فقط بگو که می توان
شنبه, ۶ مهر ۱۳۸۷، ۰۹:۳۷ ق.ظ
--- تقدیم به تو ---
فقط بگو که می توان
به چشم تو نگاه کرد
زبان خود، و چشم خود
دوباره پر ز اشک و پر ز آه کرد
و تا ابد گناه کرد
بگو بگو که می توان
به لحظه ای نگه به روی ماه کرد
و با همان یک آن
تمام عمر خود تباه کرد
و کل عالم وجود
پر ز خنده های قاه قاه کرد
بگو بگو که می توان
به روی تو نگاه کرد
و بین کوه و کاه اشتباه کرد
و عقل خود به یک نگاه
گم ز راه کرد
نگو نگو نمی توان
ستاره شد
به آسمان عشق تو
نظاره کرد
به روی ماه تر ز ماه تو
دوباره شد
خراب و مست غنچه ی لبان تو
و چاره کرد
به سوزش دلی میان شعله ی نگاه تو
پیاده شد
به منزل صدای تو
روانه شد
به سوی قلب پاک تو
و باده شد
و ریخت در میان کاسه ی لبان تو
و دانه شد
و رفت در میان خاک پای تو
جوانه زد
درخت شد
و باز هم به شعله ی نگاه تو
نگاه کرد
و باز هم نگاه کرد
و باز هم نگاه کرد
بگو بگو که می توان
بگو بگو که می توان
- ۸۷/۰۷/۰۶