این شعر را آقا حجت برایم فرستاد. اما ننوشته بود شاعرش چه کسی است.
بچه ها دیکته دارید ، قبولی سخت است
هر کسی درس نخواند به خدا بد بخت است
حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند
گاه چسبیده به هم گاه جدا می آیند
جمله ها اکثرشان سخت و دو پهلو هستند
جمله ها مثل دوتا دوست به هم وا / بستند
بچه ها روز مهمی است ! بخوانید که من ...
سر قولی که ندادید بمانید که من ـ
ـ دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید
از خیابان ِ خدا با عجله رد نشوید !
روز ها از پَس ِ هم رد شد و موعود رسید
روز مقبولی و تجدیدی و مردود رسید
دست ِ من بید شد از ترس ِ ... معلم : سر خط
بچه ها حرف نباشد ، بنویسید فقط !
بنویسید خدا بعد بخوانید هوس
« بنویسید قناری و بخوانید قفس »
بنویسید که طوفان و تلاطم شده است
هی بچرخید! خدا پشت ِ خدا گم شده است !
بنویسید زمین سخت غریب است ، غریب
وقت ِ افتادن از این تخت ، قریب است ، قریب !
بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است
بنویسید شعف دخترکی غمگین است
روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است
چشم های هوس از دور به او پل زده است
بنویسید شعف دخترکی کم پیداست
این همه گم شده اما همه جا غم پیداست!
گرچه بابا غم نان می خورد و ما نان را
آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا
***
بچه ها خسته نباشید ورق ها بالا !