاید کمی در پایان کار نویسنده عجله به خرج داده بود اما به نظرم نویسنده توانسته از پس توصیف یک فرد خاص مثل کریستوفر بربیاید. باز هم نمی توانم بگویم «ماجرای عجیب سگی در شب» خیلی کتاب ویژه ای است اما با این حال کتاب قشنگ و خوبی است که به خواندنش می ارزد.

[ماجرای عجیب سگی در شب- مارک هادون- ترجمه: شیلا ساسانی نیا- نشر افق- چاپ دوم: 1385- 344 صفحه]

[آپلود در ایران ویج- عکس بزرگ تر]

-----

عبارات برگزیده

- در ضمن سگ ها وفادار هم هستند و دروغ نمی گویند چون نمی توانند حرف بزنند. [ص 15]

- مثل موقعی است که عصبانی هست و رادیو را بغل گوشم می گذارم و موجش را بین دو ایستگاه نگه می دارم تا بتوانم فقط یک صدای سوت ممتد بشنوم و بعد می دانم کهع در امان هستم چون صدای دیگری را نمی توانم بشنوم. [ص 22]

- من فکر می کنم اعداد اول درست مثل زندگی هستند. آن ها خیلی منطقی هستند اما هیچ وقت نمی تواند فرمول شان را کشف کنید. حتا اگر وقت خود را با فکر کردن به آن ها سپری کنید. [ص 29]

- مادرم عادت داشت بگوید که کریستوفر اسم قشنگی است چون داستانی درباره ی مهربانی و کمک است اما من دوست ندارم که اسمم به معنای داستانی درباره ی کمک و مهربانی باشد. دوست دارم اسمم به معنای خودم باشد. [ص 35]

- من دروغ نمی گویم. مادرم می گفت به این خاطر است که من آدم خوبی هستم. اما در حقیقت به این خاطرنیست که آدم خوبی هستم بلکه به این خاطر است که من نمی توانم دروغ بگویم. [ص 40]

- این هم یک دلیل دیگری است برای آن که از رمان های واقعی خوشم نیاید چون آن ها دروغ هایی هستند درباره ی چیزهایی که اتفاق نیفتاده اند و باعث می شوند احساس ترس و ناامنی کنم. [ص 41]

- مردم وقتی به تو می گویند کاری را انجام دهی حرف شان معمولن آدم را گیج می کند و بی معنی است. [ص 57]

- گپ زدن یعنی مردم چیزهایی به هم بگویند که سوال و جواب نیستند و به هم ربطی ندارند. [ص 73]

- خیلی از بچه های مدرسه مان خنگ هستند ولی من اجازه ندارم آن ها را خنگ صدا بزنم اگر چه این همان چیزی است که آن ها هستند. [ص 79]

- می دانم منظور آقای جیونز همین است چون این همین چیزی بود که گفت. [ص 107]

- در زندگی باید تصمیم های زیادی گرفت بنابر این باید از قبل دلیل این که چه چیزهایی را دوست داری و چه چیزهایی را دوست نداری بدانی تا راحت تر تصمیم گیری کنی وگرنه تمام وقت آدم صرف این می شود که از میان کارهایی که می تواند انجام دهد کدام را انتخاب کند. [صص 141 و 142]

- دوست داشتن یک نفر یعنی کمک کردن به او وقتی که توی دردسر بیفتد و مراقبت از او و گفتن حقیقت به او. و پدر وقتی که توی دردسر می افتم به کمکم می آید... و مراقبم است و همیشه به من حقیقت را می گوید و همه ی این ها به این معنی است که مرا دوست دارد. [ص 145]

- آدم ها گاهی خودشان دوست دارند که احمق باشند و نمی خواهند حقیقت را بدانند. [ص 149]

- نباید فرض کنیم که چیز دیگری هم وجود دارد مگر آن که واقعن لازم باشد. [تیغ اکام- ص 150]

- خیلی چیزها راز هستند اما این به آن معنا نیست که جوابی برای آن ها وجود ندارد. مسئله این است که دانشمندان هنوز جوابی برای آن ها پیدا نکرده اند. [ص 164]

- گاهی جمعیت زیادی از قورباغه ها، کرم  ها یا آدم ها می توانند بدون هیچ دلیل خاصی بمیرند و تنها به این علت که اعداد و ارقام چنین ماهیتی دارند. [ص 168]

- دوست دارم باران تند ببارد. صدایش مثل سوت ممتدی است که همه جا شنیده می شود و مثل سکوت است اما تو خالی نیست. [ص 170]

- آدم ها فکر می کنند که مثل کامپیوتر نیستند چون احساس دارند در حالی که کامپیوترها احساس ندارند. اما احساس هم در واقع، در صفحه ی نمایش گر مغز، تصویری از آن چیزی است که قرار است فردا یا سال آینده اتفاق بیفتد یا آن چه که می توانسته به جای آن چیزی که اتفاق افتاده، اتفاق بیفتد و اگر این تصویر شاد باشد آدم ها لبخند می زنند و اگر تصویر غمگین باشد آن ها گریه می کنند. [صص 192 و 193]

- اگر مردی نزدیک ما شد و خواست با ما صحبت کند و ما ترسیدیم باید دیگران را باخبر کنیم و از یک خانم کمک بگیریم چون به خانم ها بیش تر می توان اطمینان کرد. [ص 219]

- و آدم هایی که به خدا اعتقاد دارند فکر می کنند خدا به این علت انسان را در زمین قرار داده چون بهترین حیوانات است و اشرف مخلوقات است اما انسان ها نیز نوعی حیوان هستند و به مرور زمان به حیوان دیگری تبدیل می شوند و آن حیوان از انسان باهوش تر خواهدبود و انسان را در باغ وحش خواهد گذاشت. همان طور که ما شامپانزه ها و گوریل ها را در باغ وحش می گذاریم. و یا این که انسان ها مبتلا به یک بیماری می شوند و در اثر آن می میرند و نسل شان منقرض می شود و یا این که آن قدر آلودگی ایجاد می کنند که سرانجام خودشان قربانی آن می شوند. و در چنین حالتی تنها حشرات در دنیا به حیات خود ادامه خواهند داد و آن ها اشرف مخلوقات خواهند شد. [ص 261]

- و من می خواستم بخوابم تا نتوانم به چیزی فکر کنم چون به تنها چیزی که در آن شرایط می توانستم فکر کنم این بود که همه چیز چه قدر زجرآور است و توی مغزم دیگر سلول خالی برای هیچ چیز پیدا نیم شد اما خوابم نمی برد. [ص 276]

- یک چیز به خاطر این که آدم به آن فکر می کند جالب است نه به خاطر نو یا تازه بودن. [ص 279]

- آدم در خواب اجازه دارد هر کاری را که دلش خواست انجام دهد. [ص 308]

- بهترین حالت این است که آدم از اتفاق خوبی که قرار است بیفتد باخبر باشد. [ص 328]

-----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی

- کتابی که من خواندم [چاپ چهارم: 1388]

- "حادثه ای عجیب برای سگ در شب" با ترجمه ی گیتا گرکانی، نشر کاروان [1384]

- "حادثه ی مرموز برای سگ در شب هنگام" با ترجمه ی ترانه شیمی، نشر هرمس [1390]

2- خرید کتاب از بازار

- ماجرای عجیب سگی در شب با ترجمه ی شیلا ساسانی نیا در آدینه بوک، سایت انتشارات افق و فروشگاه جیحون موجود است.

- حادثه ای عجیب برای سگی در شب با ترجمه ی گیتا گرکانی در آدینه بوک و فروشگاه جیحون موجود است.

3- امانت کتاب از کتابخانه ها

- ماجرای عجیب سگی در شب با ترجمه ی شیلا ساسانی نیا در:

    تهران در کتابخانه ی اخلاق، علامه طباطبایی، کوثر، معرفت، 13 آبان، آفتاب، سلامت، لاهیجی، عطار فردوس، شیخ صدوق، گلستان، آفتابگردان، شیخ اشراق، دکتر شهیدی، شهید فهمیده، پایداری، فرزانگان، امام خمینی، نجم آبادی، شهید قدیریان، ابن سینا و شهید امیر کاشانی موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، کتابخانه ی تخصصی ادبیات، کتابخانه ی اختصاصی نوجوان، کتابخانه ی اختصاصی خانواده، میرداماد،  علامه امینی، قدس، راغب و ابوالفرج موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 553، ردیف 2) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

    تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- حادثه ای عجیب برای سگی در شب با ترجمه ی گیتا گرکانی در:

    تهران در کتابخانه های هدی، فرزانگان، امام خمینی، شهید قدیریان، دکتر شهیدی و علامه جعفری موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران

    تهران در کتابخانه ی معارف دانشگاه صنعتی امیرکبیر موجود است. [سایت دانشگاه صنعتی امیرکبیر]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکز آموزش مخابرات اصفهان موجود است. [سایت مرکز آموزش مخابرات اصفهان]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 553، ردیف 2) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

-----

لینک های مرتبط

- ماجرای عجیب سگی در شب در ویکی پدیای انگلیسی

- فیلم مادر پاییزی، اقتباسی ایرانی از ماجرای عجیب سگی در شب

- ماجرای عجیب سگی در شب در فهرست 1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند به انتخاب آمازون [جیره کتاب]

- ماجرای عجیب سگی در شب در سایت آمازون

- دنیای منطقی یک کودک متفاوت [سوزان رایت- ترجمه: اکرم جوانمرد- روزنامه ی ایران- 15 مرداد 1384]

-----

آن هایی که کتاب را خوانده اند

- سید احسان بیکایی در همشهری

حسین جعفریان در خانه ی کتاب اشا

شیرین احمدنیا در از زندگی

- جلال جوادی، مدیر مرکز آموزش و توانبخشی مهدیه ی همدان

- علی احسانی مقدم در به رنگ آینه

- ناز در کتابخونه

- فروغ در کتابخانه ی ملکوت

- حسین در میله بدون پرچم

فرانک در معرفی کتاب

- فاطیما در از کتاب ها

  • امیرحسین مجیری

پرواز شبانه: سخت خوان و کمی عمیق

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۱:۲۶ ب.ظ
سلام.
کتاب «پرواز شبانه» از آنتوان دو سنت اگزوپری را مدت ها پیش (وقتی سوم راهنمایی بودم) از نمایشگاه کتاب خریدم. آن موقع به خاطر سخت خوانی اش نتوانستم بخوانم. حالا اما پس از مدت ها بالاخره تمامش کردم. توصیف های پیچیده و گاهی دور از ذهن اگزوپری و ترجمه ی ادبی و گاهی سنگین داریوش، در ابتدای کار من را پس زد. اما کمی که به لحن کتاب عادت کردم این پیچیدگی ها برایم شیرین و خواندنی شد. با این که گاهی مجبور بودم چند بار یک پاراگراف، یک عبارت و یا یک جمله را بخوانم تا بفهمم منظور چه بوده اما وقتی می فهمیدم لذت می بردم! کتاب بدی نیست اما نمی شود گفت به قول معروف جزو «تاپ تن»هاست! یا حتا کار شاخصی است اما با توجه به حجم کم کتاب، خواندنش ضرر ندارد.

این را هم بگویم که فضای کار ربطی به «شازده کوچولو»ی اگزوپری ندارد. ربطش فقط در همان خلبانی است و پرواز. اگر نه شازده کوچولو پر بود از احساس و پر بود از خیال پردازی. در «پرواز شبانه» با یک راوی (دانای کل) طرف هستیم که گرچه خودش سرشار از احساس است اما یک محیط خشک و رسمی را توصیف می کند. محیطی که گرم گرفتن افرادش با هم و رحم کردن به یک خطای کوچک، جرم محسوب می شود. 

جمله های زیر از کتاب به نظرم جمله های قشنگی برای نقل بودند. خواندن این جمله ها، داستان را لو نمی دهد و اگر می خواهید کتاب را بخوانید، مشکلی از نظر فهمیدن پایان داستان پیش نمی آید. البته من به شخصه چندان از پایان بندی داستان خوشم نیامد. همچنان که به نظرم فلسفه پردازی های راوی در بعضی جاها بهتر از خود داستان می شد!

[پرواز شبانه- آنتوان دو سنت اگزوپری- ترجمه: پرویز داریوش- انتشارات اساطیر- چاپ دوم: 1368- 136 صفحه]

------
جمله های برگزیده:

- ماتم های ما نیز جزئی از دارایی ما هستند. [ص 13]

- همین که انتخاب به عمل آمد آدمی می تواند دنباله ی اقدام خود را بپذیرد و زندگی را دوست بدارد. آن انتخاب نیز همچون عشق او را پایبند می سازد. [ص 13]

- البته برای یک خلبان خیلی هم خوبست که پروازش را تمام کرده باشد و وقتی پا بر زمین می گذارد یک طومار فحش نثار این و آن کند. هیچ چیز در دنیا بهتر از این نمی شود! اما بعد از مدتی... وقتی به گذشته نگاه کنیم؛ به شگفت می آییم، دیگر آن قدرها یقین نداریم! [صص 24 و 25]

- آدم خود را تنها می پندارد، اما تنها نیست؛ کسی آدم را می پاید. [ص 25]

- در هر جماعتی برخی اشخاص هستند که درست مانند بقیه اند، و با وجود این پیام های خیرگی بخش با خود دارند. شک نیست که بلااراده این طوریند. [ریویر- ص 29]

- برای آن که جهل کامل خود را بپوشاند، آرام و با ظاهری اندیشمند، برابر هر چیز که از برابرش می گذشت سرش را می جنباند، و این حرکتی بود که در دل های ناآسوده هراس می افگند و موجب حسن اداره ی کارگاه می شد. [توصیف روبینو- ص 32]

- برای ریویر هیچ اهمیتی نداشت که عادل یا ظالم به نظر برسد. شاید هم این الفاظ در نظر او بی معنی بودند. مردم روستایی در روستاهای کوچک هر روز شامگاهان گرد یک دسته موزیک گردش می کنند و ریویر می اندیشید: از عادل و ظالم بودن نسبت به این ها صحبت کردن احمقانه است، این ها اصلن نیستند. [صص 34 و 35]

- اکنون که از غرور خیری ندیده بود طرف ترحم واقع شود و در تواضع مرهمی بیابد. [توصیف روبینو- ص 39]

- اگر نمی فهمی مهم نیست. طوری عمل کن مثل این که بفهمی. [ریویر- ص 47]

- ما می توانیم به وقایع فرمان بدهیم و وقایع از ما اطاعت می کنند؛ و ما هم به این طریق خلاق می شویم این مردم هم چیزی هستند که آن ها را خلق می کنیم. یا وقتی خرابکاری از طریق آن ها پیدا می شود دورشان می اندازیم. [ص 62]

- زندگی چنان از تضادها انباشته است که آدم فقط به هر راهی شده باید از وسط آن بگذرد. اما باقی ماندن، خلق کردن، این تن ناچیز را مبادله کردن... [ص 64]

- دست های مرد چیزهای وحشی بودند و تنها برای نوازش کردن اهلی و رام می شدند. [ص 68]

- عامه همان کاری را می کنند که بهشان بگوییم باید بکنند. [ص 76]

- تجربه برای ما قاعده به همراه می آورد. کسی نمی تواند قانون و قاعده را پیش از تجربه ی علمی وضع کند. [ص 77]

- در آن جنگل ها ماهتاب بازی می کرد، و بیهوده بازی می کرد، زیرا که سیاهی آن ها را هیچ روشنی نمی بخشید. [ص 85]

- مردم قوی از برگردان کارها نیرومندتر می شوند، اشکال در آن است که معنی واقعی خوادث در مسابقه ای که با افراد می دهیم هیچ جا به حساب نمی آید. ظواهر برد و باخت ما را معین می کنند و امتیازاتی که به دست می آوریم چیزهای بی ارزشی هستند. و اندک شباهتی به شکست ما را نومیدانه مات و مبهوت می سازد. [ص 86]

- حتا یک نفر هم از میان دهقانانی که از آن راه و پل استفاده می کردند مایل نبود این چهره [چهره ی مرد مجروح] مثله شود تا او از رفتن راه اضافی تا پل بعدی فارغ باشد. مهندس باز گفته بود: «رفاه جامعه همان مجموعه ی رفاه های افراد است و هیچ حقی ندارد که چشم انداز دورتری داشته باشد.» [ص 95]

- هیکل خدای خورشید را به یاد آورد که اینکاها در قدیم الایام در پرو ساخته بودند. صخره های عظیم روی کوه. اگر این صخره ها که هیکل خدای خورشیدند نبودند از تمامی آن تمدن قوی که با سنگ های عظیمش، همچون اندوهی تیره، بر انسان معاصر سنگینی می کند چه مانده بود؟ آن رهبر و پیشوای بدوی طبق قانون کدام عشق عجیب و کدام بی رحمی افراد قبیله ی خود را وادار کرده بود که آن قطعات عظیم سنگ را از کوهستان بالا بکشند و خود را جاودان سازند؟ [ص 97]

- هیچ تقدیری از بیرون ما به ما نمی تازد. اما انسان در درون خود سرنوشت خود را همراه دارد و لحظه ای فرا می رسد که خود را شکننده می یابد. [ص 103]

- اندیشید که در برزخ جادوی شگفتی گرفتار آمده است، زیرا که نور از ستاره ها پایین نمی آمد، بلکه از پایین، از آن سفیدی برفین، رو به بالا فوران می کرد. [ص 106]

- به غارتگران شهرهای افسانه ایی می ماندند که در طاق نماهای آگنده از گنجینه گرفتار آمده باشند و راه خلاصی بر ایشان بسته باشد. [ص 107]

- نه ندبه و زاری بود، نه مستی و ادباری، و با این همه خالص ترین صداهایی بود که در همه ی جهان از نومیدی دم می زد. [ص 113]

- به شما گفتم که در زندگی راه حلی نیست. فقط نیروهای محرک موجودند و کار ما آن است که آن نیروها را به کار اندازیم -در آن صورت راه حل خودش پیدا می شود. [ریویر- ص 115]

- در دفترهای ایشان هیچ غم بشری نبود مگر آن که به صورت ارقام ناپایدار تقلیل یافته باشد. [ص 116]

- زیبایی از آن او بود و او نماینده ی چیزی مقدس بود که دنیای سعادت بشری باشد. مدافع حرمت آن چیز جسمانی بود که آدمی چون دست به کار می زند با آن ناجوانمردانه در می افتد. [ص 117]

- هنوز درست متوجه مرگ بچه ام نشده ام. این چیزهای بی اهمیت و کوچکند که دل مرا می سوزانند. وقتی چشمم به لباس های بچه می افتد که حاضر کرده بودم، وقتی نیمه شب از خواب می پرم و محبت در دلم موج می زند، حالا مثل شیری که در پستان دارم آن هم فایده ای ندارد! [ص 118]

- فتح، شکست- این الفاظ فاقد معنی بودند. زندگی در پس این رمزها قرار دارد و زندگی هر روز رمزهای نو به وجود می آورد. [ص 131] 

-----
درباره ی روش تهیه ی کتاب:

1- کتابخانه ی ملی:

- کتابی که من خواندم! ترجمه ی پرویز داریوش و نشر اساطیر در کتابخانه ی ملی [چاپ 1366]

- پرواز شبانه با همین ترجمه و نشر امیرکبیر در کتابخانه ی ملی [چاپ 1357 - چاپ 1390: 1650 تومان]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری، نشر روزگار در کتابخانه ی ملی [چاپ 1387

2- خرید کتاب از بازار:

- تهیه ی پرواز شبانه از سامانه ی اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام در تهران [نشانی و تلفن سام]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری، نشر روزگار در: آدینه بوک - فروشگاه جیحون موجود است.

- پرواز شبانه با ترجمه ی پرویز داریوش در فروشگاه جیحون موجود است.

3- امانت کتاب از کتابخانه ها:

- پرواز شبانه با ترجمه ی پرویز داریوش در:

    تهران در کتابخانه های مولانا، ابیانه، نجم آبادی، معرفت، شهید بخارایی، حصارک، امیرکبیر، دارآباد، رعد، دکتر شهیدی، فرزانگان، حکیمی، شیخ اشراق، لاهیجی، امید، عطار، فردوس، شیخ فضل الله نوری، شیخ کلینی، فرهنگسرای مهر، سرو، گلستان، دکتر عظیمی، رازی و اندیشه موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

   تهران در کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

   اصفهان در کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، میرداماد، علامه امینی، قدس، طغرایی و ابوالفرج و موزه ی هنرهای معاصر موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، نشانی موزه ی هنرهای معاصر]

   اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 550، ردیف 4) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

   یزد در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه یزد موجود است. [کتابخانه ی مرکزی دانشگاه یزد]

   تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. همچنین کتاب گویا با همین ترجمه و با صدای مریم حسن بنا در واحد نابینایان این کتابخانه هست. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری در:

    تهران در کتابخانه ی دانشکده ی سینما و تئاتر دانشگاه هنر تهران [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر تهران]

    تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

---

لینک های مرتبط:

سایت جذاب آنتوان دو سنت اگزوپری (فرانسوی)

پرواز شبانه در ویکی پدیای فارسی

- پرواز شبانه در سایت آمازون [نسخه ی انگلیسی - نسخه ی فرانسوی]

درباره ی پرواز شبانه در کتاب نیوز

---

آن هایی که کتاب را خوانده اند:

هاجر در کتاب نوشت (ترجمه ی نرگس سنیبری)

شازده در بهترین مطالعات من

  • امیرحسین مجیری
مردگان باغ سبز روایت گر واقعه ای تاریخی است. با وجود این که محمد رضا بایرامی آن را همان قدر به واقعیت نزدیک دانسته است که پلنگِ سر کوه به ماه!   در واقع آن طور که خود بایرامی گفته است [الف- خردنامه همشهری- ش 57- شهریور و مهر 1389- ص 61] قطعیتی وجود ندارد و ممکن است نگاه به تاریخ برای هرکسی متفاوت باشد. 
با وجود این روایت تاریخی و این که بعد خواندن، ممکن است از مشابهت‌های آن با امروز، مو بر تنتان سیخ شود، و از "قره یقه ها" و شاید "فرقه ای ها" بدتان بیاید و از جنگ داخلی نفرت پیدا کنید (که روزگار بدی بود و "همین بود که بود")  روایت داستانی کتاب، روی دیگری از سکه است. ماجرا در آذربایجان می گذرد و نویسنده گویی به زبان مردم همان جا داستان روایت می کند. با همان تشبیه های جالب و همان روایت شیرین. انگار که کتاب ترجمه‌ی متنی ترکی باشد. برای مثال:
"در زندگی ساعاتی وجود دارد که با یک عمر برابر می کند، به خصوص اگر آن ساعات در روزی باشد که برای خودش قرنی است. آره! روزی به درازی یک قرن!"
»دو جور بیش تر دیوانه وجود ندارد. دیوانه ای که می خندد و دیوانه ای که گریه می کند و خطرناک است و حالا با کمال تعجب به نوع سومی برمی خورد که نه این بود و نه آن و بلکه هم این بود و هم آن. دیوانه ای که انگار در همان لحظه به دنیا آمده و هست شده بود..."
"و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سر و صدا می کند بی آن که به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش می شوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مُرده."
توصیه می کنم حتما کتاب را بخوانید، اگر می خواهید لذت خواندن یک رمان غریب و دل نشین را ببرید. و اگر دلتان برای یکی که صمیمانه از دردهایش با شما بگوید، تنگ شده است.

مطلب بالا از من در پیوست کلک ادب شماره ی سوم نشریه ی فرهنگی دانشجویی مداد (دی و بهمن 1389) به چاپ رسید و در اسفند همان سال در دانشگاه صنعتی اصفهان توزیع شد. [دانلود نشریه]

* قالب را گفته اند عوض کنم. عوض کردم! تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

  • امیرحسین مجیری

همین بس که ما ساده صحبت کنیم

يكشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۰، ۰۲:۵۵ ب.ظ
سلام

1- کلاس پنجم دبستان شعری داشتیم با نام «ما همه اکبر لیلازادیم» شعر جلسه ی درسی بود که معلم حاضر-غایب می کرد و وقتی به نام «اکبر لیلازاد» می رسید، کسی پاسخ نمی داد و می دید که به جایش سبد گلی گذاشته اند و بعد همه ی بچه ها می گفتند: «ما همه اکبر لیلازادیم» جلسه ای که درس به این جا رسید من غایب بودم. آقای عابدینی معلم عزیز پنجم دبستان، روز بعد بهم می گفت: دیروز می خواستیم به جایت سبد گل بگذاریم تا این شعر را خواندیم!

آن روز من نمی دانستم «قیصر امین پور»ی که این شعر را گفته کیست. این را هم نقل نکردم که به رسم این روزها خودم را بچسبانم به قیصر و بگویم «من هم آره!» چه این که به قول مهدی سهیلی در آن «سنگ مزار نوشته» ی معروفش:

اهل دنیا همه پستند رفیق

همگی مرده پرستند رفیق...

مردنم معرکه ای بر پا کرد

دکه ی مرده پرستی وا کرد

غرض از نقل این خاطره هم این بود که بگویم ما همه احتمالن خاطراتی این چنینی با اشعار قیصر داریم. گرچه کلیدواژه ی این خاطرات در ذهنمان «قیصر» نباشد! قیصر امین پور بخشی از حافظه ی کودکی و نوجوانی ماست.

البته یک عده ای این پیوند را بیش تر دارند با خواندن «سروش نوجوان»ی که قیصر مدیریتش می کرد. من اما نه. مجلاتی که من دنبال می کردم به ترتیب این گونه بود: کیهان بچه ها، بچه ها... گل آقا، دوست کودکان، موعود، همشهری جوان. اما خب به هر ترتیب...

2- گذشت و رسید به سال هشتاد و پنج به گمانم. پیش از نمایشگاه کتاب تهران و نوشته ی همشهری جوان در مورد این نمایشگاه که قرار است در آن کتاب جدید قیصر امین پور، استاد دانشگاه تهران با نام «دستور زبان عشق» بیاید. در آن نوشته آمده بود که قیصر امین پور با هر کتابش، موج جدیدی ایجاد می کند و حتا کتاب قبلی اش «شعر کودکی» که مجموعه شعر هم نبوده است با استقبال روبرو شده است و...


[طرحی از قیصر امین پور در سروش نوجوان زمان خودش- دیدن تصویر بزرگ تر]

کتاب قیصر به نمایشگاه آن سال نرسید و علت آن را گفتند وسواس ایشان بر انتخاب طرح جلد کتاب. (طرح جلد کتاب را یک بار دیگر نگاه کنید. واقعن قشنگ است) این هم گذشت.

3- این هم گذشت و ما را بالاجبار غرق کنکور و درس خواندن کردند و محروم از ادبیات! به همین علت بود که وقتی وارد دانشگاه شدم بعد از طی مراحل ثبت نام، یک راست رفتم سراغ دفتر کانون ادبی دانشگاه و بی توجه به توضیحات فراوانی که مرحوم نسیم مقصودی در مورد کانون می داد پرسیدم: «فرم عضویت تان کجاست؟!»

کم تر از دو ماه می گذشت از ورود من به دانشگاه و عضویت در کانون ادبی و شرکت مداومم در شب شعرها که قوت اصلی کانون بود. یک سه شنبه ای بود به تاریخ هشتم آّبان ماه 1386 که خبرهایی شنیدیم در مورد فوت یکی از شاعران بزرگ ایران: قیصر امین پور. انتظار نباید داشت از یک دانشگاه صنعتی که دانشجویانش چندان از شاعری سر در بیاورند و خبرهایی این چنین چندان در میان شان پررنگ شود! آن ها باید به فکر درس شان باشند و این که خدای ناکرده یک نمره از دوست-رقیب شان عقب نمانند! شب شد و آمدیم به شب شعر و آن جا دیدیم دوستان همه جمعند. نسیم مقصودی کتاب جدید قیصر را در دست داشت. فضای کانون ادبیِ آن زمان (آن زمان می گویم چرا که من اواخر همان سال از کانون بیرون آمدم بنا به دلایلی و خبر ندارم که فضای بعد از آن چگونه است) فضایی بود که اشعار سپید و البته ثقیل را می پسندید. با این حال جالب بود که اشعار این کتاب به مذاق دوستان خوش آمده بود و روشنفکرترین هایشان می گفتند: «یکی دو تا شعر خوب داشت!» در هر صورت، خانم مقصودی خواند:

قطار می رود/ تو می روی/ تمام ایستگاه می رود و الخ که خود می دانید.

اما جالبی آن شب این بود که یکی از دوستان مذهبی ما که پا در این گونه جلسات (که طبعن مختلط بود و بعضن فضای شبه شاعرانه و رمانتیک داشت) نمی گذاشت، آن شب آمده بود و شعری خواند از کتاب «گل ها همه آفتابگردان اند» قیصر. بعد هم خودش تاکید کرد که امشب آمده است که یادی بکند از قیصر و شعری بخواند از او. 

بعد آن جلسه بود که سیر چسبانیدن این طرفی و آن طرفی به قیصر امین پور شروع شد. (در این زمینه توصیه می کنم طنزنامه ی تلخ امید مهدی نژاد را بخوانید. ر. ک: همین پایین!) کانون ادبی جلسه می گذاشت و کسی را دعوت می کرد که خودش می گفت با قیصر رفیق فابریک بوده است و همین جوری صمیمی «قیصر» صدایش می زده است! و تشکل دانشجویان عدالت خواه، کتاب های قیصر امین پور را با شصتاد درصد تخفیف در صحن مسجد به فروش می رساند! 

[دیدن تصویر بزرگ تر]

این وسط حرف های مسعود برایم جالب بود که می گفت در حال نصب عکس های قیصر روی دیوارهای دانشگاه بوده است (برای برنامه ای) که کسی آمده است و گفته: «می خواهید دعوتش کنید دانشگاه؟! خیلی کار خوبی می کنید!»

4- بعد این جسته گریخته گویی ها باید نتیجه بگیرم که: من پیوندی آن چنان عمیق که دیگران داشته اند یا ادعا می کنند داشته اند با قیصر پیش از مرگش، با او نداشته ام. همین قدر که گفتم بود فقط! اما به هر صورت پس از آن بود که خواندم از او و عمیق تر شد پیوندم با او. از این باب که به طرزی عجیب انسانی شریف و دوست داشتنی بود. مگر ما انسان های شریف چقدر داریم؟ به قول آن بنده ی خدا: «شاعر بودن مهم نیست، آدم بودن مهم است.» و قیصر آدم است. این را به واسطه ی شناختی که از اشعار و نوشته هایش به دست آورده ام می گویم. آدمی که خودش باشد، کم است. آدمی که فرزند زمانه ی خویشتن باشد هم. چند تا آدم داریم که درک کنند زمانه ی جنگ باید «شعری برای جنگ بگویند» و زمانه ی صلح باید فریاد «به امید پیروزی واقعی، نه در جنگ، که بر جنگ» سر دهند؟ خب همین هاست که چون منی را مشتاق می کند به دوست داشتن این جور آدم ها.

یک سری افراد هستند مثل قیصر و جلال آل احمد که وجه اصلی (یا به قولی: فصل مقوم) شخصیت شان نه شاعری و نویسندگی، که دنبال حقیقت رفتن است، که رشد کردن است، که زندگی کردن است. این جور آدم ها، مرید نمی خواهند، طرفدار نمی خواهند. «دنباله روی حقیقت» می خواهند. 

حرف زدن در مورد کسی چون قیصر امین پور، هم فرصت می خواهد و هم عرضه. نمی دانم تا به حال تجربه کرده اید یا نه. مثلن اتفاقی شدیدن خوشایند برایتان روی می دهد و به شدت شما را به وجد می آورد. حالا می خواهید این اتفاق را برای دیگران نقل کنید. اما از شدت هیجان و وجد درونی نمی توانید. گفتن از قیصر چنین حالتی دارد.

5- «قیصر امین پور در این کتاب قایم شده است» نوشته ی یعقوب حیدری را به توصیه ای خواندم. کتاب بدی نبود. گرچه چندان هم قوی نبود. نویسنده خاطرات مشترک خود با قیصر را گفته است و البته نثر عجیبی دارد که ارتباط برقرار کردن با آن کار چندان ساده ای نیست. اما آن چه از لابلای سطور این کتاب موج می زند، همان «آدم بودن» قیصر است.

6- باقر هم چند روز پیش «دستور زبان عشق» را (احتمالن برای دومین بار) خرید تا دم دست داشته باشد! می خواند: چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟/ بیایید از عشق صحبت کنیم.

مشهد مقدس- دوشنبه، نهم آبان 1390

پی نوشت:

1- از آن جا که رفتن او آرزوهایی را خاک کرد اما «راه فتح قله ها» باز است و از آن جا که «سه شنبه خدا کوه را آفرید» می خواهیم «سه شنبه نامه»ای بزنیم برای گفتن از ادبیاتی از جنس قیصر امین پور. نه شعارزده و از زور پر محتوایی(!) به بیانیه شبیه، و نه روشنفکرنمایانه و از فرم زدگی به هیچ و پوچ نزدیک. می دانم که دشوار است اما کمک و دعای شما... خدا یاری مان کند.

2- برای فهم این نکته که این ور و آن ور قیصر، قیصر می کردند ببینید صفحه ی اول روزنامه ی کیهان و اعتماد مورخ نهم آبان هشتاد و شش را.

از همین قلم:

دانلود صدای قیصر امین پور: به بالایت قسم سرو و صنوبر با تو می بالند (1387)

ما همچنان اکبر لیلازادیم (1389)

با احترام سه شنبه های قیصر امین پور (1389)

دستور زبان عشق قیصر (1390)


یادنامه های امسال:

درد هنوز همان درد است! (سمیه توحیدلو)

غیرت آبادی ما را نفروشید (تقی دژاکام)

به یادت داغ بر دل می نشانم (عطیه همتی)

چه کسی زخم های مرا می بندد؟ (سمیرا راهی)

قیصر نسل ما (محمد اشعری)


یادنامه های آن سه شنبه:

خبر کوتاه بود: قیصر رفت

درگذشت او آرزوهایی را خاک کرد (سیدعلی خامنه ای- 1386)

هنوز فرصت نیست / کاش می توانستیم خود قیصر باشیمای نسیم مهربان زیر نام قیصرم (عبدالجبار کاکایی- 1386)

درد را بهانه کرد (ابوالفضل زرویی نصرآّباد- 1386)

پر کشید قیصر هم... (محمدرضا ترکی- 1386)

پاییز نامهربان است (جواد زهتاب- 1386)

قیصر امین پور هم از میان ما کوچید (محمدکاظم کاظمی- 1386)

خون خورده درد (محمدجعفر یاحقی- 1386)

دیدم که نه، برادر من قیصر است، او (سعید بیابانکی- 1386)

به راستی مبارک شمایید (فیروزه سودایی- 1386)

برای ما که نه ولی برای عده ای چه خوب می شود! (امید مهدی نژاد- 1386)

نه یک، نه دو، بل که بارها (سیمین بهبهانی- 1386)

عشق، سردتر از مرگ است (محسن آزرم- 1386)


یادنامه های سال های پیش:

بعد از حسینی دلمان به امین پور خوش بود (سیدعلی خامنه ای- 1387)

نامه ای از قیصر در هند (علیرضا قزوه-1387)

باز هم قیصر (عبدالجبار کاکایی- 1387)

پاسخ به تلفن شاعر اصفهانی (سعید بیابانکی- 1387)

شاعری جامع و متعادل (محمدکاظم کاظمی- 1387)

داغ داغ است ولی داغ برادر...قیصر! (علیرضا قزوه- 1388)

چرا مُردی قیصر (احسان رضایی- 1389)

  • امیرحسین مجیری

«نگاهی به زبان» و نقدپذیری جورج یول

پنجشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ
سلام
بنا به آن چه باید، «نگاهی به زبان (یک بررسی زبان شناختی)» اثر جورج یول و ترجمه ی نسرین حیدری را خواندم. [سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)- چاپ نهم: 1389] را خواندم.
کتابی است بسیار خوب و زیبا. دلیلش هم فراتر از این است که مثلن معلوماتم را افزایش داد یا این که ساده نوشته بود و قابل فهم و با مثال های فراوان و کلی امکانات جانبی گذاشته بود برایش! دلیل اصلی اش نقدپذیری کتاب بود که برایم جدید و جذاب است. به این جملات دقت کنید:

- سعی کنید با دیدی انتقادی به تاثیر توصیف ها، تحلیل ها و ادعاهای مطرح شده بنگرید و به این منظور، آن توصیف ها، تحلیل ها و ادعاها را با شمّ زبانی خودتان از چگونگی کارکرد زبان بسنجید. پس از مطالعه ی این کتاب، شما باید احساس کنید که مطالب بسیاری درباره ی ساخت درونی زبان (صورت آن) و کاربردهای گوناگون آن در زندگی (نقش آن) می دانید و آمادگی طرحِ سوالاتی را دارید که با آن چه زبان شناسان متبحر می پرسند، مشابه است. [پیشگفتار مولف- ص 3]

- به خاطر داشته باشید که منظور از این بررسی [آواهای زبان] این نیست که گفتار شما با نشانه هایی که در این جا به کار برده شده اند «جور» در بیاید، بلکه سعی بر این است که شما نشانه های موجود را برای توصیف آوایی که تولید می کنید به کار ببرید. هدف از این تمرین توصیف کاری است که شما می کنید، نه تقریر کاری که شما باید بکنید. [آواهای زبان- ص 63]

- بررسی فرایندهای واجی... برای رسیدن به مجموعه ای از قواعد در مورد این که یک زبان چگونه باید تلفظ سود نیست، بلکه هدف، رسیدن به درکی از قانون مندی ها و الگوهایی است که در ورای کاربرد واقعیِ آواهای زبان قرار گرفته است. [الگوهای آوایی زبان- ص 75]

آن چیزهایی که این نمونه های استخراج شده از کتاب ارزشمند جورج یول به من نشان می دهد، دو چیز است:
1- آن چه گفته شده است، قطعیت ندارد بلکه حاصل بررسی های عده ای از دانشمندان است. بررسی هایی که مسلمن بسیار ارزشمند و قابل تامل هستند اما نمی توان آن ها را به منزله ی وحی مُنزل دانست و گفت: همین است و لاغیر. بلکه باید امکان تغییر یافتن هر کدام از گزاره های بیان شده در کتاب را در نظر گرفت.

2- این ها قواعدی نیست که عده ای از دانشمندان طراحی کرده باشند تا به زندگی شما جهت بدهند. این ها قواعدی است که عده ای برای توصیف زندگی شما طراحی کرده اند.

متاسفانه این نوع برخورد با مسئله کم تر در میان آثار فارسی دیده می شود. یعنی اول این که به مخاطب خود (فارغ از متخصص بودن یا نبودنش) احترام بگذارند و او را هم در راه تصحیح مسائل بیان شده، محق بدانند و دوم این که به توصیف واقعیت بیش تر از طراحی واقعیت اهمیت بدهند.
یادم هست در مقاله ای با عنوان «مهندسی ایرانی» (که مقاله ای بسیار بسیار ارزشمند از سیدمحمد بهشتی است) می خواندم که ارائه ی چیزی با نام «فرهنگ سازی» غلط است. ما باید فرهنگ های مختلفی را که مثلن در کشور هست، توصیف کنیم و بر اساس آن ها برنامه ریزی های مختلف داشته باشیم نه این که یک فرهنگ رسمی را برای همه ی نقاط کشور ترسیم کنیم. این کار باعث نابودی فرهنگ های غنی موجود در کشور می شود (به ویژه فرهنگ های بزرگی مانند فرهنگ کردی، لری و امثالهم)
در همین زمینه ی زبان شناسی کتاب «مبانی زبان شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی» از ابوالحسن نجفی را هم خواندم. به حق کتاب ارزشمندی است و به قول استاد مصطفا ملکیان شاید تنها کتاب خوب تالیفی فارسی در زمینه ی زبان شناسی. به زودی ان شا الله در مورد این کتاب هم حرف می زنم اما حالا مختصر باید بگویم که کتاب خوبی است اما دو فرق عمده با کتابی چون کتاب جورج یول دارد:

1- چندان جذاب نیست. کتاب یول، 20 فصل کوتاه است پر از مثال و پر از حرف های حاشیه ای (حاشیه ای در این جا یعنی حرف هایی که اصل و قضیه ای را مطرح نمی کند بلکه برای مورد تاکید قرار دادن یک اصل مطرح شده، آورده می شود) و در پایان هر فصل هم سوال ها و تمرین های جذاب. اما کتاب آقای نجفی، 3 فصل است با کلی سوال در پایان کتاب با تعداد مثال های کم تر و پر از بیان قواعد و اصول. یعنی حتا شاید بتوان گفت کتاب ابوالحسن نجفی بیش تر مطلب دارد اما من کتاب یول را به علت این که بهتر می توان فهمیدش، بیش تر می پسندم.

2- به مسائل زبان شناسی مانند جورج یول، انتقادی نگاه نکرده است. یعنی آن قدری که یول در کتابش به دیدگاه مخاطب و شمّ زبانی او اهمیت داده، نجفی در کتابش این کار را نکرده است.

در هر صورت، خوشحالم که کتاب ارزشمند جورج یول را خواندم. حالا دارم کتاب «درآمدی بر معنی شناسی» کوروش صفوی را می خوانم. این کتاب هم مانند «نگاهی به زبان» جذاب و پر مثال است. و البته با تفکر انتقادی به مطالب. تمام شد، در مورد آن هم حرف خواهم زد.

پی نوشت: باید از ترجمه ی خوب نسرین حیدری از این کتاب هم یاد کنم. انصافن در جذاب شدن کتاب تاثیر داشته است.

  • امیرحسین مجیری