وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

سال های سگی: دوام آوردن در یک دنیای بی رحم

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۸:۳۵ ب.ظ
پیش نوشت: سعی من در نوشتن در مورد کتاب ها این است که شمای مخاطب را ترغیب کنم به خواندن کتاب. یعنی اگر قبل از خواندن کتاب هم این مطلب را بخوانید، داستان کتاب را از دست نمی هید و من سعی می کنم چیزی را لو ندهم. حتا در عبارات برگزیده. با این حال بهتر است اگر آدم کتابخوانی هستید و خود به خود انگیزه ی کتابخوانی دارید، اول کتاب را بخوانید و بعد اگر دوست داشتید سراغ این نوشته بیایید.

ماجرای رسیدن این کتاب به دستم را چندین و چند بار به روش های مختلف برای افراد مختلف گفته ام و خودم الان خسته شده ام از این همه تکرار! ماجرا این است که من بلافاصله پس از دادن آزمون کارشناسی ارشد (که در دانشگاه خودمان برگزار شد) شتافتم به سمت کتابخانه برای دلی از عزا در آوردن! اولین کتابی که مدت ها بود می خواستم بگیرم «ماجرای عجیب سگی در شب» بود. کتاب بعدی «صد سال تنهایی» بود. اما این کلمات «سگی» از کتاب قبلی و «سال» از کتابی که در ذهن داشتم ترکیب شدند و حاصل این شد که «سال های سگی» را گرفتم! (البته ناگفته نگذارم که دو جلد «جانِ شیفته» را سپردم به یکی از دوستانم که برایم بگیرد) جالب این که تا چند ساعت بعد از رسیدن به خانه هم نفهمیدم کتاب را اشتباه گرفته ام! و باز البته دیدن همین کتاب در دستان دوست و هم اتاقی ام، سید محمد میر (یکی دو سال قبل) هم در این اشتباه بی تاثیر نبود. به هر حال از این توفیق اجباری ناراحت نیستم. چه این که هنوز صد سال تنهایی را نخوانده ام تا بتوانم مقایسه ای بین این دو کتاب بکنم و ناراحت تر یا خوشحال تر بشوم! (اگر بشود مقایسه شان کرد و لزومی هم برای مقایسه باشد)

در هر صورت کتاب خوبی بود. چند صفحه ی اول را با جان کندن پیش بردم. یک دلیلش احتمالن دوری نه چندان کوتاه مدت از رمان خوانی بود. اما یک دلیل دیگرش پیچیدگی خود کتاب بود. انگار نویسنده هیچ عجله ای برای معرفی شخصیت ها و فهماندن روابطشان ندارد. یک باره خواننده را هل می دهد در دنیایی که در کتابش خلق کرده. این احتمالن از آن «واقع گرایی وحشتناک»ی هم که نویسنده می خواهد توصیفش کند متاثر است. بنابر این با این قطره چکانی اطلاعات، وقتی نویسنده شروع می کند به معرفی صریح یک شخصیت، خواننده ای که بنده باشم، ذوق زده می شوم و با ولع اطلاعات را قورت می دهم تا بتوانم کمی بهتر داستان را درک کنم! حتا جاهایی مجبور شدم عقب گرد و دوباره خوانی کنم تا داستان را به خوبی بفهمم. در میانه ی کار هم به اجبار، نام شخصیت ها و روابطشان با دیگر شخصیت ها و محله و شهری که در آن زندگی می کردند و اطلاعات مختلف مربوطه را روی کاغذ نوشتم تا این درک داستان کامل تر شود. البته که خیلی از نام های محله ها -اگر هم به خاطرشان نسپری- مهم نیستند. و حتا این جور نیست که نویسنده در گفتن از شخصیت ها خساست به خرج دهد اما من این کار را کردم و فکر می کنم نتیجه ی بهتری گرفتم.

پایان داستان هم از لحاظ کلاسیک داستان نویسی، یعنی غافلگیر کردن خواننده نکات خوبی داشت و هم از لحاظ ادبی آن (جمله ی آخر داستان خیلی خوب بود) فکر می کنم شخصیت خود یوسا ترکیبی باشد از چند تا شخصیت داستان. کمی شاعرانگی و نویسندگی، کمی ضعف و ناتوانی در برخورد با دیگران و شاید کمی هم زرنگی و آزار دادن دیگران. 

در مورد ترجمه ی کار هم باید بگویم که با توجه به فضای داستان (دانش آموزان یک مدرسه ی نظامی که عمومن متعلق به طبقه ی پایین جامعه هستند و در گفت و گوهای معمول خود، چندان ادبی به کار نمی برند) مترجم خوب کار کرده اما در هر صورت کتاب پر است از اشتباه. از اشتباهات نگارشی گرفته که بعضی وقت ها واقعن آدم را عصبی می کند تا حتا اشتباه در خود داستان! یعنی یک جا نام یکی از شخصیت ها به اشتباه به جای نام شخصیت دیگری آمده بود و باعث شد من تا مدتی گیج باشم که بالاخره چی شد؟! (چون خود داستان از زبان راویان مختلف نقل می شود و مدام بین دانای کل های محدود به یک یا چند شخصیت و اول شخص های مختلف، در حال عوض شدن است و برای همین اشتباهی از این دست -یعنی آوردن نام یک شخصیت به جای دیگری- آسیب جدی به پیگیری داستان می زند) یا مثلن یکی از ویژگی های کتاب این است که نام های خاص را پررنگ آورده است. آن وقت می بینید که انگار این کار با ابزاری شبیه جایگزین (ریپلیس) ورد انجام شده! نام یکی از شخصیت ها بَرده است و بعد هر جا کلمه ی «بُرده» هم آمده، پررنگ نوشته شده! (کلمات کتاب، حرکت گذاری نشده اند) یعنی بعد از خواندن کتاب به این نتیجه می رسید که انگار یک ویرایش بعد از تایپ روی متن انجام نشده!

یک توصیه ی همیشگی هست به کسانی که می خواهند رمان و داستان بخوانند و لذت هم ببرند و آن این که «مقدمه» و «پیش گفتار» و «زندگی نامه»های نوشته شده در ابتدای کتاب ها را بگذارند بعد از تمام شدن کتاب بخوانند. این ها را کسانی نوشته اند که قبلن کتاب را خوانده اند و این یعنی ممکن است ابایی نداشته باشند از لو دادن ماجرای کتاب! چه این که یک جور نگاهی هم در آن ها هست که کتاب را برای مفاهیم قلمبه ای مثل «فهم دنیای نویسنده»، «نقد جریان ادبی که نویسنده در آن بوده»، «آشنایی با فضای رمان فلان کشور» و... بخوانند. بنابر این چندان لذت بردن از کتاب برایشان مهم نیست و اگر شما داستان را کامل هم برایشان تعریف کنید و غافلگیری هایش را هم افشا کنید، احتمالن به شما نیشخند می زنند و کار شما را بی اهمیت می دانند! اما شمایی که احیانن قصد دارید از خواندن لذت ببرید، بهتر است بی خیال این نوشته ها شوید. (این را به خاطر زندگی نامه ی خیلی کوتاه اول کتاب سال های سگی هم گفتم. گرچه در این نوشته، چندان حرفی افشا نمی شود اما عمل کردن به این توصیه ی همیشگی معمولن کارساز است)

[سال های سگی- ماریو بارگاس یوسا- ترجمه ی احمد گلشیری- موسسه ی انتشارات نگاه- چاپ سوم: 1386- 559 صفحه]

پس نوشت 1: در حین نوشتن این مطلب و با خواندن مصاحبه ی کاوه میرعباسی (لینک مصاحبه در بخش "لینک های مرتبط" هست) فهمیدم این کتاب ترجمه ی دیگری هم دارد: "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی که البته قدیمی است [تهران: مهناز: 1369] و بعید است در بازار پیدا شود. اسم اصلی داستان هم همین عصر قهرمان (The Time of the Hero) است. بعد از این بود که از ویکی پدیا فهمیدم، هزار نسخه از این کتاب در یک مراسم رسمی در مدرسه ی لئونسیو پرادو (مدرسه ای که داستان در آن می گذرد) سوزانده شده است.

پس نوشت 2: چقدر وبلاگ با نام "سال های سگی" تو اینترنت هست!


[آپلود در ایران ویج]

----

عبارات برگزیده

اگر داستانی عبارت برگزیده نداشته باشد، به این معنا نیست که داستان بدی است! این عبارت ها هم لزومن ارزش خاصی به کتاب نمی دهند. با این وجود جملات قشنگی هستند که خواندن شان جدا از کتاب هم لذت بخش است.

- روباه های بیابون سچورا شب ها همیشه، مثل شغال، زوزه می کشن. می دونی چرا؟ تا سکوتی رو بشکنن که اون ها رو می ترسونه. [ص 21]

- اگه کور بودم، چشم های مصنوعی مو در می آوردم و به پنجه طلایی می گفتم: چشم هامو به تو می بخشم، به من اعتماد کن. [ص 38]

- چهره شو بیش از هر جای دیگه ش دوست می داشتم. پاهاش خیلی لاغر بود، اما من هیچ وقت به هیچ جاش فکر نمی کردم، فقط چهره‌ش در نظرم بود. [ص 91]

- به نوک پوتین هاتون تیغ خودتراش ببندین تا، مثل جنگ خروس، حال سیخکِ پای خروسو داشته باشه. جیب هاتونو از سنگ پر کنیم، بیضه بندو فراموش نکنین، مرد از بیضه هاش بیش از روحش باید مواظبت کنه. [ص 97]

- اگه صِدام مثل اون جیغ جیغی بود آتش به آتش سیگار روشن می کردم تا دو رگه بشه، آخه این هم شد صدای یه نظامی؟! [ص 105]

- شیطون همیشه پوزه شو تو هر چیز خوبی فرو می کنه. [ص 114]

- او درباره ی همه چیز بحث می کرد، از مسائل پاک و بی غل و غش سخت به میان می آورد و قصدش از صحبت کردن صرفن وقت گذرانی نبود، و عقایدش را قاطعانه بر زبان می آورد. [ص 179]

- "می خوام بگم تو تنها رفیقی هستی که من دارم. من قبلن هیچ رفیقی نداشته‌م، فقط چند تا آشنا... تو تنها آدمی هستی که من دوست دارم باهاش باشم."  "اوا خواهرها که می خوان به کسی بگن دوستت دارم حرف های تو رو می زنن." [ص 186]

- فکر کرد که آن ها ته دل شان با هم رفیق اند. مرتب به هم بد و بیراه می گویند، بگومگو می کنند اما ته دل شان از هم بدشان نمی آید. من این جا تنها آدمی هستم که غریبه‌م. [ص 198]

- داشتم فکر می کردم به‌ش بگم: "یه هدیه برات خریده‌م." و وقتی رفتم خونه شون تو فکر بود که همینو بگم. اما همین که دیدمش تغییر عقیده دادم و فقط گفتم: "تو مدرسه این جعبه رو به‌م دادن و مصرفِ‌شو ندارم. می خوای بدم به تو؟" و اون گفت: "آره، البته، من لازم دارم." [ص 226]

- من به وجود شیطون اعتقادی ندارم اما اون گاهی منو دچار تعجب می کنه. اون می گه به هیچی اعتقاد نداره. اما این حرف دروغه، دروغ شاخدار. [ص 227]

- درست به همان دلایلی عاشق زندگی نظامی بود که دیگران از آن نفرت داشتند و آن دلایل چیزی جز نظم، مقام و عملیات صحرایی نبود. [ص 244]

- هم شاگردانش از رسیدن تعطیلات خوشحال بودند اما او می ترسید. مدرسه تنها پناهگاه او بود. تابستان او را در رخوتی مهلک و در چنگال پدر و مادر قرار می داد. [ص 289]

- "دو سال بود دنبال تو بودم و تو هر بار روی منو زمین می ذاشتی. با خودم فکر می کردم: بالاخره یه روزی به من توجه می کنه و همه چیزو فراموش می کردم. اما الان بدتره. دست کم اون وقت ها تو رو بیش تر می دیدم." "می خوای یه چیزی رو بدونی؟ من دوست ندارم تو این جوری حرف بزنی." "دوست نداری من چه جوری حرف بزنم؟" "منظورم همین حرفی‌یه که زدی. باید یه کم غرور داشته باشی. نباید گدایی کنی." "من گدایی نمی کنم. من راست شو دارم می گم. چرا باید پیش تو غرور داشته باشم؟" [ص 307]

- صدایش با همه ی تلاشی که نشان می داد زمخت و حتا خشن بود و در عین حال اعتقاد داشت که مردانگی و صدای قوی از هم جدایی ناپذیرند. [ص 353]

- تصدیق کرد که همیشه بدترین بدبختی ها برای بهترین خانواده ها پیش می آید و هیچ کس علتش را نمی داند. [ص 373]

- از من پرسید: "می ترسی؟" گفتم: "آره، یه کم." گفت: "منم می ترسم. بنابرین، نگران نباش، همه می ترسن." [ص 375]

- چند دقیقه ای حرفی نزدیم تا این که اون یه دفعه گفت: "تو خیلی خوبی." من فقط خندیدم و گفتم: "باور نکن." [ص 378]

- عشق آدمو به خاک سیاه می شونه. آدم خل می شه، دیگه به فکر خودش نیست و دست به دیوونگی می زنه، منظورم مردهاس نه زن ها. اون ها فرق می کنن، ناقلاترن، اون ها فقط وقتی عاشق می شن که به نفع شون باشه. اگه بو ببرن که مرده براشون مناسب نیست اونو دست به سر می کنن و می رن سراغ یکی دیگه. کک شون هم نمی گزه. [ص 416]

- ما نظامی ها باید واقع بین باشیم. وقتی واقعیت با قانون تطبیق پیدا نمی کنه، قضیه رو بر عکسش کن، یعنی قانونو با واقعیت تطبیق بده. [ص 477]

- وجدان آسوده ممکنه تو رو به بهشت ببره، اما به درد سابقه ی خدمتت نمی خوره. [ص 478]

- آن ساعتِ مبهم و نامشخصِ شبانه روز بود که غروب و شب با هم متعادل اند و گویی یکدیگر را خنثا می کنند. سایه ها چشم انداز آسایشگاه ها را تار می کردند و هر چند طرح اندام دانش آموزان با آن اورکت های سنگین هنوز واضح بود اما چهره آن ها تار به نظر می رسید. [ص 515]

- وقتی دشمن اسلحه شو زمین می ذاره و تسلیم می شه، سربازِ مسئولیت شناس به طرفش شلیک نمی کنه. نه فقط به دلایل اخلاقی بلکه به دلایل نظامی، به خاطر صرفه جویی. حتا در جنگ نباید مرگ و میرهای بیهوده در میون باشه. می فهمی من چی می گم؟ [ص 530]

- زمان آرام و یکنواخت می گذشت و چون چشمان سیاه آن دخترِ ناشناس، شیرین و هیجان انگیز بود، دختری کوچک اندام و آرام با آن گیسوان سیاه و صدای لطیف که با آن صمیمیت شوخی می کرد. [ص 542]

----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی 

سال های سگی با ترجمه ی احمد گلشیری[لینک ثابت کتاب]

عصر قهرمان با ترجمه ی هوشنگ اسدی [لینک ثابت کتاب]

2- خرید کتاب:

توضیح: این بخش را بیش تر برای آن می آورم که مطمئن شوید این کتاب در بازار برای خرید هست. خودم هم تا به حال اینترنتی کتاب نخریده ام. (البته به جز کتاب های گاج که خب در این جا نمی گنجند!) اما به نظرم اگر خواستید کتابی بخرید آدینه بوک و بعد جیحون بهترند. (با توجه به جامعیت بیش ترشان نسبت به بقیه ی فروشگاه ها و سابقه ی کاری شان)

سال های سگی در فروشگاه های آدینه بوک، جیحون، 1000 کتاب و انتشارات فروزش، افه موجود است. (قیمت : 10 هزار تومان)

سال های سگی در فایندبوک موجود است. (با 5 درصد تخفیف: 9500 تومان)

سال های سگی در نت فروش موجود است. (قیمت: 16000 تومان)

3- امانت کتاب از کتابخانه ها:

- "سال های سگی" با ترجمه ی احمد گلشیری در:

تهران در کتابخانه های مولانا، اخلاق، شهید قدیریان، خواجوی کرمانی، گلستان، شیخ کلینی، شهید سلیمانی، 13 آبان، 15 خرداد، شیخ فضل الله نوری و عطار موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

تهران در کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]

اصفهان در کتابخانه ی مرکزی (قفسه ی 551، ردیف 4) و کتابخانه ی فوق برنامه ی دانشگاه صنعتی اصفهان موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

یزد در کتابخانه ی دندان پزشکی و کتابخانه ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشکده ی دندان پزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد/ درباره ی کتابخانه ی دانشکده ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد]

تبریز در کتابخانه ی مرکزی تبریز موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی در:

تهران در کتابخانه ی گلستان موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

تهران در حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]

اصفهان در کتابخانه های مرکزی شهرداری اصفهان، میرداماد، علامه امینی، راغب، طغرایی، المهدی و تخصصی خانواده موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان]

---

لینک های مرتبط

- خبر آرشیوی رسیدن ترجمه ی کتاب به هجدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران [مهر]

- ظهور و استیلای ادبیات آمریکای لاتین در گفتگو با کاوه میرعباسی [اعتماد ملی]

- سال های سگی در آمازون [نسخه ی انگلیسی - نسخه ی اسپانیولی]

- درباره ی یوسا و سال های سگی (عصر قهرمان) [ویکی پدیای فارسی]

---

آن هایی که کتاب را خوانده اند

1- سال های سگی (ترجمه: احمد گلشیری):

- سمیه مومنی در سیما فیلم

سروش علیزاده در ماندگار

- فرشته نوبخت در داستان/ مقاله

- مصطفا احمدی در میان پاره نوشته ها

- بار اول در کاغذهای کاهی

- مهدی فاتحی در زنو

حمید در از پارکینگ سوم

- معین در منو

- کتاب های عامه پسند

رهنورد در ره توشه

2- عصر قهرمان (ترجمه: هوشنگ اسدی):

- فرانک در معرفی کتاب

- حامد امان پور قرایی در گروه تیاتر نیمکت

  • امیرحسین مجیری

سلام.

مصطفا مستور مدتی پیش در برنامه ای که همشهری داستان ترتیب داده بود شرکت کرد و آن جا گفت که آخرین رمانم بهترین کاری است که از کسی چون من برمی آید. حالا نمی دانم کتاب بی سر و صدا آمد یا من سر و صدایش را نشنیدم. در هر حال، یک روز که رفته بودم برای پرسه زنی در میان کتاب های «فرهنگسرای اصفهان» چشمم خورد به این کار تازه ی مستور. خب معلوم است که بی تردید خریدمش. 

کتاب هایی از این دست را که دوستشان دارم، معمولن به تعویق می اندازم خواندنشان را تا بتوانم ذره ذره بچشمشان و لذت ببرم. این را به همین به تعویق انداختم و این شد که بین خریدن و خواندن کتاب 9 روز فاصله افتاد. (اول تا نهم اسفند 1390)

داستان کتاب این جا هم مثل بسیاری از دیگر داستان های مستور، قرار نیست اتفاقی بیرونی را برای شما روایت کند. چند اتفاق درونی که گفتنشان سخت است (جایی در مورد یکی از تشبیه های کتاب می گوید: «توضیح علت این تشبیه آن قدر پیچیده، عمیق، پرشور و تکان دهنده است که واقعن نمی شود آن را در جای پرتی مثل این جا توضیح داد.» من واقعن متاسفم.») اما کسی مثل مستور با توصیف ها و تشبیه هایش می تواند تا حدی از عهده ی آن ها بربیاید. یک جایی از کتاب در توجیه حذف بخشی از قصه، می گوید: «برای این که مشقت خواندن این داستان ظرف یکی دو ساعت تمام شود و من بتوانم از کار وحشت ناک نقل این ماجرا به سرعت رها شوم...» همان طور که اول کار می گوید: «من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعد از ظهر یک روز تعطیل تموم بشه.» 

از کارهایی که قبلن در کارهای مستور تکرار نشده بود، ارجاع به داستان ها و کتاب های قبلی است. یعنی تا جایی که در یاد دارم در کارهای قبلی حتا نقش نویسنده این قدر که در این کتاب هست، پررنگ نبود. اما اتفاقن این ارجاع ها کار را محکم تر نشان می دهند. جوری که من را نامیدن مستور به نام «سلینجر ایران» مصمم تر می کند! فرم این کار جدید هم (از نظر راوی و پاورقی و...) از کارهای قبلی مستور، جلوتر است.

داستان کتاب را هولناک نامیدم. کتاب سعی می کند روزنه های کوچکی باز کند به روح آدم و از چیزهایی بگوید که انسان در زندگی اش درک می کند اما آن قدر عمیق است که نمی تواند بیانش کند. جوری که با خواندن کتاب شوکه شدم و هرچه به پایان کتاب نزدیک تر می شد، این شوک بیش تر می شد تا برسد به آخر کتاب و...


[آپلود در ایران ویج]

-----

عبارات برگزیده

- به تعبیر خواب اعتقادی ندارم بنابر این اگر این خواب معنایی هم داشته باشد برای من بی اهمیت است. [ص 3]

- اگر توی این دنیای خراب شده هنوز کسی باشد که به خاطر دوست داشتن دختری حاضر شود سه ساعت تمام با پاهای برهنه توی برف بایستد، باید به احترام او کلاه از سر برداشت. [ص 7]

- همیشه از دیدن پیرمردهایی که دکمه ی بیخ گولیشان را می بندند، دچار غم عجیبی می شوم. نمی توانم توضیحش بدهم. [ص 17]

- من سال ها بود به این نتیجه رسیده بودم که اگر از زندگی چیز زیادی بخواهم زندگی هم از من چیزهایی خواهد خواست که خیلی خوب می دانستم نمی توانم از عهده شان بر بیایم. [ص 21]

- می گوید موبایل برای کسی است که دوست داشته باشد یا مجبور باشد همیشه حرف بزند و او، خیلی ساده، نه مجبور است و نه دوست دارد همیشه حرف بزند. [ص 25]

- آخه چرا؟ چرا باید از موش بترسی؟ موش ها ترسوترین حیوانات عالم هستند. اما خودشون نمی دونند که دقیقن نصف کره ی زمین ازشون می ترسند. اون هم نصف خوشگل مردم دنیا... [ص 51]

- پیرمردها و پیرزن ها برای من عجیب ترین موجودات اند. شاید به این دلیل که ترکیبی هستند از مرگ و زندگی: بیش تر از همه به مرگ نزدیک اند و در همان حال اغلب بیش از همه در زندگی تکثیر شده اند؛ در خواهرها، برادرها، فرزندها، نوه ها، عروس ها، دامادها، دوست ها، همسایه ها، خانه ها، کوچه ها، شهرها. فروشگاه ها. روزها، شب ها. [ص 55]

- می گفت انگار کسی همه ی ذرات دوست داشتن را فشرده کرده بود و ریخته بود توی مشتی کلمه و بعد کلمات را مثل اسید پاشیده بود توی صورتش. بعد شروع کرد به فحش دادن به هادی چوبی. [ص 63]

- یکی از سرگرمی های من حدس زدن درباره ی آدم هایی است که نمی شناسم. وقتی سوار مترو یا اتوبوس می شوم و خسته نیستم، به صورت آدم ها نگاه می کنم و محض سرگرمی برای هرکدام شان یک داستان می سازم. [ص 77]

- وقتی از خواب بیدار می شی و هنوز زنده ای خودش یه معجزه س، داداش. اگر تا ظهر نمیری یه معجزه ی دیگه س. صبح روز بعد که بیدار می شی باز یه معجزه س. منظورش اینه. یعنی همین که زنده ای معجزه س. پس معجزه چیه داداش؟ [ص 84]

- هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است. وقتی کسی چیزی ندارد، آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشته باشد ظاهرن چیزی دارد اما در واقع ندارد. یعنی فکر می کند دارد اما ندارد. این بدتر از نداشتن است... کسی که هیچ نمی داند یا کسی که خیلی می داند، خوشبخت تر است از کسی که کمی می داند. [ص 88]

گفت دختر نباید با صدای بلند بخندد. گفت با صدای بلند خندیدن مثل دویدن توی کوچه است. گفت دختر که نباید توی کوچه بدود. [ص 90]

تهران حالا شبیه فیلم بلند سینمایی درهم و برهمی است که انگار هر محله ی آن صحنه ای از آن فیلم است. بعضی صحنه ها جنایی است، بعضی عشقی، بعضی کمدی، بعضی اجتماعی و بعضی غیر قابل نمایش. [ص 103]

- خونه شون ته کوچه‌س. خیلی ته کوچه‌س. می‌گه من دوچرخه سواری بلد نیستم. فوتبال بلد نیستم. نمی‌دونم ایفل کجاست. ایفل دیگه چیه؟ تو آسمون هاست؟ [ص 108]

-----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی [لینک ثابت کتاب]

2- خرید کتاب:

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار در فروشگاه کتاب مژده و فروشگاه جیحون موجود است. 

-----

لینک های مرتبط

انتشار همزمان کتاب در ایران و ایتالیا [ایسنا]

-----

آن هایی که کتاب را خوانده اند

بعداز ظهر با مستور [پیمان در سپهرداد]

کتاب جدید مصطفی مستور [هادی در پدرخوانده 4]


بعد از نوشت:

دوست عزیزم آقامهدی خانعلی زاده لطف کرده و بخش اول این مطلب را در وبلاگ خود در بخش معرفی کتاب گذاشته است. (18 اردی بهشت 1391)

  • امیرحسین مجیری

ماجرای عجیب سگی در شب: وقتی منطق وحشتناک می شود

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۷:۵۳ ب.ظ
سلام.

«ماجرای عجیب سگی در شب» کتاب ساده و خوشخوانی است. به شکلی که می شود در یک روز به راحتی تمامش کرد. با این وجود سطحی نیست. کتاب از زبان کریستوفر که بیماری اوتیسم دارد، نقل می شود. (حقیقتش من فکر می کنم در خودم هم علائمی از اوتیسم باشد!) در واقع این رمانی است که کریستوفر در مورد قتل سگ همسایه شان نوشته است. کریستوفر به همه چیز منطقی نگاه می کند و به احساسات توجهی نمی کند. با این حال برای احساسات اطرافیانش هم توجیه های منطقی می آورد. گاهی این منطقی بودن به حدی می رسد که آدم وحشت می کند. (اگر عبارات برگزیده ی کتاب را بخوانید تا حدی دستتان می آید که کریستوفر چطوری فکر می کند)

یکی از جذابیت های دیگر کتاب آشنایی با انگلستان در زمان نویسنده (سال 1998 تا جایی که یادم است) است. وضعیت خیابان ها، متروها، مدرسه ای که کریستوفر در آن درس می خواند و چیزهای دیگر. 

کتاب خوبی بود با این که فکر می کنم شاید کمی در پایان کار نویسنده عجله به خرج داده بود اما به نظرم نویسنده توانسته از پس توصیف یک فرد خاص مثل کریستوفر بربیاید. باز هم نمی توانم بگویم «ماجرای عجیب سگی در شب» خیلی کتاب ویژه ای است اما با این حال کتاب قشنگ و خوبی است که به خواندنش می ارزد.

[ماجرای عجیب سگی در شب- مارک هادون- ترجمه: شیلا ساسانی نیا- نشر افق- چاپ دوم: 1385- 344 صفحه]

[آپلود در ایران ویج- عکس بزرگ تر]

-----

عبارات برگزیده

- در ضمن سگ ها وفادار هم هستند و دروغ نمی گویند چون نمی توانند حرف بزنند. [ص 15]

- مثل موقعی است که عصبانی هست و رادیو را بغل گوشم می گذارم و موجش را بین دو ایستگاه نگه می دارم تا بتوانم فقط یک صدای سوت ممتد بشنوم و بعد می دانم کهع در امان هستم چون صدای دیگری را نمی توانم بشنوم. [ص 22]

- من فکر می کنم اعداد اول درست مثل زندگی هستند. آن ها خیلی منطقی هستند اما هیچ وقت نمی تواند فرمول شان را کشف کنید. حتا اگر وقت خود را با فکر کردن به آن ها سپری کنید. [ص 29]

- مادرم عادت داشت بگوید که کریستوفر اسم قشنگی است چون داستانی درباره ی مهربانی و کمک است اما من دوست ندارم که اسمم به معنای داستانی درباره ی کمک و مهربانی باشد. دوست دارم اسمم به معنای خودم باشد. [ص 35]

- من دروغ نمی گویم. مادرم می گفت به این خاطر است که من آدم خوبی هستم. اما در حقیقت به این خاطرنیست که آدم خوبی هستم بلکه به این خاطر است که من نمی توانم دروغ بگویم. [ص 40]

- این هم یک دلیل دیگری است برای آن که از رمان های واقعی خوشم نیاید چون آن ها دروغ هایی هستند درباره ی چیزهایی که اتفاق نیفتاده اند و باعث می شوند احساس ترس و ناامنی کنم. [ص 41]

- مردم وقتی به تو می گویند کاری را انجام دهی حرف شان معمولن آدم را گیج می کند و بی معنی است. [ص 57]

- گپ زدن یعنی مردم چیزهایی به هم بگویند که سوال و جواب نیستند و به هم ربطی ندارند. [ص 73]

- خیلی از بچه های مدرسه مان خنگ هستند ولی من اجازه ندارم آن ها را خنگ صدا بزنم اگر چه این همان چیزی است که آن ها هستند. [ص 79]

- می دانم منظور آقای جیونز همین است چون این همین چیزی بود که گفت. [ص 107]

- در زندگی باید تصمیم های زیادی گرفت بنابر این باید از قبل دلیل این که چه چیزهایی را دوست داری و چه چیزهایی را دوست نداری بدانی تا راحت تر تصمیم گیری کنی وگرنه تمام وقت آدم صرف این می شود که از میان کارهایی که می تواند انجام دهد کدام را انتخاب کند. [صص 141 و 142]

- دوست داشتن یک نفر یعنی کمک کردن به او وقتی که توی دردسر بیفتد و مراقبت از او و گفتن حقیقت به او. و پدر وقتی که توی دردسر می افتم به کمکم می آید... و مراقبم است و همیشه به من حقیقت را می گوید و همه ی این ها به این معنی است که مرا دوست دارد. [ص 145]

- آدم ها گاهی خودشان دوست دارند که احمق باشند و نمی خواهند حقیقت را بدانند. [ص 149]

- نباید فرض کنیم که چیز دیگری هم وجود دارد مگر آن که واقعن لازم باشد. [تیغ اکام- ص 150]

- خیلی چیزها راز هستند اما این به آن معنا نیست که جوابی برای آن ها وجود ندارد. مسئله این است که دانشمندان هنوز جوابی برای آن ها پیدا نکرده اند. [ص 164]

- گاهی جمعیت زیادی از قورباغه ها، کرم  ها یا آدم ها می توانند بدون هیچ دلیل خاصی بمیرند و تنها به این علت که اعداد و ارقام چنین ماهیتی دارند. [ص 168]

- دوست دارم باران تند ببارد. صدایش مثل سوت ممتدی است که همه جا شنیده می شود و مثل سکوت است اما تو خالی نیست. [ص 170]

- آدم ها فکر می کنند که مثل کامپیوتر نیستند چون احساس دارند در حالی که کامپیوترها احساس ندارند. اما احساس هم در واقع، در صفحه ی نمایش گر مغز، تصویری از آن چیزی است که قرار است فردا یا سال آینده اتفاق بیفتد یا آن چه که می توانسته به جای آن چیزی که اتفاق افتاده، اتفاق بیفتد و اگر این تصویر شاد باشد آدم ها لبخند می زنند و اگر تصویر غمگین باشد آن ها گریه می کنند. [صص 192 و 193]

- اگر مردی نزدیک ما شد و خواست با ما صحبت کند و ما ترسیدیم باید دیگران را باخبر کنیم و از یک خانم کمک بگیریم چون به خانم ها بیش تر می توان اطمینان کرد. [ص 219]

- و آدم هایی که به خدا اعتقاد دارند فکر می کنند خدا به این علت انسان را در زمین قرار داده چون بهترین حیوانات است و اشرف مخلوقات است اما انسان ها نیز نوعی حیوان هستند و به مرور زمان به حیوان دیگری تبدیل می شوند و آن حیوان از انسان باهوش تر خواهدبود و انسان را در باغ وحش خواهد گذاشت. همان طور که ما شامپانزه ها و گوریل ها را در باغ وحش می گذاریم. و یا این که انسان ها مبتلا به یک بیماری می شوند و در اثر آن می میرند و نسل شان منقرض می شود و یا این که آن قدر آلودگی ایجاد می کنند که سرانجام خودشان قربانی آن می شوند. و در چنین حالتی تنها حشرات در دنیا به حیات خود ادامه خواهند داد و آن ها اشرف مخلوقات خواهند شد. [ص 261]

- و من می خواستم بخوابم تا نتوانم به چیزی فکر کنم چون به تنها چیزی که در آن شرایط می توانستم فکر کنم این بود که همه چیز چه قدر زجرآور است و توی مغزم دیگر سلول خالی برای هیچ چیز پیدا نیم شد اما خوابم نمی برد. [ص 276]

- یک چیز به خاطر این که آدم به آن فکر می کند جالب است نه به خاطر نو یا تازه بودن. [ص 279]

- آدم در خواب اجازه دارد هر کاری را که دلش خواست انجام دهد. [ص 308]

- بهترین حالت این است که آدم از اتفاق خوبی که قرار است بیفتد باخبر باشد. [ص 328]

-----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی

- کتابی که من خواندم [چاپ چهارم: 1388]

- "حادثه ای عجیب برای سگ در شب" با ترجمه ی گیتا گرکانی، نشر کاروان [1384]

- "حادثه ی مرموز برای سگ در شب هنگام" با ترجمه ی ترانه شیمی، نشر هرمس [1390]

2- خرید کتاب از بازار

- ماجرای عجیب سگی در شب با ترجمه ی شیلا ساسانی نیا در آدینه بوک، سایت انتشارات افق و فروشگاه جیحون موجود است.

- حادثه ای عجیب برای سگی در شب با ترجمه ی گیتا گرکانی در آدینه بوک و فروشگاه جیحون موجود است.

3- امانت کتاب از کتابخانه ها

- ماجرای عجیب سگی در شب با ترجمه ی شیلا ساسانی نیا در:

    تهران در کتابخانه ی اخلاق، علامه طباطبایی، کوثر، معرفت، 13 آبان، آفتاب، سلامت، لاهیجی، عطار فردوس، شیخ صدوق، گلستان، آفتابگردان، شیخ اشراق، دکتر شهیدی، شهید فهمیده، پایداری، فرزانگان، امام خمینی، نجم آبادی، شهید قدیریان، ابن سینا و شهید امیر کاشانی موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، کتابخانه ی تخصصی ادبیات، کتابخانه ی اختصاصی نوجوان، کتابخانه ی اختصاصی خانواده، میرداماد،  علامه امینی، قدس، راغب و ابوالفرج موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 553، ردیف 2) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

    تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- حادثه ای عجیب برای سگی در شب با ترجمه ی گیتا گرکانی در:

    تهران در کتابخانه های هدی، فرزانگان، امام خمینی، شهید قدیریان، دکتر شهیدی و علامه جعفری موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران

    تهران در کتابخانه ی معارف دانشگاه صنعتی امیرکبیر موجود است. [سایت دانشگاه صنعتی امیرکبیر]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکز آموزش مخابرات اصفهان موجود است. [سایت مرکز آموزش مخابرات اصفهان]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 553، ردیف 2) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

-----

لینک های مرتبط

- ماجرای عجیب سگی در شب در ویکی پدیای انگلیسی

- فیلم مادر پاییزی، اقتباسی ایرانی از ماجرای عجیب سگی در شب

- ماجرای عجیب سگی در شب در فهرست 1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند به انتخاب آمازون [جیره کتاب]

- ماجرای عجیب سگی در شب در سایت آمازون

- دنیای منطقی یک کودک متفاوت [سوزان رایت- ترجمه: اکرم جوانمرد- روزنامه ی ایران- 15 مرداد 1384]

-----

آن هایی که کتاب را خوانده اند

- سید احسان بیکایی در همشهری

حسین جعفریان در خانه ی کتاب اشا

شیرین احمدنیا در از زندگی

- جلال جوادی، مدیر مرکز آموزش و توانبخشی مهدیه ی همدان

- علی احسانی مقدم در به رنگ آینه

- ناز در کتابخونه

- فروغ در کتابخانه ی ملکوت

- حسین در میله بدون پرچم

فرانک در معرفی کتاب

- فاطیما در از کتاب ها

  • امیرحسین مجیری

پرواز شبانه: سخت خوان و کمی عمیق

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۱:۲۶ ب.ظ
سلام.
کتاب «پرواز شبانه» از آنتوان دو سنت اگزوپری را مدت ها پیش (وقتی سوم راهنمایی بودم) از نمایشگاه کتاب خریدم. آن موقع به خاطر سخت خوانی اش نتوانستم بخوانم. حالا اما پس از مدت ها بالاخره تمامش کردم. توصیف های پیچیده و گاهی دور از ذهن اگزوپری و ترجمه ی ادبی و گاهی سنگین داریوش، در ابتدای کار من را پس زد. اما کمی که به لحن کتاب عادت کردم این پیچیدگی ها برایم شیرین و خواندنی شد. با این که گاهی مجبور بودم چند بار یک پاراگراف، یک عبارت و یا یک جمله را بخوانم تا بفهمم منظور چه بوده اما وقتی می فهمیدم لذت می بردم! کتاب بدی نیست اما نمی شود گفت به قول معروف جزو «تاپ تن»هاست! یا حتا کار شاخصی است اما با توجه به حجم کم کتاب، خواندنش ضرر ندارد.

این را هم بگویم که فضای کار ربطی به «شازده کوچولو»ی اگزوپری ندارد. ربطش فقط در همان خلبانی است و پرواز. اگر نه شازده کوچولو پر بود از احساس و پر بود از خیال پردازی. در «پرواز شبانه» با یک راوی (دانای کل) طرف هستیم که گرچه خودش سرشار از احساس است اما یک محیط خشک و رسمی را توصیف می کند. محیطی که گرم گرفتن افرادش با هم و رحم کردن به یک خطای کوچک، جرم محسوب می شود. 

جمله های زیر از کتاب به نظرم جمله های قشنگی برای نقل بودند. خواندن این جمله ها، داستان را لو نمی دهد و اگر می خواهید کتاب را بخوانید، مشکلی از نظر فهمیدن پایان داستان پیش نمی آید. البته من به شخصه چندان از پایان بندی داستان خوشم نیامد. همچنان که به نظرم فلسفه پردازی های راوی در بعضی جاها بهتر از خود داستان می شد!

[پرواز شبانه- آنتوان دو سنت اگزوپری- ترجمه: پرویز داریوش- انتشارات اساطیر- چاپ دوم: 1368- 136 صفحه]

------
جمله های برگزیده:

- ماتم های ما نیز جزئی از دارایی ما هستند. [ص 13]

- همین که انتخاب به عمل آمد آدمی می تواند دنباله ی اقدام خود را بپذیرد و زندگی را دوست بدارد. آن انتخاب نیز همچون عشق او را پایبند می سازد. [ص 13]

- البته برای یک خلبان خیلی هم خوبست که پروازش را تمام کرده باشد و وقتی پا بر زمین می گذارد یک طومار فحش نثار این و آن کند. هیچ چیز در دنیا بهتر از این نمی شود! اما بعد از مدتی... وقتی به گذشته نگاه کنیم؛ به شگفت می آییم، دیگر آن قدرها یقین نداریم! [صص 24 و 25]

- آدم خود را تنها می پندارد، اما تنها نیست؛ کسی آدم را می پاید. [ص 25]

- در هر جماعتی برخی اشخاص هستند که درست مانند بقیه اند، و با وجود این پیام های خیرگی بخش با خود دارند. شک نیست که بلااراده این طوریند. [ریویر- ص 29]

- برای آن که جهل کامل خود را بپوشاند، آرام و با ظاهری اندیشمند، برابر هر چیز که از برابرش می گذشت سرش را می جنباند، و این حرکتی بود که در دل های ناآسوده هراس می افگند و موجب حسن اداره ی کارگاه می شد. [توصیف روبینو- ص 32]

- برای ریویر هیچ اهمیتی نداشت که عادل یا ظالم به نظر برسد. شاید هم این الفاظ در نظر او بی معنی بودند. مردم روستایی در روستاهای کوچک هر روز شامگاهان گرد یک دسته موزیک گردش می کنند و ریویر می اندیشید: از عادل و ظالم بودن نسبت به این ها صحبت کردن احمقانه است، این ها اصلن نیستند. [صص 34 و 35]

- اکنون که از غرور خیری ندیده بود طرف ترحم واقع شود و در تواضع مرهمی بیابد. [توصیف روبینو- ص 39]

- اگر نمی فهمی مهم نیست. طوری عمل کن مثل این که بفهمی. [ریویر- ص 47]

- ما می توانیم به وقایع فرمان بدهیم و وقایع از ما اطاعت می کنند؛ و ما هم به این طریق خلاق می شویم این مردم هم چیزی هستند که آن ها را خلق می کنیم. یا وقتی خرابکاری از طریق آن ها پیدا می شود دورشان می اندازیم. [ص 62]

- زندگی چنان از تضادها انباشته است که آدم فقط به هر راهی شده باید از وسط آن بگذرد. اما باقی ماندن، خلق کردن، این تن ناچیز را مبادله کردن... [ص 64]

- دست های مرد چیزهای وحشی بودند و تنها برای نوازش کردن اهلی و رام می شدند. [ص 68]

- عامه همان کاری را می کنند که بهشان بگوییم باید بکنند. [ص 76]

- تجربه برای ما قاعده به همراه می آورد. کسی نمی تواند قانون و قاعده را پیش از تجربه ی علمی وضع کند. [ص 77]

- در آن جنگل ها ماهتاب بازی می کرد، و بیهوده بازی می کرد، زیرا که سیاهی آن ها را هیچ روشنی نمی بخشید. [ص 85]

- مردم قوی از برگردان کارها نیرومندتر می شوند، اشکال در آن است که معنی واقعی خوادث در مسابقه ای که با افراد می دهیم هیچ جا به حساب نمی آید. ظواهر برد و باخت ما را معین می کنند و امتیازاتی که به دست می آوریم چیزهای بی ارزشی هستند. و اندک شباهتی به شکست ما را نومیدانه مات و مبهوت می سازد. [ص 86]

- حتا یک نفر هم از میان دهقانانی که از آن راه و پل استفاده می کردند مایل نبود این چهره [چهره ی مرد مجروح] مثله شود تا او از رفتن راه اضافی تا پل بعدی فارغ باشد. مهندس باز گفته بود: «رفاه جامعه همان مجموعه ی رفاه های افراد است و هیچ حقی ندارد که چشم انداز دورتری داشته باشد.» [ص 95]

- هیکل خدای خورشید را به یاد آورد که اینکاها در قدیم الایام در پرو ساخته بودند. صخره های عظیم روی کوه. اگر این صخره ها که هیکل خدای خورشیدند نبودند از تمامی آن تمدن قوی که با سنگ های عظیمش، همچون اندوهی تیره، بر انسان معاصر سنگینی می کند چه مانده بود؟ آن رهبر و پیشوای بدوی طبق قانون کدام عشق عجیب و کدام بی رحمی افراد قبیله ی خود را وادار کرده بود که آن قطعات عظیم سنگ را از کوهستان بالا بکشند و خود را جاودان سازند؟ [ص 97]

- هیچ تقدیری از بیرون ما به ما نمی تازد. اما انسان در درون خود سرنوشت خود را همراه دارد و لحظه ای فرا می رسد که خود را شکننده می یابد. [ص 103]

- اندیشید که در برزخ جادوی شگفتی گرفتار آمده است، زیرا که نور از ستاره ها پایین نمی آمد، بلکه از پایین، از آن سفیدی برفین، رو به بالا فوران می کرد. [ص 106]

- به غارتگران شهرهای افسانه ایی می ماندند که در طاق نماهای آگنده از گنجینه گرفتار آمده باشند و راه خلاصی بر ایشان بسته باشد. [ص 107]

- نه ندبه و زاری بود، نه مستی و ادباری، و با این همه خالص ترین صداهایی بود که در همه ی جهان از نومیدی دم می زد. [ص 113]

- به شما گفتم که در زندگی راه حلی نیست. فقط نیروهای محرک موجودند و کار ما آن است که آن نیروها را به کار اندازیم -در آن صورت راه حل خودش پیدا می شود. [ریویر- ص 115]

- در دفترهای ایشان هیچ غم بشری نبود مگر آن که به صورت ارقام ناپایدار تقلیل یافته باشد. [ص 116]

- زیبایی از آن او بود و او نماینده ی چیزی مقدس بود که دنیای سعادت بشری باشد. مدافع حرمت آن چیز جسمانی بود که آدمی چون دست به کار می زند با آن ناجوانمردانه در می افتد. [ص 117]

- هنوز درست متوجه مرگ بچه ام نشده ام. این چیزهای بی اهمیت و کوچکند که دل مرا می سوزانند. وقتی چشمم به لباس های بچه می افتد که حاضر کرده بودم، وقتی نیمه شب از خواب می پرم و محبت در دلم موج می زند، حالا مثل شیری که در پستان دارم آن هم فایده ای ندارد! [ص 118]

- فتح، شکست- این الفاظ فاقد معنی بودند. زندگی در پس این رمزها قرار دارد و زندگی هر روز رمزهای نو به وجود می آورد. [ص 131] 

-----
درباره ی روش تهیه ی کتاب:

1- کتابخانه ی ملی:

- کتابی که من خواندم! ترجمه ی پرویز داریوش و نشر اساطیر در کتابخانه ی ملی [چاپ 1366]

- پرواز شبانه با همین ترجمه و نشر امیرکبیر در کتابخانه ی ملی [چاپ 1357 - چاپ 1390: 1650 تومان]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری، نشر روزگار در کتابخانه ی ملی [چاپ 1387

2- خرید کتاب از بازار:

- تهیه ی پرواز شبانه از سامانه ی اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام در تهران [نشانی و تلفن سام]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری، نشر روزگار در: آدینه بوک - فروشگاه جیحون موجود است.

- پرواز شبانه با ترجمه ی پرویز داریوش در فروشگاه جیحون موجود است.

3- امانت کتاب از کتابخانه ها:

- پرواز شبانه با ترجمه ی پرویز داریوش در:

    تهران در کتابخانه های مولانا، ابیانه، نجم آبادی، معرفت، شهید بخارایی، حصارک، امیرکبیر، دارآباد، رعد، دکتر شهیدی، فرزانگان، حکیمی، شیخ اشراق، لاهیجی، امید، عطار، فردوس، شیخ فضل الله نوری، شیخ کلینی، فرهنگسرای مهر، سرو، گلستان، دکتر عظیمی، رازی و اندیشه موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

   تهران در کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

   اصفهان در کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، میرداماد، علامه امینی، قدس، طغرایی و ابوالفرج و موزه ی هنرهای معاصر موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، نشانی موزه ی هنرهای معاصر]

   اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 550، ردیف 4) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

   یزد در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه یزد موجود است. [کتابخانه ی مرکزی دانشگاه یزد]

   تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. همچنین کتاب گویا با همین ترجمه و با صدای مریم حسن بنا در واحد نابینایان این کتابخانه هست. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری در:

    تهران در کتابخانه ی دانشکده ی سینما و تئاتر دانشگاه هنر تهران [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر تهران]

    تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

---

لینک های مرتبط:

سایت جذاب آنتوان دو سنت اگزوپری (فرانسوی)

پرواز شبانه در ویکی پدیای فارسی

- پرواز شبانه در سایت آمازون [نسخه ی انگلیسی - نسخه ی فرانسوی]

درباره ی پرواز شبانه در کتاب نیوز

---

آن هایی که کتاب را خوانده اند:

هاجر در کتاب نوشت (ترجمه ی نرگس سنیبری)

شازده در بهترین مطالعات من

  • امیرحسین مجیری