وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

سال های سگی: دوام آوردن در یک دنیای بی رحم

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۸:۳۵ ب.ظ
پیش نوشت: سعی من در نوشتن در مورد کتاب ها این است که شمای مخاطب را ترغیب کنم به خواندن کتاب. یعنی اگر قبل از خواندن کتاب هم این مطلب را بخوانید، داستان کتاب را از دست نمی هید و من سعی می کنم چیزی را لو ندهم. حتا در عبارات برگزیده. با این حال بهتر است اگر آدم کتابخوانی هستید و خود به خود انگیزه ی کتابخوانی دارید، اول کتاب را بخوانید و بعد اگر دوست داشتید سراغ این نوشته بیایید.

ماجرای رسیدن این کتاب به دستم را چندین و چند بار به روش های مختلف برای افراد مختلف گفته ام و خودم الان خسته شده ام از این همه تکرار! ماجرا این است که من بلافاصله پس از دادن آزمون کارشناسی ارشد (که در دانشگاه خودمان برگزار شد) شتافتم به سمت کتابخانه برای دلی از عزا در آوردن! اولین کتابی که مدت ها بود می خواستم بگیرم «ماجرای عجیب سگی در شب» بود. کتاب بعدی «صد سال تنهایی» بود. اما این کلمات «سگی» از کتاب قبلی و «سال» از کتابی که در ذهن داشتم ترکیب شدند و حاصل این شد که «سال های سگی» را گرفتم! (البته ناگفته نگذارم که دو جلد «جانِ شیفته» را سپردم به یکی از دوستانم که برایم بگیرد) جالب این که تا چند ساعت بعد از رسیدن به خانه هم نفهمیدم کتاب را اشتباه گرفته ام! و باز البته دیدن همین کتاب در دستان دوست و هم اتاقی ام، سید محمد میر (یکی دو سال قبل) هم در این اشتباه بی تاثیر نبود. به هر حال از این توفیق اجباری ناراحت نیستم. چه این که هنوز صد سال تنهایی را نخوانده ام تا بتوانم مقایسه ای بین این دو کتاب بکنم و ناراحت تر یا خوشحال تر بشوم! (اگر بشود مقایسه شان کرد و لزومی هم برای مقایسه باشد)

در هر صورت کتاب خوبی بود. چند صفحه ی اول را با جان کندن پیش بردم. یک دلیلش احتمالن دوری نه چندان کوتاه مدت از رمان خوانی بود. اما یک دلیل دیگرش پیچیدگی خود کتاب بود. انگار نویسنده هیچ عجله ای برای معرفی شخصیت ها و فهماندن روابطشان ندارد. یک باره خواننده را هل می دهد در دنیایی که در کتابش خلق کرده. این احتمالن از آن «واقع گرایی وحشتناک»ی هم که نویسنده می خواهد توصیفش کند متاثر است. بنابر این با این قطره چکانی اطلاعات، وقتی نویسنده شروع می کند به معرفی صریح یک شخصیت، خواننده ای که بنده باشم، ذوق زده می شوم و با ولع اطلاعات را قورت می دهم تا بتوانم کمی بهتر داستان را درک کنم! حتا جاهایی مجبور شدم عقب گرد و دوباره خوانی کنم تا داستان را به خوبی بفهمم. در میانه ی کار هم به اجبار، نام شخصیت ها و روابطشان با دیگر شخصیت ها و محله و شهری که در آن زندگی می کردند و اطلاعات مختلف مربوطه را روی کاغذ نوشتم تا این درک داستان کامل تر شود. البته که خیلی از نام های محله ها -اگر هم به خاطرشان نسپری- مهم نیستند. و حتا این جور نیست که نویسنده در گفتن از شخصیت ها خساست به خرج دهد اما من این کار را کردم و فکر می کنم نتیجه ی بهتری گرفتم.

پایان داستان هم از لحاظ کلاسیک داستان نویسی، یعنی غافلگیر کردن خواننده نکات خوبی داشت و هم از لحاظ ادبی آن (جمله ی آخر داستان خیلی خوب بود) فکر می کنم شخصیت خود یوسا ترکیبی باشد از چند تا شخصیت داستان. کمی شاعرانگی و نویسندگی، کمی ضعف و ناتوانی در برخورد با دیگران و شاید کمی هم زرنگی و آزار دادن دیگران. 

در مورد ترجمه ی کار هم باید بگویم که با توجه به فضای داستان (دانش آموزان یک مدرسه ی نظامی که عمومن متعلق به طبقه ی پایین جامعه هستند و در گفت و گوهای معمول خود، چندان ادبی به کار نمی برند) مترجم خوب کار کرده اما در هر صورت کتاب پر است از اشتباه. از اشتباهات نگارشی گرفته که بعضی وقت ها واقعن آدم را عصبی می کند تا حتا اشتباه در خود داستان! یعنی یک جا نام یکی از شخصیت ها به اشتباه به جای نام شخصیت دیگری آمده بود و باعث شد من تا مدتی گیج باشم که بالاخره چی شد؟! (چون خود داستان از زبان راویان مختلف نقل می شود و مدام بین دانای کل های محدود به یک یا چند شخصیت و اول شخص های مختلف، در حال عوض شدن است و برای همین اشتباهی از این دست -یعنی آوردن نام یک شخصیت به جای دیگری- آسیب جدی به پیگیری داستان می زند) یا مثلن یکی از ویژگی های کتاب این است که نام های خاص را پررنگ آورده است. آن وقت می بینید که انگار این کار با ابزاری شبیه جایگزین (ریپلیس) ورد انجام شده! نام یکی از شخصیت ها بَرده است و بعد هر جا کلمه ی «بُرده» هم آمده، پررنگ نوشته شده! (کلمات کتاب، حرکت گذاری نشده اند) یعنی بعد از خواندن کتاب به این نتیجه می رسید که انگار یک ویرایش بعد از تایپ روی متن انجام نشده!

یک توصیه ی همیشگی هست به کسانی که می خواهند رمان و داستان بخوانند و لذت هم ببرند و آن این که «مقدمه» و «پیش گفتار» و «زندگی نامه»های نوشته شده در ابتدای کتاب ها را بگذارند بعد از تمام شدن کتاب بخوانند. این ها را کسانی نوشته اند که قبلن کتاب را خوانده اند و این یعنی ممکن است ابایی نداشته باشند از لو دادن ماجرای کتاب! چه این که یک جور نگاهی هم در آن ها هست که کتاب را برای مفاهیم قلمبه ای مثل «فهم دنیای نویسنده»، «نقد جریان ادبی که نویسنده در آن بوده»، «آشنایی با فضای رمان فلان کشور» و... بخوانند. بنابر این چندان لذت بردن از کتاب برایشان مهم نیست و اگر شما داستان را کامل هم برایشان تعریف کنید و غافلگیری هایش را هم افشا کنید، احتمالن به شما نیشخند می زنند و کار شما را بی اهمیت می دانند! اما شمایی که احیانن قصد دارید از خواندن لذت ببرید، بهتر است بی خیال این نوشته ها شوید. (این را به خاطر زندگی نامه ی خیلی کوتاه اول کتاب سال های سگی هم گفتم. گرچه در این نوشته، چندان حرفی افشا نمی شود اما عمل کردن به این توصیه ی همیشگی معمولن کارساز است)

[سال های سگی- ماریو بارگاس یوسا- ترجمه ی احمد گلشیری- موسسه ی انتشارات نگاه- چاپ سوم: 1386- 559 صفحه]

پس نوشت 1: در حین نوشتن این مطلب و با خواندن مصاحبه ی کاوه میرعباسی (لینک مصاحبه در بخش "لینک های مرتبط" هست) فهمیدم این کتاب ترجمه ی دیگری هم دارد: "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی که البته قدیمی است [تهران: مهناز: 1369] و بعید است در بازار پیدا شود. اسم اصلی داستان هم همین عصر قهرمان (The Time of the Hero) است. بعد از این بود که از ویکی پدیا فهمیدم، هزار نسخه از این کتاب در یک مراسم رسمی در مدرسه ی لئونسیو پرادو (مدرسه ای که داستان در آن می گذرد) سوزانده شده است.

پس نوشت 2: چقدر وبلاگ با نام "سال های سگی" تو اینترنت هست!


[آپلود در ایران ویج]

----

عبارات برگزیده

اگر داستانی عبارت برگزیده نداشته باشد، به این معنا نیست که داستان بدی است! این عبارت ها هم لزومن ارزش خاصی به کتاب نمی دهند. با این وجود جملات قشنگی هستند که خواندن شان جدا از کتاب هم لذت بخش است.

- روباه های بیابون سچورا شب ها همیشه، مثل شغال، زوزه می کشن. می دونی چرا؟ تا سکوتی رو بشکنن که اون ها رو می ترسونه. [ص 21]

- اگه کور بودم، چشم های مصنوعی مو در می آوردم و به پنجه طلایی می گفتم: چشم هامو به تو می بخشم، به من اعتماد کن. [ص 38]

- چهره شو بیش از هر جای دیگه ش دوست می داشتم. پاهاش خیلی لاغر بود، اما من هیچ وقت به هیچ جاش فکر نمی کردم، فقط چهره‌ش در نظرم بود. [ص 91]

- به نوک پوتین هاتون تیغ خودتراش ببندین تا، مثل جنگ خروس، حال سیخکِ پای خروسو داشته باشه. جیب هاتونو از سنگ پر کنیم، بیضه بندو فراموش نکنین، مرد از بیضه هاش بیش از روحش باید مواظبت کنه. [ص 97]

- اگه صِدام مثل اون جیغ جیغی بود آتش به آتش سیگار روشن می کردم تا دو رگه بشه، آخه این هم شد صدای یه نظامی؟! [ص 105]

- شیطون همیشه پوزه شو تو هر چیز خوبی فرو می کنه. [ص 114]

- او درباره ی همه چیز بحث می کرد، از مسائل پاک و بی غل و غش سخت به میان می آورد و قصدش از صحبت کردن صرفن وقت گذرانی نبود، و عقایدش را قاطعانه بر زبان می آورد. [ص 179]

- "می خوام بگم تو تنها رفیقی هستی که من دارم. من قبلن هیچ رفیقی نداشته‌م، فقط چند تا آشنا... تو تنها آدمی هستی که من دوست دارم باهاش باشم."  "اوا خواهرها که می خوان به کسی بگن دوستت دارم حرف های تو رو می زنن." [ص 186]

- فکر کرد که آن ها ته دل شان با هم رفیق اند. مرتب به هم بد و بیراه می گویند، بگومگو می کنند اما ته دل شان از هم بدشان نمی آید. من این جا تنها آدمی هستم که غریبه‌م. [ص 198]

- داشتم فکر می کردم به‌ش بگم: "یه هدیه برات خریده‌م." و وقتی رفتم خونه شون تو فکر بود که همینو بگم. اما همین که دیدمش تغییر عقیده دادم و فقط گفتم: "تو مدرسه این جعبه رو به‌م دادن و مصرفِ‌شو ندارم. می خوای بدم به تو؟" و اون گفت: "آره، البته، من لازم دارم." [ص 226]

- من به وجود شیطون اعتقادی ندارم اما اون گاهی منو دچار تعجب می کنه. اون می گه به هیچی اعتقاد نداره. اما این حرف دروغه، دروغ شاخدار. [ص 227]

- درست به همان دلایلی عاشق زندگی نظامی بود که دیگران از آن نفرت داشتند و آن دلایل چیزی جز نظم، مقام و عملیات صحرایی نبود. [ص 244]

- هم شاگردانش از رسیدن تعطیلات خوشحال بودند اما او می ترسید. مدرسه تنها پناهگاه او بود. تابستان او را در رخوتی مهلک و در چنگال پدر و مادر قرار می داد. [ص 289]

- "دو سال بود دنبال تو بودم و تو هر بار روی منو زمین می ذاشتی. با خودم فکر می کردم: بالاخره یه روزی به من توجه می کنه و همه چیزو فراموش می کردم. اما الان بدتره. دست کم اون وقت ها تو رو بیش تر می دیدم." "می خوای یه چیزی رو بدونی؟ من دوست ندارم تو این جوری حرف بزنی." "دوست نداری من چه جوری حرف بزنم؟" "منظورم همین حرفی‌یه که زدی. باید یه کم غرور داشته باشی. نباید گدایی کنی." "من گدایی نمی کنم. من راست شو دارم می گم. چرا باید پیش تو غرور داشته باشم؟" [ص 307]

- صدایش با همه ی تلاشی که نشان می داد زمخت و حتا خشن بود و در عین حال اعتقاد داشت که مردانگی و صدای قوی از هم جدایی ناپذیرند. [ص 353]

- تصدیق کرد که همیشه بدترین بدبختی ها برای بهترین خانواده ها پیش می آید و هیچ کس علتش را نمی داند. [ص 373]

- از من پرسید: "می ترسی؟" گفتم: "آره، یه کم." گفت: "منم می ترسم. بنابرین، نگران نباش، همه می ترسن." [ص 375]

- چند دقیقه ای حرفی نزدیم تا این که اون یه دفعه گفت: "تو خیلی خوبی." من فقط خندیدم و گفتم: "باور نکن." [ص 378]

- عشق آدمو به خاک سیاه می شونه. آدم خل می شه، دیگه به فکر خودش نیست و دست به دیوونگی می زنه، منظورم مردهاس نه زن ها. اون ها فرق می کنن، ناقلاترن، اون ها فقط وقتی عاشق می شن که به نفع شون باشه. اگه بو ببرن که مرده براشون مناسب نیست اونو دست به سر می کنن و می رن سراغ یکی دیگه. کک شون هم نمی گزه. [ص 416]

- ما نظامی ها باید واقع بین باشیم. وقتی واقعیت با قانون تطبیق پیدا نمی کنه، قضیه رو بر عکسش کن، یعنی قانونو با واقعیت تطبیق بده. [ص 477]

- وجدان آسوده ممکنه تو رو به بهشت ببره، اما به درد سابقه ی خدمتت نمی خوره. [ص 478]

- آن ساعتِ مبهم و نامشخصِ شبانه روز بود که غروب و شب با هم متعادل اند و گویی یکدیگر را خنثا می کنند. سایه ها چشم انداز آسایشگاه ها را تار می کردند و هر چند طرح اندام دانش آموزان با آن اورکت های سنگین هنوز واضح بود اما چهره آن ها تار به نظر می رسید. [ص 515]

- وقتی دشمن اسلحه شو زمین می ذاره و تسلیم می شه، سربازِ مسئولیت شناس به طرفش شلیک نمی کنه. نه فقط به دلایل اخلاقی بلکه به دلایل نظامی، به خاطر صرفه جویی. حتا در جنگ نباید مرگ و میرهای بیهوده در میون باشه. می فهمی من چی می گم؟ [ص 530]

- زمان آرام و یکنواخت می گذشت و چون چشمان سیاه آن دخترِ ناشناس، شیرین و هیجان انگیز بود، دختری کوچک اندام و آرام با آن گیسوان سیاه و صدای لطیف که با آن صمیمیت شوخی می کرد. [ص 542]

----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی 

سال های سگی با ترجمه ی احمد گلشیری[لینک ثابت کتاب]

عصر قهرمان با ترجمه ی هوشنگ اسدی [لینک ثابت کتاب]

2- خرید کتاب:

توضیح: این بخش را بیش تر برای آن می آورم که مطمئن شوید این کتاب در بازار برای خرید هست. خودم هم تا به حال اینترنتی کتاب نخریده ام. (البته به جز کتاب های گاج که خب در این جا نمی گنجند!) اما به نظرم اگر خواستید کتابی بخرید آدینه بوک و بعد جیحون بهترند. (با توجه به جامعیت بیش ترشان نسبت به بقیه ی فروشگاه ها و سابقه ی کاری شان)

سال های سگی در فروشگاه های آدینه بوک، جیحون، 1000 کتاب و انتشارات فروزش، افه موجود است. (قیمت : 10 هزار تومان)

سال های سگی در فایندبوک موجود است. (با 5 درصد تخفیف: 9500 تومان)

سال های سگی در نت فروش موجود است. (قیمت: 16000 تومان)

3- امانت کتاب از کتابخانه ها:

- "سال های سگی" با ترجمه ی احمد گلشیری در:

تهران در کتابخانه های مولانا، اخلاق، شهید قدیریان، خواجوی کرمانی، گلستان، شیخ کلینی، شهید سلیمانی، 13 آبان، 15 خرداد، شیخ فضل الله نوری و عطار موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

تهران در کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]

اصفهان در کتابخانه ی مرکزی (قفسه ی 551، ردیف 4) و کتابخانه ی فوق برنامه ی دانشگاه صنعتی اصفهان موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

یزد در کتابخانه ی دندان پزشکی و کتابخانه ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشکده ی دندان پزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد/ درباره ی کتابخانه ی دانشکده ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد]

تبریز در کتابخانه ی مرکزی تبریز موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی در:

تهران در کتابخانه ی گلستان موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

تهران در حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]

اصفهان در کتابخانه های مرکزی شهرداری اصفهان، میرداماد، علامه امینی، راغب، طغرایی، المهدی و تخصصی خانواده موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان]

---

لینک های مرتبط

- خبر آرشیوی رسیدن ترجمه ی کتاب به هجدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران [مهر]

- ظهور و استیلای ادبیات آمریکای لاتین در گفتگو با کاوه میرعباسی [اعتماد ملی]

- سال های سگی در آمازون [نسخه ی انگلیسی - نسخه ی اسپانیولی]

- درباره ی یوسا و سال های سگی (عصر قهرمان) [ویکی پدیای فارسی]

---

آن هایی که کتاب را خوانده اند

1- سال های سگی (ترجمه: احمد گلشیری):

- سمیه مومنی در سیما فیلم

سروش علیزاده در ماندگار

- فرشته نوبخت در داستان/ مقاله

- مصطفا احمدی در میان پاره نوشته ها

- بار اول در کاغذهای کاهی

- مهدی فاتحی در زنو

حمید در از پارکینگ سوم

- معین در منو

- کتاب های عامه پسند

رهنورد در ره توشه

2- عصر قهرمان (ترجمه: هوشنگ اسدی):

- فرانک در معرفی کتاب

- حامد امان پور قرایی در گروه تیاتر نیمکت

  • امیرحسین مجیری

نظرات (۱۶)

ماجرا اینه که نگارنده‌ی این مطلب انگار از فرط هرچیزی، یادش رفته چه می‌خواسته بنویسه. فی‌الواقع بگردید ببینید برای آدمی که کتاب رو نخونده، کجا محرّک یا دلیلی پیدا می‌کنید که طرف بره کتاب رو بخونه. سعی در لو ندادن، هر چند لازم و مغتنم است اما وقتی به چنین نوشته‌ای می‌رسیم، عملاً کار رو فلج کرده. حداقل چیزی که چنین نوشته‌ای کم دارد، خلاصه‌ای از داستان یا شخصیت‌هاست تا جایی که به خواننده‌ی عام، کدهایی بدهد که گره کجاست. وگرنه من رو در نظر بگیرید که کتاب را نخوندم هنوز. حالا قراره بعد از خوندن این نوشته، پا شم برم کتاب رو از یه جایی گیر بیارم و بخونم. خب محرّک من چیه این‌جا دقیقاً؟ قطعاً چگونگی رسیدن کتاب به دست نگارنده، هرچند در جای خودش حاشیه‌ی اتفاقاً خوبی هم هست، اما محرّک نیست چرا که اگه یکی از من بپرسه چرا این‌ کتاب، من نمی‌تونم بهش بگم چون فلانی بعد از امتحان ارشد رفته کتابخونه و الخ. بمباران اطلاعاتی یا قطره‌چکانی هم محرّک خوبی نیست، چرا که اصلاً ربطی به داستان ندارد بلکه نویسنده این گونه نوشته و این هم عملاً حاشیه‌س. پایان‌بندی کلاسیک هم صرفاً هاله‌ای در ذهن من به وجود میاره که لابد پایان‌بندی‌ش جلد شده و قشنگه، ولی خب یعنی چی دقیقاً؟ من دل به چی ببندم؟ تا زمانی که مشخص نشه همچنان حداکثر در حد حاشیه می‌مونه. توضیح که در مورد ترجمه هم برای منی که دستی به ترجمه دارم از این نظر خوبه که برم یه نگاهی به دیالوگ‌های ترجمه شده و احیاناً متن انگلیسی بندازم بلکه افزایش دانش برام داشته باشه، اما خب برای من این گونه است اون هم به دلیلی که گفتم، تازه اون‌جا هم داستان نیست که منو جلب کرده(فازغ از این که داستان چیه صرفاً ترجمه‌ش رو میبینم) پس باز هم حاشیه شد. اشتباهات نگارشی و پررنگ کمرنگ و این‌ها هم که...
ادامه دارد...

با تشکر
اصلاً اسم مطلب را ببینید: سال‌های سگی: دوم آوردن در یک دنیای بی‌رحم.
عملاً به جرأت می‌تونم بگم هیچ‌یک از کلمات این توضیح اصلاً در این متن نیست. در این متن نه من می‌بینم که «دوام آوردن» به کجا برمیگرده، نه بی‌رحمی یک دنیا رو می‌فهمم.
در نهایت اینه که این متن بیشتر مجمع‌الجزایری‌ست از چند حاشیه که برای ترغیب مخاطب به خواندن کتاب، طرفی نمی‌بنده. اگه محوری می‌داشت، اون وقت تمام حاشیه‌ها هم می‌تونستن نسبت به اون جای خودشونو پیدا کنن و نقشی بازی کنن ولی فعلاً که همه‌چی رو هواست. البته قصد آموزش نوشتن معرفی اثر نداشتم ولی خب اگر چنین مطلبی میومد زیر دست من تا ویراستش کنم و بذارم تو صف انتشار، برش می‌گردوندم و کلی هم توضیح می‌دادم که نگارنده چه چیزهایی رو باید بیاره.
برای اطلاعات بیشتر می‌تونید این‌جا رو ببینید:
http://forum.fantasy.ir/viewtopic.php?f=14&t=20&p=106#p106

با تشکر
پاسخ:
حالا البته سعی می کنم دفعات بعدی این نکاتی رو که گفتید رعایت کنم اما باز هم لزومی نمی بینم تو خیلی هاش.
خب بستگی داره مخاطب شما آشنا باشه یا نه. بله، ممکنه من هم برم پیش یک نفر و بپرسم کتاب جدید چی پیشنهاد می‌دی و از اون‌جا که هم من اون آدم رو می‌شناسم و هم او من(و سلیقه و ... من)رو، در نتیجه هرچی بگه گوش می‌کنم(در غالب موارد). منتهی وقتی شما دعوت عام می‌کنید، خب یه دلیلی هم باید به طرف مقابلتون بدید.
فی‌الواقع لینک‌هایی هم که دادین همین کار رو کردن. حداقل اونایی که فیلتر نبود رو دیدم. حالا چه بهشون بگید کلاسیک چه هر چیز دیگه، به نحوی گرهی برای خواننده ایجاد کردن یا مشخصاتی از «داستان» دادن تا خواننده‌ی متنشون رو برای خوندن جذب کنن.
سمیه مومنی در ذیل «و اما کتاب سال‌های سگی» هر چند محدود اما ترسیمی حداقلی کرده که تو داستان با چی طرفیم.
فرشته نوبخت، هرچند خیلی مبهم و در حد کلمه قصار مفهومی رو برای مخاطب پرت کرده، اما باز هم تحلیلی کوتاه از کلیت کتاب داده.
مصطفی احمدی هم هرچند خیلی خیلی کوتاه(و به نظر من ابتر) اما در حد سه چهار خط باز یه فضایی ترسیم کرده.
مهدی فاتحی که اتفاقاً به نظرم خوب هم این کار رو کرده. کلیتی از فضا، شخصیت‌ها و داستان پیش رو رو با حالتی که چیزی رو لو نده بیرون داده.
حمید از پارکینگ سوم هم یخده زیادی داستان رو گفته و بعضاً لو داده در واقع.
معین در منو هم به همچنین. به نسبت طول نوشته‌اش، محوری از داستان رو ذکر کرده.
فی‌الواقع همون سه خطی هم که رهنورد در ره‌توشه آورده هم بیشتر از نوشته‌ی شما داستان رو به من می‌شناسونه.
فرانک در عصر قهرمان، اول یه نیم‌چه فضایی شرح داده و در ادامه سعی کرده لو نده که داستان چیه ولی آخرش گفته جاگوار چه کار می‌کنه. هرچند صدر و ذیل رو بدون میانه گفته و مخاطب در نهایت چیزی نمی‌فهمه(که لو رفته باشه) اما اگه کتاب دم دستش باشه، ماجرا تا حدودی به باد میره.
امان پور قرایی نیمکت هم یخده سیاسی قاطی‌ش کرده ولی باز هم از رهگذر توصیف شخصیت‌های اصلی، یه کدی میده که در چه حوالی سیر می‌کنیم.

با تشکر
پاسخ:
تو نظر بعدی حرف می زنم. این جا، جا نمی شه!
همشهری داستان در دوره‌ی گذشته‌ش(تابستون ۸۹) یه معرفی کتاب‌هایی داشت که برای هر کتاب در حد یه صفحه‌ی آ۵. اون هم باز مشخصات داره آخه. به همه‌ی اینا هم می‌خواید بگید کلاسیک؟

به هر صورت، در انتهای همون پست تو فروم من نکته‌ای رو متذکر شدم که در مورد شما به نظرم صدق می‌کنه. غرض این نیست که بگم من هم کتاب رو خوندم. این طبیعتاً منتقل میشه. غرض چیز دیگه‌ایه. چه کلاسیک چه غیرش.

با تشکر
پاسخ:
خیلی خیلی ممنون
اتفاقا من با همین روش معرفی خیلی خیلی موافقم. به نظرم هر کتابی یه دنیایی داره واسه خودش، و ما باید کاملا بدون هیچ بینش قبلی به سراغش بریم. و هر چه قدر پیش آگاهی مون نسبت به کتابی که می خوایم بخونیم بیشتر باشه، جذابیت کتاب هم بیشتر از بین می ره.
آقای ثابت اشاره می کنه که این جور نوشته ها، محرک خوبی نیست برای اینکه کسی بیاد و این کتاب رو بخونه. جواب من اینه: خب، نباشه.
الزاما ما به فکر این نباید باشیم که بخوایم همه مخاطبین مون کتاب خون بشن. یا یه کتابایی رو بخونن. ما فقط می تونیم پیشنهاد بدیم. و مخاطب نوشته، با توجه به آشنایی و شناختی که داره، کتاب رو انتخاب می کنه یا نمی کنه. و اصلا هم نباید برامون مهم باشه (در برخورد با عامه مخاطبان).
کلا بحث گیردادن به همه برای کتاب خوندن، به نظر من کار اشتباهیه. پیشنهاد کتاب باید در حلقه های بسته دوستی بمونه. حلقه هایی که به تدریج اما تاثیرگذارتر، باید کامل بشه.
این هم به اون معنا نیست که مردم عامی رو بی خیال بشیم. اما به این نحو که هر کدوم باید روی یکی دو نفر که می شناسه کار کنه، نه اینکه یه دفعه بخوایم با یه پست، یا یه وب سایت، کل مردم رو کتابخون کنیم. (و اصلا بعضی ها لیاقت خوندن کتاب رو ندارن.)
کسی که این پست رو می خونه، الزاما نباید ده دقیقه بعدش خوندن کتاب رو شروع کنه. گاهی می شه یه ماه، دو ماه، یا یه سال توی ذهنشه، از آدمای مختلف اسم کتاب رو می شنوه، و بعد می ره سراغ خوندنش. مثل قضیه کتاب بوی سنبل بوی کاج، که برای خود من پیش اومد.
در هر حال، من با معرفی شخصیت ها و حوادث کتاب، به هر صورت کاملا مخالفم، و تنها چیزی که خودم احیانا در معرفی یک کتاب بذارم، جمله های جالبی از کتاب هست. یعنی در این پست، من حتی از گذاشتن لینک و این جور چیزا هم خودداری می کردم.
خب، اون از اون بابت نوشته.
اما یه کم برای معرفی یوسا.
مسلما کتاب سالهای سگی، در شرایطی دشوار خونده می شه، به خصوص در اوایل کتاب، که قصه هنوز جا نیفتاده. البته من مخالفم با این که این کتاب یه کتاب سخت خوان هست. (برای خوندن و فهمیدن این که چه کتابی سخت خوانه، برو و کتاب "مبانی خطاطی و نقاشی: رمان" اثر ژوزه ساراماگو رو بخون.) اما برای اینکه یه کتابی بهتر و جالب تر از سالهای سگی بخونی، پیشنهاد میکنم کتاب "گفت و گو در کاتدرال" نوشته همین جناب یوسا رو بخونی.
و برای اینکه ببینی یوسا چه قدر میتونه متفاوت بنویسه، کتاب "جنگ آخرالزمان" رو بخون. که کتاب فوق العاده ای هست.

صد سال تنهایی هم داستان خیلی قشنگی داره، و به قول خودت، الزاما نباید مقایسه ای کرد بین سالهای سگی و صد سال تنهایی.

و در همین جور خوندنت، بعد از جان شیفته حتما جنگ و صلح رو بخون، و بعد از اون کتابای بالایی، خوشه های خشم و کلا آثاری از جان اشتاین بک.

از ایرانی ها هم، "کلیدر" و آتش، بدون دود" رو حتما بخون.

کتاب زیاده البته، و فعلا همین قدر بسته. بعدا اگه خواستی، خبرم کن.
پاسخ:
جنگ و صلح، صد سال تنهایی و آتش بدون دود رو تو برنامه دارم از بین کتابای کت و کلفت! و البته خانواده ی تیبو.
ای‌جان. اگر رو در رو بودیم من دست دراز می‌کردم تا با هم دست بدیم. فی‌الواقع اون‌چه نیوردید همونی هست که برای معرفی آثار داستانی به نظر من محوریت داره و باقی حاشیه‌هایی هستن که حتی‌المقدور باید نسبت به اون جایگاهشون تعریف شه. و «مجمع‌الجزایری از چند حاشیه» هم ناظر به همین بود.
وگرنه من هم واقفم که قیمت و ناشر و نوبت چاپ و اینا برای وبلاگ لزومی نداره. ارجاع به اون پست فروم هم به خاطر همون محورها بود. ضمن این که دقت کنید من از مشخصات «داستان» حرف به میون آوردم نه از مشخصات «کتاب». و منظور از «همه‌ی اینا» هم مجموع وبلاگ‌های لینک شده و جراید بود که غریب بالاتفاق مشخصاتی از «داستان» دادن و به نظرم متفقیم که اکثر وبلاگاش کلاسیک نیستن.

دیگه باقی ماجراها که چه می‌دونم من میخوام شما رو بکوبم و گیر دادن به همه برای کتاب خوندن و کتاب‌خون کردن کل مردم با یه پست یا وب‌سایت و ... که شوخی هست.

حرف از نویسنده‌های لاتین(آمریکای جنوبی و اسپانیا) شد، بگم. یه نویسنده‌ای آمریکایی داریم به اسم جک ونس. ۹۶ سالشه الان. و خب چشم‌بسته پیداست که کلی اثر بلند داره. و البته خیلی هم اقبال عمومی پیدا نکرد. نویسنده‌ی آمریکایی دیگه‌ای به اسم دن سیمونز در مورد ونس گفته، اگه ونس تو آمریکای جنوبی متولد شده بود تا الان حتماً نوبل ادبیات برده بود.

با تشکر
پاسخ:
من هم اگه بخوام چیزی از داستان بگم در حد اشاره ی خیلی مختصریه و این که آیا از داستان خوشم اومده یا نه. غیر از اون هرگز! چون منم با جناب آقای رجبی موافقم که گفتن از داستان، لذت داستات رو از بین می بره و اصلن خودم دوست ندارم کسی از داستان کتابی بگه که می خوام شروع کنم به خوندنش.
خب جناب ثابت، اتفاقا گیرهایی که شما دادین، از اون انواعی است که اگر فرضِ این نوشته ها بر این بود که تصمیم به کتاب خوان کردن خوانندگانش داشت، درست بود. در حالی که این ها فقط نوشته می شن تا به دوستان بگن من هم این کتاب رو خوندم و خوشم اومده، و اگه شما می خوای بخونی بخون. بعد بگو خوشت اومده یا نه.
همین. وگرنه که باقی ماجرا که هیچ، زندگی هم شوخی بزرگیه. شوخی بزرگ و ترسناک. از نوع "مایکل جکسون"ـیش.
  • میلاد گودرزی
  • چقدر زرت و زورت میکنی
    معرفی کن نظرتو بده خلاص
    این خونده اون نخونده تو بخون تو از اونجا بخر شما برو ته صف:))
    اینجور که تو تعریف کردی من کسل شدم و هرگر نمیخونمش!
    پاسخ:
    در ضمن: عبارات برگزیده رو بخون. بعضن خیلی خوبن.
    سلام
    به نظر من این مدل معرفی عالی ....
    یه دنیا ممنون .
    من یه لیست بالا بلند از کتابا رو نوشتم که برم بخرم
    پاسخ:
    www.goodreads.com
    من نمی‌فهمم چه علاقه‌ای دارید به این فیلتر شده ها؟ ای بابا، اون از لینک‌ آدمایی که خوندن، این از گودریدز فردا هم لابد میشه دوووود

    و فارغ از همه‌ی اینا بد نیست کمی در فرض‌هایی که به ما میچسبونید تجدید نظر کنید(البته خطابم به جناب رجبی‌ست و گرنه فارغ از پذیرش خودشون، تجدید نظر کردن آقای مجیری که از سلام احوال‌پرسی انت‌ها هم بیشتر طول میکشه). ما هم از همون معرفی‌ها نوشتیم چندین بار و هیچ‌وقت از اون پیش‌فرض‌ها نداشتیم. آدم‌های دیگه‌ای هم که می‌شناسم و این کار رو کردن، چنون بنایی نداشتن. چیزی که به راحتی دارید ازش می‌گذرید معنا و مفهوم «معرفی‌»ست. فارغ از این که «پیشنهاد» در کجاها و چقدر با «معرفی» تفاوت داره، اما قدر متیقن با هم متفاوتن.

    با تشکر
    پاسخ:
    در مورد تجدید نظر هم چون خودتون دیگه همه چی رو گفتید چیزی نمی گم.
    جا داره که بگم : بح بح !
    من باید کتابو بخونم ، و با نوشته های شما دیگه حتمن می خونمش !!!
    پاسخ:
    دست شما درد نکنه. من و یوسا خوشحال می شیم که این کتابو بخونید! :)
  • سمیرا صحرانورد
  • من بالاخره موفق به خوندن این پست شما شدم
    حتمن در اولین فرصت کتاب رو میخونم بسیار ممنونم در ضمن عبارات برگزیده خعلی خوب بودن
    سال نو هم در ضمن خعلی مبارک همیشه شاد باشید
    پاسخ:
    سال نوی شما هم مبارک باشه. شاد و موفق باشید
    سلام آقای مجیری سال نوتون مبارک
    راستش فک نمکنم تو شهر ما این کتاب پیدا شه ..البته با ید بگردم ببینم چی می شه ....
    از وبلاگتون واقعا ممنونم، حرمتی قائلم که امیدوارم در خور باشه.اما در خصوص این پست من این کتاب رو نخوندم حتی صد سال تنهایی رم تموم نکردم،با این حال از معرفیه این کتاب ممنونم،آینده نمیدونه فرصت خواندن این کتاب رو دارم یا نه،، :)
    پاسخ:
    امیدوارم فرصت خوندنش رو پیدا کنید. کتاب خوبیه.
    خوب با توجه به محتوای کتاب....ترجیح میدم که نخونمش!

    307 آدم رو دیوونه میکنه...

    گرچه وقتی برای کتاب فعلا باز نکرده ام!!

    راستی در مورد شیوه ی معرفیت...باهات موافقم
    پاسخ:
    با کدوم شیوه موافقی دقیقن؟ کلی بحث شد تو نظرات!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی