سال های سگی: دوام آوردن در یک دنیای بی رحم
ماجرای رسیدن این کتاب به دستم را چندین و چند بار به روش های مختلف برای افراد مختلف گفته ام و خودم الان خسته شده ام از این همه تکرار! ماجرا این است که من بلافاصله پس از دادن آزمون کارشناسی ارشد (که در دانشگاه خودمان برگزار شد) شتافتم به سمت کتابخانه برای دلی از عزا در آوردن! اولین کتابی که مدت ها بود می خواستم بگیرم «ماجرای عجیب سگی در شب» بود. کتاب بعدی «صد سال تنهایی» بود. اما این کلمات «سگی» از کتاب قبلی و «سال» از کتابی که در ذهن داشتم ترکیب شدند و حاصل این شد که «سال های سگی» را گرفتم! (البته ناگفته نگذارم که دو جلد «جانِ شیفته» را سپردم به یکی از دوستانم که برایم بگیرد) جالب این که تا چند ساعت بعد از رسیدن به خانه هم نفهمیدم کتاب را اشتباه گرفته ام! و باز البته دیدن همین کتاب در دستان دوست و هم اتاقی ام، سید محمد میر (یکی دو سال قبل) هم در این اشتباه بی تاثیر نبود. به هر حال از این توفیق اجباری ناراحت نیستم. چه این که هنوز صد سال تنهایی را نخوانده ام تا بتوانم مقایسه ای بین این دو کتاب بکنم و ناراحت تر یا خوشحال تر بشوم! (اگر بشود مقایسه شان کرد و لزومی هم برای مقایسه باشد)
در هر صورت کتاب خوبی بود. چند صفحه ی اول را با جان کندن پیش بردم. یک دلیلش احتمالن دوری نه چندان کوتاه مدت از رمان خوانی بود. اما یک دلیل دیگرش پیچیدگی خود کتاب بود. انگار نویسنده هیچ عجله ای برای معرفی شخصیت ها و فهماندن روابطشان ندارد. یک باره خواننده را هل می دهد در دنیایی که در کتابش خلق کرده. این احتمالن از آن «واقع گرایی وحشتناک»ی هم که نویسنده می خواهد توصیفش کند متاثر است. بنابر این با این قطره چکانی اطلاعات، وقتی نویسنده شروع می کند به معرفی صریح یک شخصیت، خواننده ای که بنده باشم، ذوق زده می شوم و با ولع اطلاعات را قورت می دهم تا بتوانم کمی بهتر داستان را درک کنم! حتا جاهایی مجبور شدم عقب گرد و دوباره خوانی کنم تا داستان را به خوبی بفهمم. در میانه ی کار هم به اجبار، نام شخصیت ها و روابطشان با دیگر شخصیت ها و محله و شهری که در آن زندگی می کردند و اطلاعات مختلف مربوطه را روی کاغذ نوشتم تا این درک داستان کامل تر شود. البته که خیلی از نام های محله ها -اگر هم به خاطرشان نسپری- مهم نیستند. و حتا این جور نیست که نویسنده در گفتن از شخصیت ها خساست به خرج دهد اما من این کار را کردم و فکر می کنم نتیجه ی بهتری گرفتم.
پایان داستان هم از لحاظ کلاسیک داستان نویسی، یعنی غافلگیر کردن خواننده نکات خوبی داشت و هم از لحاظ ادبی آن (جمله ی آخر داستان خیلی خوب بود) فکر می کنم شخصیت خود یوسا ترکیبی باشد از چند تا شخصیت داستان. کمی شاعرانگی و نویسندگی، کمی ضعف و ناتوانی در برخورد با دیگران و شاید کمی هم زرنگی و آزار دادن دیگران.
در مورد ترجمه ی کار هم باید بگویم که با توجه به فضای داستان (دانش آموزان یک مدرسه ی نظامی که عمومن متعلق به طبقه ی پایین جامعه هستند و در گفت و گوهای معمول خود، چندان ادبی به کار نمی برند) مترجم خوب کار کرده اما در هر صورت کتاب پر است از اشتباه. از اشتباهات نگارشی گرفته که بعضی وقت ها واقعن آدم را عصبی می کند تا حتا اشتباه در خود داستان! یعنی یک جا نام یکی از شخصیت ها به اشتباه به جای نام شخصیت دیگری آمده بود و باعث شد من تا مدتی گیج باشم که بالاخره چی شد؟! (چون خود داستان از زبان راویان مختلف نقل می شود و مدام بین دانای کل های محدود به یک یا چند شخصیت و اول شخص های مختلف، در حال عوض شدن است و برای همین اشتباهی از این دست -یعنی آوردن نام یک شخصیت به جای دیگری- آسیب جدی به پیگیری داستان می زند) یا مثلن یکی از ویژگی های کتاب این است که نام های خاص را پررنگ آورده است. آن وقت می بینید که انگار این کار با ابزاری شبیه جایگزین (ریپلیس) ورد انجام شده! نام یکی از شخصیت ها بَرده است و بعد هر جا کلمه ی «بُرده» هم آمده، پررنگ نوشته شده! (کلمات کتاب، حرکت گذاری نشده اند) یعنی بعد از خواندن کتاب به این نتیجه می رسید که انگار یک ویرایش بعد از تایپ روی متن انجام نشده!
یک توصیه ی همیشگی هست به کسانی که می خواهند رمان و داستان بخوانند و لذت هم ببرند و آن این که «مقدمه» و «پیش گفتار» و «زندگی نامه»های نوشته شده در ابتدای کتاب ها را بگذارند بعد از تمام شدن کتاب بخوانند. این ها را کسانی نوشته اند که قبلن کتاب را خوانده اند و این یعنی ممکن است ابایی نداشته باشند از لو دادن ماجرای کتاب! چه این که یک جور نگاهی هم در آن ها هست که کتاب را برای مفاهیم قلمبه ای مثل «فهم دنیای نویسنده»، «نقد جریان ادبی که نویسنده در آن بوده»، «آشنایی با فضای رمان فلان کشور» و... بخوانند. بنابر این چندان لذت بردن از کتاب برایشان مهم نیست و اگر شما داستان را کامل هم برایشان تعریف کنید و غافلگیری هایش را هم افشا کنید، احتمالن به شما نیشخند می زنند و کار شما را بی اهمیت می دانند! اما شمایی که احیانن قصد دارید از خواندن لذت ببرید، بهتر است بی خیال این نوشته ها شوید. (این را به خاطر زندگی نامه ی خیلی کوتاه اول کتاب سال های سگی هم گفتم. گرچه در این نوشته، چندان حرفی افشا نمی شود اما عمل کردن به این توصیه ی همیشگی معمولن کارساز است)
[سال های سگی- ماریو بارگاس یوسا- ترجمه ی احمد گلشیری- موسسه ی انتشارات نگاه- چاپ سوم: 1386- 559 صفحه]
پس نوشت 1: در حین نوشتن این مطلب و با خواندن مصاحبه ی کاوه میرعباسی (لینک مصاحبه در بخش "لینک های مرتبط" هست) فهمیدم این کتاب ترجمه ی دیگری هم دارد: "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی که البته قدیمی است [تهران: مهناز: 1369] و بعید است در بازار پیدا شود. اسم اصلی داستان هم همین عصر قهرمان (The Time of the Hero) است. بعد از این بود که از ویکی پدیا فهمیدم، هزار نسخه از این کتاب در یک مراسم رسمی در مدرسه ی لئونسیو پرادو (مدرسه ای که داستان در آن می گذرد) سوزانده شده است.
پس نوشت 2: چقدر وبلاگ با نام "سال های سگی" تو اینترنت هست!
----
عبارات برگزیده
اگر داستانی عبارت برگزیده نداشته باشد، به این معنا نیست که داستان بدی است! این عبارت ها هم لزومن ارزش خاصی به کتاب نمی دهند. با این وجود جملات قشنگی هستند که خواندن شان جدا از کتاب هم لذت بخش است.
- روباه های بیابون سچورا شب ها همیشه، مثل شغال، زوزه می کشن. می دونی چرا؟ تا سکوتی رو بشکنن که اون ها رو می ترسونه. [ص 21]
- اگه کور بودم، چشم های مصنوعی مو در می آوردم و به پنجه طلایی می گفتم: چشم هامو به تو می بخشم، به من اعتماد کن. [ص 38]
- چهره شو بیش از هر جای دیگه ش دوست می داشتم. پاهاش خیلی لاغر بود، اما من هیچ وقت به هیچ جاش فکر نمی کردم، فقط چهرهش در نظرم بود. [ص 91]
- به نوک پوتین هاتون تیغ خودتراش ببندین تا، مثل جنگ خروس، حال سیخکِ پای خروسو داشته باشه. جیب هاتونو از سنگ پر کنیم، بیضه بندو فراموش نکنین، مرد از بیضه هاش بیش از روحش باید مواظبت کنه. [ص 97]
- اگه صِدام مثل اون جیغ جیغی بود آتش به آتش سیگار روشن می کردم تا دو رگه بشه، آخه این هم شد صدای یه نظامی؟! [ص 105]
- شیطون همیشه پوزه شو تو هر چیز خوبی فرو می کنه. [ص 114]
- او درباره ی همه چیز بحث می کرد، از مسائل پاک و بی غل و غش سخت به میان می آورد و قصدش از صحبت کردن صرفن وقت گذرانی نبود، و عقایدش را قاطعانه بر زبان می آورد. [ص 179]
- "می خوام بگم تو تنها رفیقی هستی که من دارم. من قبلن هیچ رفیقی نداشتهم، فقط چند تا آشنا... تو تنها آدمی هستی که من دوست دارم باهاش باشم." "اوا خواهرها که می خوان به کسی بگن دوستت دارم حرف های تو رو می زنن." [ص 186]
- فکر کرد که آن ها ته دل شان با هم رفیق اند. مرتب به هم بد و بیراه می گویند، بگومگو می کنند اما ته دل شان از هم بدشان نمی آید. من این جا تنها آدمی هستم که غریبهم. [ص 198]
- داشتم فکر می کردم بهش بگم: "یه هدیه برات خریدهم." و وقتی رفتم خونه شون تو فکر بود که همینو بگم. اما همین که دیدمش تغییر عقیده دادم و فقط گفتم: "تو مدرسه این جعبه رو بهم دادن و مصرفِشو ندارم. می خوای بدم به تو؟" و اون گفت: "آره، البته، من لازم دارم." [ص 226]
- من به وجود شیطون اعتقادی ندارم اما اون گاهی منو دچار تعجب می کنه. اون می گه به هیچی اعتقاد نداره. اما این حرف دروغه، دروغ شاخدار. [ص 227]
- درست به همان دلایلی عاشق زندگی نظامی بود که دیگران از آن نفرت داشتند و آن دلایل چیزی جز نظم، مقام و عملیات صحرایی نبود. [ص 244]
- هم شاگردانش از رسیدن تعطیلات خوشحال بودند اما او می ترسید. مدرسه تنها پناهگاه او بود. تابستان او را در رخوتی مهلک و در چنگال پدر و مادر قرار می داد. [ص 289]
- "دو سال بود دنبال تو بودم و تو هر بار روی منو زمین می ذاشتی. با خودم فکر می کردم: بالاخره یه روزی به من توجه می کنه و همه چیزو فراموش می کردم. اما الان بدتره. دست کم اون وقت ها تو رو بیش تر می دیدم." "می خوای یه چیزی رو بدونی؟ من دوست ندارم تو این جوری حرف بزنی." "دوست نداری من چه جوری حرف بزنم؟" "منظورم همین حرفییه که زدی. باید یه کم غرور داشته باشی. نباید گدایی کنی." "من گدایی نمی کنم. من راست شو دارم می گم. چرا باید پیش تو غرور داشته باشم؟" [ص 307]
- صدایش با همه ی تلاشی که نشان می داد زمخت و حتا خشن بود و در عین حال اعتقاد داشت که مردانگی و صدای قوی از هم جدایی ناپذیرند. [ص 353]
- تصدیق کرد که همیشه بدترین بدبختی ها برای بهترین خانواده ها پیش می آید و هیچ کس علتش را نمی داند. [ص 373]
- از من پرسید: "می ترسی؟" گفتم: "آره، یه کم." گفت: "منم می ترسم. بنابرین، نگران نباش، همه می ترسن." [ص 375]
- چند دقیقه ای حرفی نزدیم تا این که اون یه دفعه گفت: "تو خیلی خوبی." من فقط خندیدم و گفتم: "باور نکن." [ص 378]
- عشق آدمو به خاک سیاه می شونه. آدم خل می شه، دیگه به فکر خودش نیست و دست به دیوونگی می زنه، منظورم مردهاس نه زن ها. اون ها فرق می کنن، ناقلاترن، اون ها فقط وقتی عاشق می شن که به نفع شون باشه. اگه بو ببرن که مرده براشون مناسب نیست اونو دست به سر می کنن و می رن سراغ یکی دیگه. کک شون هم نمی گزه. [ص 416]
- ما نظامی ها باید واقع بین باشیم. وقتی واقعیت با قانون تطبیق پیدا نمی کنه، قضیه رو بر عکسش کن، یعنی قانونو با واقعیت تطبیق بده. [ص 477]
- وجدان آسوده ممکنه تو رو به بهشت ببره، اما به درد سابقه ی خدمتت نمی خوره. [ص 478]
- آن ساعتِ مبهم و نامشخصِ شبانه روز بود که غروب و شب با هم متعادل اند و گویی یکدیگر را خنثا می کنند. سایه ها چشم انداز آسایشگاه ها را تار می کردند و هر چند طرح اندام دانش آموزان با آن اورکت های سنگین هنوز واضح بود اما چهره آن ها تار به نظر می رسید. [ص 515]
- وقتی دشمن اسلحه شو زمین می ذاره و تسلیم می شه، سربازِ مسئولیت شناس به طرفش شلیک نمی کنه. نه فقط به دلایل اخلاقی بلکه به دلایل نظامی، به خاطر صرفه جویی. حتا در جنگ نباید مرگ و میرهای بیهوده در میون باشه. می فهمی من چی می گم؟ [ص 530]
- زمان آرام و یکنواخت می گذشت و چون چشمان سیاه آن دخترِ ناشناس، شیرین و هیجان انگیز بود، دختری کوچک اندام و آرام با آن گیسوان سیاه و صدای لطیف که با آن صمیمیت شوخی می کرد. [ص 542]
----
درباره ی روش تهیه ی کتاب
1- کتابخانه ی ملی
سال های سگی با ترجمه ی احمد گلشیری[لینک ثابت کتاب]
عصر قهرمان با ترجمه ی هوشنگ اسدی [لینک ثابت کتاب]
2- خرید کتاب:
توضیح: این بخش را بیش تر برای آن می آورم که مطمئن شوید این کتاب در بازار برای خرید هست. خودم هم تا به حال اینترنتی کتاب نخریده ام. (البته به جز کتاب های گاج که خب در این جا نمی گنجند!) اما به نظرم اگر خواستید کتابی بخرید آدینه بوک و بعد جیحون بهترند. (با توجه به جامعیت بیش ترشان نسبت به بقیه ی فروشگاه ها و سابقه ی کاری شان)
سال های سگی در فروشگاه های آدینه بوک، جیحون، 1000 کتاب و انتشارات فروزش، افه موجود است. (قیمت : 10 هزار تومان)
سال های سگی در فایندبوک موجود است. (با 5 درصد تخفیف: 9500 تومان)
سال های سگی در نت فروش موجود است. (قیمت: 16000 تومان)
3- امانت کتاب از کتابخانه ها:
- "سال های سگی" با ترجمه ی احمد گلشیری در:
تهران در کتابخانه های مولانا، اخلاق، شهید قدیریان، خواجوی کرمانی، گلستان، شیخ کلینی، شهید سلیمانی، 13 آبان، 15 خرداد، شیخ فضل الله نوری و عطار موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]
تهران در کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]
تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]
اصفهان در کتابخانه ی مرکزی (قفسه ی 551، ردیف 4) و کتابخانه ی فوق برنامه ی دانشگاه صنعتی اصفهان موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]
یزد در کتابخانه ی دندان پزشکی و کتابخانه ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشکده ی دندان پزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد/ درباره ی کتابخانه ی دانشکده ی پیراپزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد]
تبریز در کتابخانه ی مرکزی تبریز موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]
- "عصر قهرمان" با ترجمه ی هوشنگ اسدی در:
تهران در کتابخانه ی گلستان موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]
تهران در حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]
تهران در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر موجود است. [سایت کتابخانه ی دانشگاه هنر تهران]
اصفهان در کتابخانه های مرکزی شهرداری اصفهان، میرداماد، علامه امینی، راغب، طغرایی، المهدی و تخصصی خانواده موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان]
---
لینک های مرتبط
- خبر آرشیوی رسیدن ترجمه ی کتاب به هجدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران [مهر]
- ظهور و استیلای ادبیات آمریکای لاتین در گفتگو با کاوه میرعباسی [اعتماد ملی]
- سال های سگی در آمازون [نسخه ی انگلیسی - نسخه ی اسپانیولی]
- درباره ی یوسا و سال های سگی (عصر قهرمان) [ویکی پدیای فارسی]
---
آن هایی که کتاب را خوانده اند
1- سال های سگی (ترجمه: احمد گلشیری):
- فرشته نوبخت در داستان/ مقاله
- مصطفا احمدی در میان پاره نوشته ها
2- عصر قهرمان (ترجمه: هوشنگ اسدی):
- ۱۶ نظر
- ۱۷ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۵