عصر شعر و حافظ و زمین و آسمان
خلاصه این که امروز بعد مدت ها، به شوق دیدار جناب سعید بیابانکی رفتم به «انجمن شعر آیه» در خانه ی فرهنگ آیه. سعید بیابانکی اول کار غزلی از حافظ خواند و رویش بحث کرد که بخش اصلی جلسه بود. بعدش هم نوبت شعر خوانی افراد حاضر در جلسه بود. در مجموع جلسه ی خوبی بود. اما از آن جایی که من (یا برای فرار از انتقاد دیگران به خودم و یا به خاطر کندی روند تبدیل تفکر به گفتار در وجودم) در چنین جلسه هایی معمولن ساکتم حالا می خواهم دو تا نکته را در موردشان حرف بزنم:
1- غزلی که بیابانکی برای این جلسه انتخاب کرده بود «دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را» بود. نکات خوبی را فهمیدم از این غزل خوانی که خدا را شکر! اما نکته ی جالب اصرار یکی از حاضران فاضل بود بر این که شعر حافظ زمینی است و نباید تفسیر عرفانی از آن داشت (گویا بر اساس دیدگاه سیروس شمیسا) و یا حداقل نقش تفاسیر اجتماعی و تاریخی را نباید نادیده گرفت. بنابر این مدام از تفاسیر اجتماعی و تاریخی می گفت و مثلن در مورد بیت «در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را» می گفت این مربوط است به شرایط تاریخی حافظ و این که فلان پادشاه حال او را گرفته بود و... . پر بی راه هم نمی گفت. اما وقتی به قول یکی از فیلسوفان «گاهی منتقد چیزی از یک اثر می فهمد که خود صاحب اثر نفهمیده بوده» چه جای توجه به چنین مسائلی در شعر حافظ؟ توضیح می دهم.
آخر همین جلسه، وقتی کسی شبه شعری خواند و بلافاصله شروع کرد به توضیح دادنش، همان فرد بزرگوار، گفت: «شما که به شعر خود سنجاق نشده ای که همیشه بخواهی توضیحش بدهی.» راست می گفت. و نکته همین بود. به نظر من شاعر پس از سرودن شعر، دیگر از شعر جدا می شود. نه فقط شاعر که هر صاحب اثری این گونه است. بنابر این پس از آن که اثری ادبی یا هنری خلق شد، صاحب اثر نیز مخاطبی است برای اثر خود. یعنی او هم در کنار دیگران می تواند برداشت خاص خودش را از اثر داشته باشد اما حق ندارد این برداشت را به دیگران تحمیل کند.
در مورد حافظ هم همین مسئله صادق است. حافظ به احتمال قریب به یقین تحت تاثیر شرایط اجتماعی و سیاسی زمان خود شعر گفته، فلان مسئله ی کوچک را بزرگ کرده و از فلان مصداق جزئی، بیتی کلی سروده. اما آیا همه ی این ها باعث می شود که ما تفسیری صرفن اجتماعی یا تاریخی از شعر او داشته باشیم؟ به نظر من نه.
اولن که بخشی از هنر شعر، نه «آفرینش» که «نزول» است. یعنی می توان این گونه گفت که شعر از عالم معنا بر ذهن شاعر نازل می شود. در این بخش مسلمن مسائلی فراتر از مسائل اجتماعی و محدود به زمان و مکان بر شعر شاعر تاثیر می گذارند. ثانین در بخش «آفرینش» هم باید به این نکته توجه کرد که وقتی ما تصمیم می گیریم در مورد یک موضوع خاص، شعری بسراییم، ناخودآگاه با همه ی باورها و همه ی معارفی که در ذهن و دل داریم به سرایش می پردازیم. در این زمینه می توان به تعبیر کواین (فیلسوف علم) توجه کرد که می گوید: «تمامیت آنچه معرفت یا باورهای خویش می خوانیم، از اتفاقی ترین مطالب جغرافیا و تاریخ تا ژرفترین قانونهای فیزیک اتمی یا حتی ریاضیات ناب و منطق، نسج انسان ساخته ای است که فقط کناره های آن با تجربه تماس دارد.» یعنی در این بخش هم اگر شاعری مثلن اهل عرفان باشد، حتا وقتی سخن از عادی ترین مسائل زندگی خود می گوید، ناخودآگاه عرفان او نیز در سخنش تاثیر خواهد داشت.
به طور خلاصه باید بگویم که: گرچه توجه به مسائل اجتماعی و تاریخی موثر در شعر (و به تعبیری: شان نزول شعر) می تواند مهم و جالب باشد. اما نمی توان به صرف این حرف، هرگونه تفسیر ماورایی از شعر را ممنوع دانست. چرا که هم شاعری چون حافظ (خودآگاه یا ناخودآگاه) به مسائل ماورایی توجه داشته است و هم فارغ از خود او، ما می توانیم این گونه مسائل را با اشعار او منطبق کنیم و در واقع ظرفی داشته باشیم برای مظروف های ماورایی خود.
2- نکته ای که در این گونه جلسات اذیتم می کند، برخی رفتارهای به اصطلاح اهل هنر است. پزهای روشنفکری، غرور و تکبر، بی ادبی و گستاخی و انواع رفتارهای دون شان انسان، باعث می شود دلم نخواهد به این جلسات بروم و یا شرکت فعال داشته باشم. جالب این جاست که بعضن این افراد به این گونه کارهای خود افتخار هم می کنند و هیچ احساس پشیمانی ندارند نسبت به رفتار خود. من اما بدم می آید و فکر می کنم اخلاق مقامی خیلی فراتر از ادبیات و هنر دارد. اگر قرار است هنرمند شدن باعث کاهش اخلاق نیکو در همچو منی شود، ترجیح می دهم هیچ گاه هنرمند نباشم.
- ۹۰/۱۰/۲۶
+ درباره ی شعر حافظ من هم این دیدگاه ها رو شنیدم. مخصوصا نظرات "احمد کسروی" که اون هم معتقد بود که شعرحافظ کاملا زمینی هستش و حتی می گفت اینکه حافظ از واژه هایی مثل "می" و این دست درشعرهاش داشته بی شک خودش هم تو خط اینجور چیزاست! البته من این مسئله رو نمی تونم قبول کنم! اما خب نظره دیگه...