وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

ترکش

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۹، ۱۰:۴۴ ق.ظ

نشسته بودند روی زمین. پشت داده بودند به خاکریز و حرف می زدند.

- ترکش خیلی بده.

- بد که نیست. اما سخته.

- یعنی چی؟

- سخته دیگه. مَرد می خواد، مَرد.

- آره راست می گی. می دونی حاجی دو تاشو تو گردنش داره؟

نگاهی به دوستش کرد، نگاهی به سیگارش. تازه فهمید منظورش چه بوده. گفت:

- اِ ؟! چه جالب!

صدای سوت خمپاره.

- بخوابید رو زمین.

سیگار از دستش افتاد.

- آآی ی ی!

این داستانک را برای «دومین دوره ی جشنواره ی داستان کوتاه کوتاه پایداری» که «انتشارات هزاره ی ققنوس» برگزار کرده بود فرستادم که البته برگزیده نشد!

  • امیرحسین مجیری

زری

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۸۹، ۰۷:۱۶ ب.ظ
دیروز زری رو دیدم

اون قدر حالم زار بود

که نتونستم هیچ زِری بزنم

فقط زار زار گریه کردم

زری رفت

زرت!

  • امیرحسین مجیری

غیب گو

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۵۹ ق.ظ
من از تو می گویم

و دیگران گمان می برند

که غیب گویم

  • امیرحسین مجیری

فراموشی

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۱۰ ب.ظ
باشد، باشد

من فراموش می کنم

تو نیز

شاید این طور

بهتر باشد

شاید

  • امیرحسین مجیری

نیمچه پژوهشی درباره ی "جوک"

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۴۶ ب.ظ

سلام.

خیلی وقت پیش بود که همشهری جوان چند صفحه ای را درباره ی "جوک" و شوخی منتشر کرد. در مقدمه ی آن مطلب آمده بود که جوک تعریف مشخصی نشده است. آن چه در زیر می آید تلاشی است در جهت تعریف "جوک":

تعریف کوتاه:

جوک (جک) سخنی کوتاه و خنده آور است که ساختار داستانی داشته باشد.

شرح:

- جوک سخن است: در حقیقت جوک چیزی است که بتوان آن را بیان کرد. یعنی اگر در جمعی گفته شود٬ دیگران متوجه "جوک" بودنش بشوند و آن را با سخنی جدی یا شوخی یا تیکه اشتباه نگیرند. علاوه بر این٬ جوک باید قابلیت گفته شدن به زبان عامیانه را داشته باشد. بنابر این یک حکایت از گلستان سعدی فی نفسه نمی تواند جوک مناسبی باشد. زیرا با گفتن آن نظر جمع بیش تر از اصل جوک به متن ادبی آن پرت می شود. (البته مواردی هم وجود دارد که در آن ها از حرکات بدن هم کمک گرفته می شود. اما نکته ی اساسی در آن ها هم همین است که می توانند در جمعی بیان شوند.)

- جوک کوتاه است: منظور از کوتاهی این است که در حالت عادی بتوان جوک را در ۵ دقیقه گفت.

- جوک خنده آور است: مهم ترین رکن و اصل اساسی جوک.

- جوک ساختار داستانی دارد: یکی از مهم ترین بخش های تعریف جوک که چندان توجهی به آن نمی شود٬ همین بخش است. یک "سخن کوتاه خنده آور بدون ساختار داستانی" را نمی توان جوک دانست. برای نمونه از ساده ترین انواع جوک٬ جوک های جمله سازی است. اما هیچ گاه این جوک ها را به شکل مثلا "جمله سازی با لوبیا: کوچولو بیا" بیان نمی کنند. بلکه می گویند: "به یکی می گویند با لوبیا جمله بساز٬ می گوید: کوچولو بیا." این دیالوگ در واقع به ایجاد ساختار داستانی و تبدیل یک جمله ی خنده دار به یک جوک کمک می کند.

و...

- به جوک٬ لطیفه هم گفته می شود. (گر چه این لفظ بیش تر در متون به کار برده می شود و در بیان عامیانه ی مردم٬ همان "جوک" گفته می شود.) گفته اند: "استعمال "جوک" به جای کلمه ی لطیفه از وقتی در زبان فارسی رایج شده که کلمات انگلیسی داخل زبان فارسی شده است و قبلا که زبان فرانسه رایج بوده آنکدت (anecdote= در انگلیسی به معنای حکایت و قصه ی کوتاه) نامیده می شد. لطیفه را خوشمزگی نیز گفته اند." [طنز و شیوه های گوناگون آن- شوقی نوبر، احمد- کیهان اندیشه- خرداد و تیر 1371- ش 42- ص 119] اما به نظر بنده، نمی توان واژه ی لطیفه را به جای جوک به کار برد. چه این که "لطیفه" به هر نکته ی نغز و جالبی گفته می شود که لزوما خنده دار نیست و این تعریف در فرهنگ فارسی کاربرد داشته است.

- در تعریف واژه ی انگلیسی joke آورده اند: یک داستان کوتاه یا توصیف وضعیتی برای خنداندن. [ویکی پدیای انگلیسی- ذیل مدخل joke] این تعریف را نمی توان جایگزین تعریف آن چه در ایران، جوک نامیده می شود، کرد. زیرا شروط سخن بودن و کوتاه بودن در آن رعایت نشده است.

- گفته اند جوک هدفی جز خنداندن ندارد و از این رو با "طنز" که در آن خنداندن وسیله است و نه هدف، متفاوت است. [آن شکر خنده...- صدر، رویا- کتاب ماه ادبیات و فلسفه- شهریور 1382- ش 71- ص 94]

- برای اطلاع بیش تر از ویژگی های جوک می توان به دو مقاله ی "ویژگی های ادبی انواع فولکلور (لطیفه ها)- آذر افشار- چیستا- مهر 1365- ش 32- صص 149-152» و «ساختار شناسی جوک- علی اصغر ارجی- رشد آموزش زبان و ادب فارسی- نیمه دوم بهار 1384- ش 73- صص 62-69» مراجعه کرد.

  • امیرحسین مجیری

1000 تومانی

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۱۸ ب.ظ
راننده ی تاکسی روبروی خانه ای که گفته بودند، ترمز کرد. مردی از در عقب سوار شد و گفت: «تاکسی تلفنی؟» راننده سر تکان داد و بعد از این که تاکسی متر را -جوری که مرد ببیند- صفر کرد، پرسید: «کجا تشریف می برید؟» مرد گفت: «مستقیم بروید تا بگویم.»

یک خیابان بالاتر مرد گفت: «بی زحمت دور بزنید.» راننده آرام دور زد و در جهت عکس مسیر قبلی حرکت کرد. کمی بعد، مرد دوباره گفت: «دور بزنید.» راننده با تردید در آینه به مرد نگاه کرد. و دوباره دور زد. در جهت عکس مسیر قبلی. وقتی به همان دور برگردان اول رسیدند، راننده گفت: «این جا که همان جای قبلی است. پیاده نمی شوید؟» مرد با تحکم گفت: «نه!» و وقتی با نگاه کمی خشمگین راننده روبرو شد، ادامه داد: «می خواهم از پولم کامل استفاده کنم.» اما راننده هنوز - این بار با آمیزه ای از خشم و تعجب- به مرد نگاه می کرد. مرد از راننده خواست دوباره دور بزند. و بعد برای او توضیح داد:« ببینید آقا! ورودی تاکسی شما 400 تومان است. و به ازای هر کیلومتر 50 تومان. حداقل کرایه ی شما هم 1000 تومان است. اما تاکسی متر شما هنوز به 10 هم نرسیده است.»

راننده دو بار دیگر هم با عصبانیت و به سرعت دور زد. وقتی دید تاکسی متر هنوز به 12 نرسیده، عصبانی گوشه ای ایستاد. یقه ی مرد را گرفت و در حالی که رکیک ترین فحش هایی را که بلد بود می داد، او را به بیرون پرت کرد. بعد گاز ماشین را گرفت و دور شد.

مرد لباسش را مرتب کرد. با لبخند به 1000 تومانی اش نگاه کرد و از دفترچه تلفنش تاکسی تلفنی دیگری را انتخاب کرد.

--- اصفهان، 4 اردی بهشت 1388---

  • امیرحسین مجیری

آه ای خدا...دوباره به ما... فرصتی دگر؟

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۲۳ ب.ظ
دوستم پیامک زده است:

«پیشاپیش فرارسیدن ماه زولبیا و بامیه، بی خوابی شبانه، گرسنگی روزانه، روزشماری ماهانه، پرخوری سحرانه، افطاری شاهانه و توقع آمرزش سالانه مبارک.»

راست می گوید بنده ی خدا. صاف زده است وسط خال. ماه منت گذاشتن و توقع های ما از پروردگار شروع شد! یک آیه می خوانیم و یک ختم قرآن پایمان می نویسند، یک نماز می خوانیم و چند برابرش حساب می کنند، می خوابیم ثواب می نویسند، برای رسیدن وقت افطار و حمله به غذا انتظار می کشیم، ثواب می نویسند، سکوت می کنیم، حرف می زنیم، راه می رویم، نفس می کشیم، ثواب می نویسند. wow!! ما چقدر نیکوکاریم. خدایا با این همه ثواب، در اعلی علیین ایم دیگر؟! من این همه سختی می کشم و عبادت می کنم (بمیرم برای سختی کشیدنت! آن هم از عبادت!) تو هم همه ی گناهانم را ببخش! دروغ گفتن هایم را، تهمت زدن هایم را، غیبت کردن هایم را، آزار دادن هایم را، حق الناس هایم را، حق الله هایم را، وقت تلف کردن هایم را، گناهان مگویم را، همه را ببخش!

راستی که این انسان خیلی پرتوقع و حق نشناس است.


[دوست دیگری پیامک زده است: «کوله بارت بربند/ شاید این چند سحر فرصت آخر باشد/ که به مقصد برسیم/ ای سبکبال در این راه شگرف/ در دعای سحر و افطارت/ در مناجات خدایی شدنت/ هرگز از یاد نبر/ من جامانده بسی محتاجم.»]

  • امیرحسین مجیری

دعا

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۰۹ ب.ظ
دعا کن مرا

اگر می شود

تو تنها امیدِ دلِ خسته و مضطری

*

ببین.

همین!

*

اگر گوشه چشمی به این حجمِ تاریکِ حسرت کنی٬

دعا می کنی

  • امیرحسین مجیری

آواز

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۰۴ ب.ظ
اگر کلاغی خواند

او را نران

شاید

شعر عاشقانه ای می خواند

قار قار

  • امیرحسین مجیری

خوددرگیری

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۰۳ ب.ظ
شما بهترینید

از شما بهتر، خودتانید

من هیچم

سوگند می خورم

من هیچم

  • امیرحسین مجیری