وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

فایل نتیجه های کنکورهای زبان شناسی

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۱، ۰۴:۲۶ ب.ظ
امسال من در گرایش «آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان (آزفا)»ی رشته ی «زبان شناسی» دانشگاه «علامه طباطبایی» قبول شدم. در مدتی که برای کنکور می خواندم، بر اساس اطلاعاتی که مخاطبان وبلاگ «زبان شناسی همگانی» در کامنت های خود در این وبلاگ گذاشته بودند، یک فایل اکسل تهیه کردم از رتبه ها و درصدهای کسانی که در کنکور زبان شناسی شرکت کرده اند. این فایل را برای خودم درست کرده بودم تا انتخاب رشته ی خوبی داشته باشم اما کم کم فایل مفصلی شد و فرستادمش برای آقای «مقدس»، نویسنده ی وبلاگ «زبان شناسی همگانی» و ایشان هم لطف کرد و فایل را در وبلاگ قرار داد. (این فایل، نسخه ی اول این نتیجه هاست و می تواند مرتب تر و کامل تر بشود و تحت عنوان نسخه های جدیدتر برای دانلود قرار داده شود)

متن یادداشت ایشان و لینک دانلود آن فایل:

آقای امیر حسین مجیری زحمت کشیدند و فایلی اکسل از تمام نتایج سال‌های گذشته تا امسال برای ما تهیه کردند و من هم اون رو در اختیار شمایی قرار می‌دم که تصمیم دارید در آزمون‌های آینده شرکت کنید. همون طور که در توضیحاتی در خود فایل اومده ممکنه اشتباهاتی در اون وجود داشته باشه اما با این حال قابل استفاده هست. برای باز کردن این فایل باید نرم افزار مایکروسافت اکسل 2007 رو در کامپیوتر خودتون داشته باشید. ضمن اینکه از خانم مقدم که پیشنهاد اولیه چنین کاری رو دادند تشکر می‌کنم.

دانلود فایل اکسل (نسخه ی اول) نتیجه های کنکورهای کارشناسی ارشد زبان شناسی در سال های گذشته (درصدها، رتبه ها، دانشگاه های قبولی و...)

  • امیرحسین مجیری

زبان شناسی

نظرات (۲۰)

اول تبریک میکم
بعدش یه خسته نباشید جانانه
پاسخ:
خیلی خیلی ممنونم بابت تبریک و خسته نباشید.
مبارکتون باشه .ایشالله دکتری .این رشته همون زبان فارسی خودمونه که تو زمان دانش آموزی داشتیم ؟اگر اونه که خدا صبرت دهد .
پاسخ:
:) نه فرق می کنه! زبان شناسی در واقع، بیش تر فلسفه ی زبان و چیستی اش رو بررسی می کنه. اون زبان فارسی خودمون، بیش تر چگونگی رو بررسی می کرد که خب چندان چیز جالبی نبود
سلام. تبریک میگم خدمتتون. موفق باشید.
پاسخ:
سلامت باشید
سلام.تبریک عرض می کنیم،ایشالا که موفق باشید.
پاسخ:
ایشالا شما هم موفق باشید
سلام
مبارک باشه
موفق باشید
پاسخ:
سلامت باشید
خب آقا تبریک. دانشگاه هامون فرق داره، ولی دانشکده هامون یکیه. (البته اگه ما رو راه دادن.)
پاسخ:
ایشالا دلامون نزدیک باشه و اینا! بقیه اش که مهم نیس
سلام جناب آقای مجیری
مدت هاست که وبلاگ شما رو میخونم, با اجازتون چند تا سوال داشتم که از خدمتون میپرسم
1-نوشتن چقدر به استعداد بستگی داره؟ آیا علاقمند بی استعداد میتونه امیدوار باشه که با تلاش وپشتکار به موفقیت که نه به حس خوب نوشتن برسه؟
2-اصولا تلاش یعنی فقط خوندن؟یا چیزای دیگه به جز خوندن ونوشتن؟
3-به نظر شما زیاد خوندن یه جورایی باعث کور شدن خلاقیت نمیشه وقتی ناخوداگاه کلمات دیگران تو ذهنتون حک میشه و وقتی مینویسید مطمئن نیستید که این اثر خودتونه یا تقلب از اثر دیگران..
خیلی ممنون میشم اگه پاسخ منو بدید..
قبول شدنتونم تبریک میگم امیدوارم که موفق باشید..
پاسخ:
3- من معمولن وقتی یه نوشته ی قوی می خونم تا مدتی گرفتار سبک نوشتن اون نوشته هستم اما کافیه یه مدتی بگذره تا اون سبک رسوب کنه و اثرهای اصلیش رو بگذاره. بنابر این جای نگرانی نیست! هر چه بیش تر بخونیم، بیش تر می تونیم مبدع و خلاق باشیم.
مرسی که جواب دادین
پاسخ:
خواهش می کنم. خوشحال می شم نوشته های شما رو هم بخونم. اگه وبلاگ دارید، لینک بدید و یا اگه جای دیگه ای می نویسید بگید.
تبریک میگم امیدوارم همیشه موفق باشید :)
پاسخ:
سلامت باشید همیشه.
نوشته های من یه چیزی تو مایه های انشاهای دوران دبستانه!
خیلی وقته میخوام وبلاگ بزنم ولی متاسفانه فرصتشو ندارم
پاسخ:
این نظر خودتونه. وبلاگ بزنید و نوشته هاتون رو توش بیارید تا بقیه هم نظر بدن در موردشون.
تبریک با کلی تاخیر البته :)
پاسخ:
ممنون. لطف دارید
هی لعنتی
چوطوری
همشهری داستان موضوع همون قمسته بعدیش چیه؟
نتونستم قبلیه رو بنویسم
پاسخ:
موضوع بعدی، به درد تو نمی خوره: واحد تربیت بدنی دانشگاه.
کدوم دانشگاه؟
میگم چوطوره با اسم مستعار بفرستم؟
راستی مال چند نفر رو چاپ میکنند؟
پاسخ:
هفت هشت مطلب رو چاپ می کنند معمولن
راستی گوگل پلاس که فیلتر شد
راه دیگه ای نداره بدون فیلتر شکن بری توش؟
پاسخ:
راه دیگه ای سراغ ندارم
میخوام اسم چک و چوله بزنم که اگه چاپ نشد تو زیادی خودتو نگیری
پاسخ:
هر جور راحتی
یادم رفت
سلام
درسته؟dastanmagz@gmail.com
فرستادم
پاسخ:
آره. همینه. آفرین
اگه این رو بفرستم چوطوره؟
خب، یادم نمیاد این ماجرا به چند سال پیش برمیگرده ولی تعریفش میکنم:
وقت هایی که ما می رفتیم اصفهان ، چون ما اصفهانی هستیم و لی توی تهران زندگی می کنیم، اگر وقت می شد من می رفتم خونه ی داییم اینا، به این خاطر که اون جا با پسرداییم کارهای زیادی انجام می دادیم و یکی از اون کارها که ما به اون مشهور بودیم قورباغه گیری بود!بله،قورباغه گیری؛این کار تکنیک های زیادی داره و ما اون ها رو حفظ بودیم. مثلا ابتدا به یک زمین باغچه ای و قورباغه خیز نیاز داریم و از وسایل مورد نیاز هم میشه شلنگ آب رو نام برد که نقش اون در قورباغه گیری از من و پسر داییم بیشتر بود.
یه روز من رفته بودم خونه ی داییم و شب که شد من و پسرداییم به کار اصلی مون پرداختیم؛ همه ی مراحل رو انجام دادیم و آخرسر هم قورباغه ها که فکر میکنم تعدادشون از ده تا تجاوز می کرد رو داخل یک شیشه ی خالی مربّا انداختیم.(لازم به ذکر است که به احتمال زیاد قورباغه ها از شدّت تنگی جا ،در حال فحش دادن به ما بودند)
همون شب وقتی اون یکی داییم اومد که منو ببره و من هم شیشه ی قورباغه به دست به همراه داییم و زن داییم و پسر داییم جلوی در ایستاده بودم ، ماجرای تعقیب و گریز قورباغه ها توسط ما شروع شد ، البته با افتادن شیشه ی پر از قورباغه از دست من!
من و پیرداییم داییم کلّی این طرف و اون طرف می دویدیم تا قورباغه های فراری رو بندازیم توی جوب بزرگی که جلوی خونه ی داییم بود؛البته بقیه هم کمک میکردند چون قورباغه ها جای دیگری باقی نگذاشته بودند که نرفته باشند...
ولی با این وجود من و پسر داییم هنوز هم از کار خود دست نکشیده ایم.
پاسخ:
بد نیست. زبانش رو شکسته ننویس. رسمی بنویس. همین امروز هم بفرست تا دیر نشه.
این چوطوره؟
معلم حرف می زد و من می نوشتم ، حرف هایش تکراری بودند و من نه حوصله داشتم و نه وقتی که تلف کنم ، زنگ آخر ریاضی داشتیم ، مشقم مانده بود ، معلم ریاضی از این که مشق ننوشته باشم خوشش نمی آمد ، کتاب ریاضی را لای دفتر عربی گذاشته بودم وبه طرزی که معلم عربی فکر کند دفتر عربی ام را نگاه می کنم ریاضی می نوشتم ، زنگ تمام شد ، زنگ تفریح را توی کلاس ماندم و ادامه ی مشقم را نوشتم ، زنگ بعدی انشا بود ، معلم که آمد سر کلاس ، دقدقه ام این بود که نکند مرا صدا کند که بروم و انشایی با موضوع : مقاله ای دربارهی ویژگی های یک دانش آموز خوب بنویسم ، ولی معلم انشا کاری کرد که من هیچ وقت یادم نمی رود ، از کارش خیلی لذّت بردم ، فهمیدم انشا یعنی چه ، زنگ خورد و زنگ ها همین طور سپری شدند ، زنگ آخر شد ، اتفاقی که مرا خوشحال کرد افتاد ، آقای مرتضوی از پشت میکروفون گفت: دانش آموزان پایه ی سوّم زنگ که خورد بروند داخل نمازخانه ، ما هم همین کار را کردیم ، در نمازخانه که بودیم ، بچه ها هی می گفتند امتحان ریاضی است و فلان و بهمان ، چون زنگ ریاضی کلاس ما بود ، ولی معلم راهنمای ما آمد وبرای ما صحبت کرد ، آخر امروز ، بعد همه ی این اتفاقات نه چندان مهم ، فهمیدم از صبح بی خود نگران بودم ، کاش مثل دیگران فوتبال دستی ام را بازی کرده بودم...
پاسخ:
یه خاطره ی خیلی معمولی که آخرش هم نفهمیدم چی شد. خوب نبود
چوطوره؟

برای یکدفعه هم که شده من با تو نخواهم آمد. این بار تنها برو و بی من ببین! مکذار دیگری برایت تعریف کند خوب دیدن را ، به رهگذری که به دست هایت می خندد اجازه نده بپرسد چرا دست هایت این قدر خسته اند ، حال آنکه می دانی دست های تو از نوشتن خسته اند. به پول های دکّان داری که داخل حجره ی خویش نشسته و سیگار می کشد نگاه نکن. فقط با هر آنچه به تو حمله می کند مقابله کن ؛ اگر من با تو بودم ، هرگز نمی آموختی ، مقابله کردن را...
پاسخ:
متن قشنگیه اما ربطی به همشهری داستان نداره. برای وبلاگ خوبه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی