دو قدم مانده به صبح -2
بسم الله الرحمن الرحیم.
چند فایل زیر را از برنامه ی "دو قدم مانده به صبح" (14 و 15 امرداد 1387- شبکهی 4 سیما) انتخاب کردهام.
فایل اول:
دکلمهی یک ترانه از عبدالجبار کاکایی(این ترانه را دیشب آقای کاکایی در برنامهی زندهی دو قدم مانده به صبح و در پایان گفتگو با اهورا ایمان خواندند.)
{{ دانلود صدای عبدالجبار کاکایی (شاهزاده و پری) }}
کی میدونه وقتی بارون میزنه
دیگه دور خندهها تموم میشه
گلا پر میکشن از رو شاخهها
طاقت پرندهها تموم میشه
کی میدونه پای دیواری که نیست
یه روزی قرار میذاشتیم من و تو
زیر این سقفی که افتاده رو خاک
چه شب و روزایی داشتیم من و تو
ما دو عکس رنگ و رو رفتهی تار
لای عکسای پر از گرد و غبار
تو پری قصههای کاغذی
من ولی شاهزاده ی یکه سوار
زد و مثل همه عاشقی ما رو
سر این کوچه یه روزی کاشت و رفت
مث دوس داشتنای دروغکی
زندگی هم ما رو قال گذاشت و رفت
واسه این شاهزادهی برهنه پا
کی میخنده کی دیگه ناز میکنه
کی میاد پنجره های بسته شو
رو به ایوون طلا باز میکنه
من دوباره پای دیوار اومدم
دنبال خاطرههای بی صدام
نکنه قرارمون یادت بره
من همون شاهزادهی برهنه پام
(سالهای تا کنون- وبلاگ عبدالجبار کاکایی- http:// jabbarkakaei.blogfa.com)
فایل دوم:
خواندن شعر معروف طنز «آهو» از ناصر فیض در مراسم شعر طنز «در حلقهی رندان»
{{ دانلود صدای ناصر فیض (آهو) }}
کشیدم روی کاغذ با قلمموی سیاه، آهو
نمیدانم چه شد افتاد بعد از آن به راه٬ آهو
نفهمیدم چرا آن سوتر از من ناگهان برگشت
خرامان کرد بر من یا قلممویم نگاه، آهو
کجا زیباتر از آهوست ماه، آهوست زیباتر
و گر نه پنجه میافکند شبها سوی ماه، آهو
اگر آهو نصیبی دارد از هو، این از آنجا نیست
که حتماً میرود گاهی به سوی خانقاه، آهو
چنان که گاو در دوران سابق گاو بود٬ آری...
به آهو نیز میگفتند در دوران شاه، آهو
ولی امروز از بس دود و دم در شهر تهران هست
که گاهی میشود از دور با بُز اشتباه، آهو
اگر بینی که نابینا همان آهوست، ساکت باش!
و گرنه میرود از هول میافتد به چاه، آهو
تمام آهوان را آدمی یک روز خواهد خورد
ولی هرگز نخواهد خورد چیزی جز گیاه، آهو
نمیداند هزار افسوس! یک صیاد آدم نیست
و میافتد به دامش با همین یک اشتباه، آهو
اگر شد میگذارد بر سر آهو، کلاه، آدم
ولی کی میگذارد بر سر آدم کلاه، آهو؟!
کره از آب حاصل کردن از اطوار آدمهاست
کجا مانند آدمهاست آبِ زیره کاه ، آهو؟!
به نام زنگی و رومی اسیر رنگ شد آدم
رها در دشتها امّا، سپید آهو، سیاه، آهو
دلم میسوزد ازاین قدر سرگردانیات در دشت
چرا مانند مردم نیستی غرق رفاه، آهو
من این افسانه را از خود در آوردم، در این مورد
مقصر بندهام یعنی که باشد بیگناه، آهو
شب مرگش شبیه قو- همان قویی که زیبا مرد
خودش را میرساند بر لب یک پرتگاه، آهو
از آن بالا نگاهی میکند با ترس پایین را
و پایش میخورد لیز و تو میبینی که، آه... آهو
ولی آواز مرگی را نمیخواند کسی امروز،
از آن بالا بیفتد بر زمین گر یک سپاه، آهو
من از تصدیع شعرم قبل از آهو عذر میخواهم
به امیدی که باشد بعد ازاینها عذرخواه، آهو
به بیت مقطع آمد شعر و دیگر قافیه تنگ است
که دارد می کند این بیت را هم افتضاح، آهو
اگر آهو بداند گریه ی ما را درآورده ست
به ریش شاعران شاید بخندد قاه قاه آهو!
(املت دسته دار – وبلاگ ناصر فیض - http://omlet38.blogfa.com/post-30.aspx)
- ۰ نظر
- ۱۸ مرداد ۸۷ ، ۰۸:۲۳