آه ای خدا...دوباره به ما... فرصتی دگر؟
«پیشاپیش فرارسیدن ماه زولبیا و بامیه، بی خوابی شبانه، گرسنگی روزانه، روزشماری ماهانه، پرخوری سحرانه، افطاری شاهانه و توقع آمرزش سالانه مبارک.»
راست می گوید بنده ی خدا. صاف زده است وسط خال. ماه منت گذاشتن و توقع های ما از پروردگار شروع شد! یک آیه می خوانیم و یک ختم قرآن پایمان می نویسند، یک نماز می خوانیم و چند برابرش حساب می کنند، می خوابیم ثواب می نویسند، برای رسیدن وقت افطار و حمله به غذا انتظار می کشیم، ثواب می نویسند، سکوت می کنیم، حرف می زنیم، راه می رویم، نفس می کشیم، ثواب می نویسند. wow!! ما چقدر نیکوکاریم. خدایا با این همه ثواب، در اعلی علیین ایم دیگر؟! من این همه سختی می کشم و عبادت می کنم (بمیرم برای سختی کشیدنت! آن هم از عبادت!) تو هم همه ی گناهانم را ببخش! دروغ گفتن هایم را، تهمت زدن هایم را، غیبت کردن هایم را، آزار دادن هایم را، حق الناس هایم را، حق الله هایم را، وقت تلف کردن هایم را، گناهان مگویم را، همه را ببخش!
راستی که این انسان خیلی پرتوقع و حق نشناس است.
[دوست دیگری پیامک زده است: «کوله بارت بربند/ شاید این چند سحر فرصت آخر باشد/ که به مقصد برسیم/ ای سبکبال در این راه شگرف/ در دعای سحر و افطارت/ در مناجات خدایی شدنت/ هرگز از یاد نبر/ من جامانده بسی محتاجم.»]
- ۸۹/۰۵/۲۲
چیز دلنوازتر از عشق تو،و هیچ دلبستگی سودمندتر از دوست داشتن حقیقت تو نیست.***