ترکش
يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۹، ۱۰:۴۴ ق.ظ
نشسته بودند روی زمین. پشت داده بودند به خاکریز و حرف می زدند.
- ترکش خیلی بده.
- بد که نیست. اما سخته.
- یعنی چی؟
- سخته دیگه. مَرد می خواد، مَرد.
- آره راست می گی. می دونی حاجی دو تاشو تو گردنش داره؟
نگاهی به دوستش کرد، نگاهی به سیگارش. تازه فهمید منظورش چه بوده. گفت:
- اِ ؟! چه جالب!
صدای سوت خمپاره.
- بخوابید رو زمین.
سیگار از دستش افتاد.
- آآی ی ی!
این داستانک را برای «دومین دوره ی جشنواره ی داستان کوتاه کوتاه پایداری» که «انتشارات هزاره ی ققنوس» برگزار کرده بود فرستادم که البته برگزیده نشد!
- ۸۹/۰۵/۳۱
"عنبر افشان"
مطلب اخیر شما رو با عنوان
"ترکش" خوندم
اگه دوست داشتى سرى به ما بزن
منتظر شما هستیم