زری
اون قدر حالم زار بود
که نتونستم هیچ زِری بزنم
فقط زار زار گریه کردم
زری رفت
زرت!
- ۳ نظر
- ۳۰ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۱۶
اون قدر حالم زار بود
که نتونستم هیچ زِری بزنم
فقط زار زار گریه کردم
زری رفت
زرت!
و دیگران گمان می برند
که غیب گویم
من فراموش می کنم
تو نیز
شاید این طور
بهتر باشد
شاید
اگر می شود
تو تنها امیدِ دلِ خسته و مضطری
*
ببین.
همین!
*
اگر گوشه چشمی به این حجمِ تاریکِ حسرت کنی٬
دعا می کنی
او را نران
شاید
شعر عاشقانه ای می خواند
قار قار
از شما بهتر، خودتانید
من هیچم
سوگند می خورم
من هیچم
- چی؟
- فاصله ی قلبامون تا خدا.
- نمی دونم. اما خیلی نزدیکه.
- چی؟
- خدا به قلبامون.
گاهی که مست می شوم
نمی فهمم چه می گویم
جدی نگیر
اگر گفتم
دوستت دارم
به چه فکر می کردی
وقتی گفتی: "برو"
مگر من
جایی از این دنیا تنگ کرده بودم
به جز گوشه ای حقیر؟
مُرد
زنبورها که نیشش زدند
مُردند
**
پرسیدم:
او که گناهی نداشت
جز آن که ناخواسته
به خانه ی آن ها قدم گذاشت.
پرسیدم:
آن ها که گناهی نداشتند
جز آن که بیگانه ای
ناخوانده به خانه شان قدم گذاشت.
مرگ پاسخی نداد.
فقط
برای آن که صدایم را بهتر بشنود
یک قدم به من نزدیک تر شد.