وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

سلام.

مصطفا مستور مدتی پیش در برنامه ای که همشهری داستان ترتیب داده بود شرکت کرد و آن جا گفت که آخرین رمانم بهترین کاری است که از کسی چون من برمی آید. حالا نمی دانم کتاب بی سر و صدا آمد یا من سر و صدایش را نشنیدم. در هر حال، یک روز که رفته بودم برای پرسه زنی در میان کتاب های «فرهنگسرای اصفهان» چشمم خورد به این کار تازه ی مستور. خب معلوم است که بی تردید خریدمش. 

کتاب هایی از این دست را که دوستشان دارم، معمولن به تعویق می اندازم خواندنشان را تا بتوانم ذره ذره بچشمشان و لذت ببرم. این را به همین به تعویق انداختم و این شد که بین خریدن و خواندن کتاب 9 روز فاصله افتاد. (اول تا نهم اسفند 1390)

داستان کتاب این جا هم مثل بسیاری از دیگر داستان های مستور، قرار نیست اتفاقی بیرونی را برای شما روایت کند. چند اتفاق درونی که گفتنشان سخت است (جایی در مورد یکی از تشبیه های کتاب می گوید: «توضیح علت این تشبیه آن قدر پیچیده، عمیق، پرشور و تکان دهنده است که واقعن نمی شود آن را در جای پرتی مثل این جا توضیح داد.» من واقعن متاسفم.») اما کسی مثل مستور با توصیف ها و تشبیه هایش می تواند تا حدی از عهده ی آن ها بربیاید. یک جایی از کتاب در توجیه حذف بخشی از قصه، می گوید: «برای این که مشقت خواندن این داستان ظرف یکی دو ساعت تمام شود و من بتوانم از کار وحشت ناک نقل این ماجرا به سرعت رها شوم...» همان طور که اول کار می گوید: «من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعد از ظهر یک روز تعطیل تموم بشه.» 

از کارهایی که قبلن در کارهای مستور تکرار نشده بود، ارجاع به داستان ها و کتاب های قبلی است. یعنی تا جایی که در یاد دارم در کارهای قبلی حتا نقش نویسنده این قدر که در این کتاب هست، پررنگ نبود. اما اتفاقن این ارجاع ها کار را محکم تر نشان می دهند. جوری که من را نامیدن مستور به نام «سلینجر ایران» مصمم تر می کند! فرم این کار جدید هم (از نظر راوی و پاورقی و...) از کارهای قبلی مستور، جلوتر است.

داستان کتاب را هولناک نامیدم. کتاب سعی می کند روزنه های کوچکی باز کند به روح آدم و از چیزهایی بگوید که انسان در زندگی اش درک می کند اما آن قدر عمیق است که نمی تواند بیانش کند. جوری که با خواندن کتاب شوکه شدم و هرچه به پایان کتاب نزدیک تر می شد، این شوک بیش تر می شد تا برسد به آخر کتاب و...


[آپلود در ایران ویج]

-----

عبارات برگزیده

- به تعبیر خواب اعتقادی ندارم بنابر این اگر این خواب معنایی هم داشته باشد برای من بی اهمیت است. [ص 3]

- اگر توی این دنیای خراب شده هنوز کسی باشد که به خاطر دوست داشتن دختری حاضر شود سه ساعت تمام با پاهای برهنه توی برف بایستد، باید به احترام او کلاه از سر برداشت. [ص 7]

- همیشه از دیدن پیرمردهایی که دکمه ی بیخ گولیشان را می بندند، دچار غم عجیبی می شوم. نمی توانم توضیحش بدهم. [ص 17]

- من سال ها بود به این نتیجه رسیده بودم که اگر از زندگی چیز زیادی بخواهم زندگی هم از من چیزهایی خواهد خواست که خیلی خوب می دانستم نمی توانم از عهده شان بر بیایم. [ص 21]

- می گوید موبایل برای کسی است که دوست داشته باشد یا مجبور باشد همیشه حرف بزند و او، خیلی ساده، نه مجبور است و نه دوست دارد همیشه حرف بزند. [ص 25]

- آخه چرا؟ چرا باید از موش بترسی؟ موش ها ترسوترین حیوانات عالم هستند. اما خودشون نمی دونند که دقیقن نصف کره ی زمین ازشون می ترسند. اون هم نصف خوشگل مردم دنیا... [ص 51]

- پیرمردها و پیرزن ها برای من عجیب ترین موجودات اند. شاید به این دلیل که ترکیبی هستند از مرگ و زندگی: بیش تر از همه به مرگ نزدیک اند و در همان حال اغلب بیش از همه در زندگی تکثیر شده اند؛ در خواهرها، برادرها، فرزندها، نوه ها، عروس ها، دامادها، دوست ها، همسایه ها، خانه ها، کوچه ها، شهرها. فروشگاه ها. روزها، شب ها. [ص 55]

- می گفت انگار کسی همه ی ذرات دوست داشتن را فشرده کرده بود و ریخته بود توی مشتی کلمه و بعد کلمات را مثل اسید پاشیده بود توی صورتش. بعد شروع کرد به فحش دادن به هادی چوبی. [ص 63]

- یکی از سرگرمی های من حدس زدن درباره ی آدم هایی است که نمی شناسم. وقتی سوار مترو یا اتوبوس می شوم و خسته نیستم، به صورت آدم ها نگاه می کنم و محض سرگرمی برای هرکدام شان یک داستان می سازم. [ص 77]

- وقتی از خواب بیدار می شی و هنوز زنده ای خودش یه معجزه س، داداش. اگر تا ظهر نمیری یه معجزه ی دیگه س. صبح روز بعد که بیدار می شی باز یه معجزه س. منظورش اینه. یعنی همین که زنده ای معجزه س. پس معجزه چیه داداش؟ [ص 84]

- هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است. وقتی کسی چیزی ندارد، آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشته باشد ظاهرن چیزی دارد اما در واقع ندارد. یعنی فکر می کند دارد اما ندارد. این بدتر از نداشتن است... کسی که هیچ نمی داند یا کسی که خیلی می داند، خوشبخت تر است از کسی که کمی می داند. [ص 88]

گفت دختر نباید با صدای بلند بخندد. گفت با صدای بلند خندیدن مثل دویدن توی کوچه است. گفت دختر که نباید توی کوچه بدود. [ص 90]

تهران حالا شبیه فیلم بلند سینمایی درهم و برهمی است که انگار هر محله ی آن صحنه ای از آن فیلم است. بعضی صحنه ها جنایی است، بعضی عشقی، بعضی کمدی، بعضی اجتماعی و بعضی غیر قابل نمایش. [ص 103]

- خونه شون ته کوچه‌س. خیلی ته کوچه‌س. می‌گه من دوچرخه سواری بلد نیستم. فوتبال بلد نیستم. نمی‌دونم ایفل کجاست. ایفل دیگه چیه؟ تو آسمون هاست؟ [ص 108]

-----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی [لینک ثابت کتاب]

2- خرید کتاب:

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار در فروشگاه کتاب مژده و فروشگاه جیحون موجود است. 

-----

لینک های مرتبط

انتشار همزمان کتاب در ایران و ایتالیا [ایسنا]

-----

آن هایی که کتاب را خوانده اند

بعداز ظهر با مستور [پیمان در سپهرداد]

کتاب جدید مصطفی مستور [هادی در پدرخوانده 4]


بعد از نوشت:

دوست عزیزم آقامهدی خانعلی زاده لطف کرده و بخش اول این مطلب را در وبلاگ خود در بخش معرفی کتاب گذاشته است. (18 اردی بهشت 1391)

  • امیرحسین مجیری

نظرات (۴)

کلا کارای مستور رو دوست دارم... حتما باید بخونمش

- من سال ها بود به این نتیجه رسیده بودم که اگر از زندگی چیز زیادی بخواهم زندگی هم از من چیزهایی خواهد خواست که خیلی خوب می دانستم نمی توانم از عهده شان بر بیایم. [ص 21]
فوق العاده بود
پاسخ:
بله. با این که نیازی به توصیه نیست، اما من تاکید می کنم که حتمن بخونیدش
چرا منو ترغیب میکنید برای خواندن کتاب!!!منم دلم میخواد اما خیلی کارهای نکرده و دانستنهای نداشته زیاد دارم،آدمای زیادی تو سرم هست و رویاهای زیادی که جایی براشون نیست،کلماتی که ضعیفن و کامنتی که لزومی برایش نیست اما میذارم،/میدونید من فکر میکنم بعضی از قسمتهای کتابها و همینطوری بسیار از شعر ها منطقی نیستن و صرفا هنر برای هنر هست، اینطوری من گیج میشم و نمیدونم کتاب خواندن و شعر خواندن خیانته! یا نه،،
پاسخ:
ممکنه منطقی نباشن و هنر برای هنر باشند اما فک نمی کنم در این صورت هم خوندنشون مشکلی داشته باشه.
فکر کنم نیازی به توضیح نیست که کتاب خوبی بود برای خواندن. یعنی خوب با مخت بازی میکرد! میدونی خوب بازی میکرد. بد بازی نمیکرد!

فقط حیف شد که گزارشم از کتاب خورد به مسافرت عید و نیمه ماند ! بنظرم برای تکمیلش باید دوباره بخوانمش!!!...عجب توفیقی میشه اگر وقت کنم!!!
پاسخ:
کتابو پس بیار انقد بحث نکن!
بر عکس شما کتابی رو که مشتاق خوندن ش باش م تا می تون م و توان دار م می خون م و زمین نمی ذار م مثل تشنه ای که به لیوان اب خنک می رسه و تا قطره آخر ش رو یکسره سر می کشه البته می دون م با این هیجان خوندن خیلی از بخش های کتاب از یاد ت می ره ول از اینکه معلق باش م می ترس م از اینکه ندون م آخر ش چی می شه ... امروز صبح به مدت دو ساعت و نیم خوند م ش ... حس خوبی به من دست داد ... منظور تون از اینکه شوکه شد ید چی بود ؟
پاسخ:
به قول خود مستور: "انگار کسی همه ی ذرات دوست داشتن را فشرده کرده بود و ریخته بود توی مشتی کلمه و بعد کلمات را مثل اسید پاشیده بود توی صورتش." یه همچین حسی باعث شوکه شدنم می شه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی