وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

۱۸ مطلب با موضوع «کتابخانه ی من» ثبت شده است

لذت ناب داستان خوانی

شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۰، ۰۴:۳۲ ب.ظ
سلام. مطلب زیر با عنوان گفته شده در ستون "فرهنگ کده"ی هفته نامه ی جام اصفهان، شماره ی 687، 15 شهریور 1390 به چاپ رسید.
این هفته نامه هر سه شنبه با قیمت 200 تومان فروخته می شود!

چند تا مجله می شناسید که چیزی بین تخصصی و عمومی بودن باشند؟ یعنی نه از فرط تخصصی بودن، فقط از انواع ایسم ها حرف بزند و نه از فرط عمومی بودن، فقط به نقل غذای مورد علاقه ی بازیگران معروف سینما بپردازد. حالا این به کنار، چند تا مجله می شناسید که به مخاطب خود اهمیت بدهند و نویسنده هایشان فقط شخصیت های معروف و تحریریه ی خود آن مجله‌ها نباشند؟ مجله ای که فقط به فکر پر کردن صفحاتش نباشد و مدام در فکر پیشرفت کارش باشد.
همشهری داستان مجله ای است با همه ی این ویژگی هایی که گفتم و البته ویژگی های خیلی خوب دیگر. این مجله برای مخاطب دوست دار داستان و روایت(و نه لزوما متخصص این عرصه ها) تهیه می شود. برای لذت بردن از داستان و روایت و البته یادگرفتن چیزهایی در این باره. این مجله آن قدر تنوع دارد که سلیقه های مختلف را راضی کند. نامه، منبر، گزارش، مقاله، عکس، کاریکاتور، طرح گرافیکی و... همه با رویکرد روایت‌گری در این ماهنامه آورده می شود. ستون های ثابتی هم هست که نویسندگان و روایتگران ماهری (مثل یاسر مالی و کامبیز درم بخش) هر ماه با زبان طنز آن ها را اداره می کنند.
از ویژگی های مهم این مجله، ارتباط وسیع با مخاطبانش است. از دوره ی جدید این ماهنامه فقط پنج شماره می گذرد و مجله جای پیشرفت بسیاری دارد. اما همان طور که گفتم تهیه کنندگان مجله به ویژه نفیسه مرشدزاده (سردبیر) ترسی ندارند از افزودن ایده های جدید برای پیشرفت کار مجله.
پیشنهاد من این است که شما هم به مخاطبان این مجله ی متعهد بپیوندید و لذت خواندن روایت ها و داستان‌های ناب آن را تجربه کنید. شماره ی جدید همشهری داستان مطالب زیبایی از احمد دهقان (روایتی هولناک از واقعیت های جنگی)، رضا میرکریمی، حبیبه جعفریان (روایت خلق کتاب «چمران به روایت همسر شهید») و چندین مطلب زیبای دیگر دارد. از دستش ندهید!
ماهنامه ی همشهری داستان- 2000 تومان

  • امیرحسین مجیری

درباره ی چند کتاب- درباره ی کتب امیرخانی

سه شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۰، ۰۴:۴۴ ب.ظ

سلام.

حال و حوصله ی نوشتن نیست که رفته ام سراغ معرفی کتاب! نمایشگاه کتاب پارسال بود که یکی از دوستان آمده سراغم و گفت می خواهند گروهی بروند نمایشگاه کتاب تهران و از من خواست کتب خوبی را که می شناسم بنویسم برایش. نوشتم با مختصر توضیحی که در زیر آمده است. (البته هول هولکی نوشتم و الان هم حوصله -و شاید حتا استعداد!- ویرایش شان را ندارم) چند ماه قبلش نمایشگاه کتاب بزرگی در دانشگاه صنعتی اصفهان برگزار کردیم که قرار بود در کنار آن جزوه هایی با معرفی کتاب های نمایشگاه قرار دهیم که البته نشد! برای آن جا معرفی مختصر کتب رضا امیرخانی را نوشتم که بعد کتب توضیح مختصر! آن ها آمده اند.

---

فهرست یک مشت کتاب ادبی (و احتمالن به زعم برخی بی ادبی) پیشنهادی

1- طوفان دیگری در راه است (سیدمهدی شجاعی)

با این که خیلی شعار می دهد، اما احتمالن چون از دل برآمده، لاجرم بر دل می نشیند.

2- سانتاماریا (داستان ها- سیدمهدی شجاعی)

از هر دری گفته و خیلی قشنگ است. ("غیر قابل چاپ" هم قشنگ است و "سری که درد... می کند" خیلی قشنگ و به دردبخور برای امروز)

3- روی ماه خداوند را ببوس (مصطفا مستور)

داستان ملایم و زیبایی است. امیرخانی می گوید این اولین کتاب داستانیِ دینی پس از انقلاب است. (دینی با مذهبی -مثل آثار سیدمهدی شجاعی- فرق دارد)

4- استخوان خوک و دست های جذامی (مستور)

یک رمان زیبا که باز هم دغدغه های والای مستور را نشان می دهد. (امید در منجلاب ناامیدی)

5- من دانای کل هستم (مستور)

همه ی داستان هایش خوب است. اما داستان اصلی اش برای شروع مطالعه در مورد جبر و اختیار گزینه ی مناسبی است.

6- ناتور دشت (جی دی سلینجر)

ممکن است مفاسد نمایش داده شده در آن به مذاق برخی خوش نیاید. اما کتاب فوق العاده ای است که همه ی جوانان باید بخوانند.

7- سری کتاب های "دن کامیلو" (3 کتاب- جووانی گوارسکی)

طنز سیاسی قابل تعمیم به بسیاری از زمان ها. خیلی جذاب.

8- شب ایوب

یکی از بهترین رمان های جنگ که خوانده ام. (شاید: بهترین)

9- پل معلق (محمدرضا بایرامی)

فضای تیره و تار یک رزمنده ی ناامید را زیبا نشان داده است.

10- توپ، پاشنه، سمت ساعت دو (زنوزی جلالی)

کتاب کم حجمی است که گرچه آخرهایش کمی شعاری می شود، در کل زیباست.

11- دا (زهرا حسینی)

کتاب خاطرات دختر مبارز خرمشهری. خیلی خوب است.

12- مترجم دردها (جومپا لاهیری- ترجمه ی امیرمهدی حقیقت)

فضای زندگی آمریکایی و تقابل آن با آرامش شرقی. زیباست.

13- خوبی خدا (ترجمه ی امیرمهدی حقیقت)

داستان هایی از نویسندگان آمریکایی. خیلی خیلی قشنگ است.

14- موش ها و آدم ها (جان اشتاین بک)

چه غم انگیزی ساده ای!

15- دل سگ (میخائیل بولگاکف)

یک کتاب ضد انقلاب شوروی. تمثیلات زیبایی دارد.

16- کمدی انسانی (ویلیام سارویان)

همه را دوست بداریم! کتابی بدون شخصیت منفی. سرشار از مهربانی. [راستی "همه را دوست بداریم"ِ علیرضا برازش هم کتاب خیلی فوق العاده ای است.]

17-- یک عاشقانه ی آرام (نادر ابراهیمی)

اگر عاشق شده اید یا می خواهید بشوید بخوانید! یک عشق بر اساس عقاید و مرام ها.

18- 1984 (جورج اورول)

فضای تاریک آینده اگر در دستان کمونیست ها بیفتد. ترس و اضطراب. ("قلعه ی حیوانات"ِ همین نویسنده هم بسیار زیباست)

19- دنیای قشنگ نو (آلدوس هاکسلی)

فضای تاریک کنونی اگر بهتر ببینیم. انقلاب غم انگیز جنسی.

20- دوست بازیافته

از سری کتاب های داستان جیبی نشر ماهی. حتمن حتمن بخوانید.

21- شازده کوچولو (آنتوان دو سنت اگزوپری- ترجمه ی احمد شاملو)

ترجمه ی شاملو چندان وفادارانه نیست، اما زیباست.

22- آلیس در سرزمین عجایب (ترجمه ی زویا پیرزاد)

برای تفریح بد نیست. (مفاهیم عمیق هم کم ندارد)

23- قول

نویسنده اش یادم نیست. کتاب جیبی نشر ماهی. یک رمان ضد پلیسی قشنگ.

24- زندگی علامه طباطبایی (حبیبه جعفریان- نشر روایت فتح)

علامه از زاویه ای دیگر. علامه ی دوست داشتنی.

25- زنبورهای عسل دیابت گرفته اند.

شعرهایی که به عمرتان نشنیده ای! چه طنز قشنگی.

26- پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. (عرفان نظرآهاری)

خوب است برای لحظاتی آرامش. "من به خدا گفتم امروز پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. امروز انگار این جا بهشت بود. خدا گفت کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان رد می شود و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست." بقیه ی کتب همین نویسنده هم خوب است.

27- دستور زبان عشق (قیصر امین پور)

شعرهای زیبای قیصر. از بقیه ی کتاب هایش خیلی قشنگ تر است.

28- چمران به روایت همسر شهید (حبیبه جعفریان)

خیلی قشنگ است.

29- فتح خون (شهید آوینی)

حال و هوای محرم
30- مرشد و مارگریتا (میخائیل بولگاکف)

وقتی شیطان را انکار کنید! شیطان هست.

31- ارباب حلقه ها (تالکین)

سه جلد کتاب زیبا. فراتر از فیلم هایش. سرشار از حرف ها و صحنه های عمیق و بدیع. (خواندن "هابیت" هم قبل این ها خوب است)

32- جنگ و صلح (تالستوی)

اگر حوصله کردید. توصیفات زیبا. عین زندگی.

33- در بهشت شداد (جلال رفیع)

سفرنامه ی پر اطلاعات آمریکا. آمریکای کثیف 20 سال پیش. زیباست.

---

من او

کتاب با جلد سفید*

تصاویرش مدام می آید جلوی ذهنم. تصویر هفت کور، تصویر کوره ی آجرپزی، تصویر محتبای نواب صفوی، تصویر پاریس، تصویر درویش... اما هیچ تصویری را به اندازه ی آن جایی دوست ندارم که علی روی آجر تازه از کوره درآمده می نویسد: "مع" اول اسم مهتاب و خودش. و بعد که درویش در چاردیواری خودش، حقیقتی را برای علی آشکار می کند. "من عشق فعف ثم مات، مات شهیدا"

* این عبارت از مطلبی در ضمیمه ی نسل سوم جام جم (سال ها پیش) گرفته شده است. آن جا که نوشتهه بود: کتاب من او آن قدر بین جوانان رد و بدل می شود که جلدش سفید شده است.

از به

خود امیرخانی گفته است که این کتاب زیاد خوب از آب در نیامده است یکی به خاطر عجله ی سفر به آمریکا و یکی هم به خاطر رایج نبودن نامه نگاری در ایران. (سبکی که کتاب در آن پرداخته شده است) اما این جوری ها هم نیست! کتاب ماجرای خلبان رزمنده ای را تعریف می کند و دو دوست خلبانش با دو فضای فکری متفاوت. و دختری که پدر و مادرش را در بمباران از دست داده است و حالا پیش عموی پولدار و بی قیدش زندگی می کند. داستان تقابل زیبای دختر با خلبان جانباز را می گوید. دختری که خسته است و خلبانی که پرواز را از او گرفته اند.

ارمیا

اولین کتاب امیرخانی که اولین بار سمپاد آن را به چاپ رساند. ماجرای ارمیای جوان دانشجوی رزمنده که پس از پذیرش قطعنامه به شهر می آِید و می بیند دیگر خبری از فضای جبهه نیست. که کارمند اداره ی آموزش دانشگاه، رزمندگان را مسخره می کند، که پدر و مادرش حالش را درک نمی کنند، که تاکسی "ای قشنگ تر از پریا" می گذارد، ...

ارمیا از معدود رمان های ایرانی است که تشییع جنازه ی باشکوه حضرت امام را به تصویر کشیده است.

ناصر ارمنی

مجموعه داستان های کوتاه امیرخانی. سیدمهدی شجاعی همان اوایل نویسندگی امیرخانی، یکی دو تا از این داستان ها را در نشریه اش چاپ کرده بود. فضای داستان ها هم از زمین تا آسمان با هم فرق می کند. از داستان هایی که کلی معناگرایند تا داستان هایی که به ظاهر هیچ مفهوم خاصی را نمی رسانند. اما بد نیست اگر این کتاب را به خاطر همان 2-3 داستان مفهومی اش بخوانید.

بیوتن

احسان رضایی (نویسنده ی همشهری جوان) اصرار داشت که این کتاب را بیُوتن بخواند. خود امیرخانی هم بر خلاف سنت جدانویسی خود این بار روی جلد بیوتن را سر هم نوشته است. (که این می تواند دلیلی قانع کننده برای بیُوتن خواندن آن باشد، اما اگر منظور نویسنده سرگشتگی باشد و قر و قاطی شدن همه چیز و... آن وقت شاید همان بی وتن درست تر باشد) در کتاب مدام با این 5 حرف بازی های کلامی می شود و بازی های کلامی بسیار دیگری (و البته انواع بازی های دیگری!) هم وجود دارد. اما خلاصه اش می شود حکایت سرگشتگی ارمیای جانباز در آمریکا. میان سنت و مدرنیته، میان اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی، میان عقل حساب گر و عشق بی کله! حکایت عجیبی است بیوتن.

نوشتن داستان چند سالی طول کشیده و پس از ماجرای 11 سپتامبر، امیرخانی کلن داستان را بازنویسی کرده است.

  • امیرحسین مجیری

نمایشگاه کتاب

سه شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۱۸ ب.ظ

پنج شنبه و شنبه ی دو هفته پیش رفتم نمایشگاه کتاب تهران. قصدم خرید چند کتاب سیاسی بود اما به شکل عجیبی فقط کتاب ادبی خریدم. (به جز یک کتاب) خدا را صد هزار بار شکر! کتاب های زیر را از نمایشگاه خریدم:

1- و دست هایت بوی نور می دهدِ مصطفا مستور را خریدم. کتاب کوچک شعری از آقای داستان نویس. حقیقتن زیبا بود اشعارش. همین که دیدم نویسنده اش مستورِ بزرگوار است بی درنگ خریدم و حالا به شدت راضی ام از این کتاب. [تهران: نشر مرکز- چاپ اول: 1390- 48 صفحه- 2200 تومان] بقیه ی کتاب های نشر مرکز را نگاه نکردم. چون نمی شد! از بس شلوغ بود. خدا را شکر که کتاب مستور دم دست بود.

2- البته واضح و مبرهن است که...ِ ضیاء موحد را به توصیه ی یک استاد خریدم. ماجرا این بود که چیزی نوشته بودم در جایی و بعد استادی آن را خواند و گفت که مشکل دارد پاراگراف بندی و این هاش (البته گفت جای رشد بیش تری دارد. اما منظورش همان بود!) این را هنوز کامل نخوانده ام. اما همین ابتدای کار مرا جذب کرد این کار استاد موحد. ان شاء الله که یاد بگیرم و بتوانم به کار ببندم. [تهران: نیلوفر- چاپ سوم: زمستان 1389- 224 صفحه- 4500 تومان] این انتشارات را که دیگر محال بود بتوانم بررسی کنم! همین کتاب را هم چون قرار بود بخرم و نامش را می دانستم به زحمت و له شدن تهیه کردم.

3 و 4- او نویسیِ جلیل صفربیگی کتاب دیگری بود که خریدم. یک کتاب جیبی از رباعی های غافلگیر کننده ی صفربیگی. علاوه بر آن «و» از همین شاعر را هم خریدم. شاعر ایلامی زیباسرا. هر دو کتاب بسیار زیبا بودند. (باقر دو تا کتاب دیگر صفربیگی را خریده است. سونات بلوط و هیچ که این دو هم زیبایند) یک نکته ی جالب توجه هم این بود که محمدکاظم کاظمی، صفحه آرای کتاب بود. [مشهد: سپیده باوران- چاپ اول: زمستان 1389- 48 صفحه- 1200 تومان] این انتشارات را خیلی دید زدم! چون سرش خلوت بود (با این که کتاب های خیلی خوبی داشت) و طبق گفته ی یکی از بازدیدکننده ها که آمده بود آن جا، نام کتاب هایش هم در سیستم جستجوی نمایشگاه ثبت نشده بود که اگر این جور باشد یعنی یک اجحاف بزرگ در حق یک انتشارات غیر تهرانی.

5- تولید علم و علوم انسانیِ ابراهیم فیاض را هم خریدم. گرچه حالا به شکل مشکوکی استاد دارد از برخی افراد حمایت می کند و... اما در هر صورت استاد مرد بزرگی است. هنوز کتاب را نخوانده ام. [مشهد: سپیده باوران- چاپ اول: پاییز 1389- 212 صفحه- 4000 تومان]

6- دادخواست، صد شعر اعتراضِ امید مهدی نژاد را هم از همان انتشارات خریدم. این را هم نخوانده ام هنوز! البته مهم تر از خود کتاب، فعلن برایم خواندن مقدمه ی محمدکاظم کاظمی است. کتاب نوشته ی جناب مهدی نژاد نیست. گردآوری ایشان است. [مشهد: سپیده باوران- چاپ سوم: شهریور 1388- 232 صفحه- 3500 تومان]

7- یک بغل کاکتوس؛ صد شعر طنزِ امید مهدی نژاد را هم خریدم. کتاب قشنگی بوده تا حالا. ابوالفضل زرویی نصرآباد در مقدمه اش بر کتاب نوشته است: «امید مهدی نژاد از طنزآوران خوش ذوق و توانای این سال هاست. او شاعر قابل و طنزپرداز نکته یابی است و برای گلچین کردن و انتشار مجموعه ای از شعر طنز معاصر، چه کسی بهتر از او، که هم با ظرایف و لوازم شاعری آشناست و هم طنز و انواع شوخ طبعی را به نیکی می شناسد. حجب و حیای این جوان نازنین و سپردن اختیار انتخاب اشعار به برخی از شاعران، موجب شده تا آن چه در این مجموعه گرد آمده، حتمن جزو بهترین آثار آنان نباشد، ولی لااقل می توانید از حیث شعریت و طنزیت (!) به این مجموعه اعتماد کنید.» [مشهد: سپیده باوران- چاپ دوم: اسفند 1389- 264 صفحه- 4900 تومان]

8 و 9- پسته ی لال سکوت دندان شکن استِ اکبر اکسیر از این جهت بسیار ارزشمند بود که دو متن مفصل اول و آخر کتاب درباره ی سبک شعری اکسیر (که خودش نامش را گذاشته: فرانو) آمده است. نقدهایی داشتم به این نوشته ها که حاشیه ی کتاب نوشتم برخی هایش را. اگر مفصل درباره ی کتاب نوشتم از آن نقدها هم می گویم ان شاء الله. اما در هر صورت سبک شعری قشنگی است که دوستش دارم. سبکی که تقریبن فقط مضامین اجتماعی دارد و عمومن عاشقانه نیست. کتاب جدیدترِ اکسیر را هم خریدم. ملخ های حاصلخیز[8- تهران: مروارید- چاپ چهارم: فروردین 1390- 96 صفحه- 2500 تومان؛ 9- تهران: مروارید- چاپ دوم (یا سوم!): فروردین 1390- 88 صفحه- 2500 تومان]

10 و 11- لافکادیوِ شل سیلور استاین (ترجمه ی حمید احمدی) و آقای باکلاه و آقای بی کلاهِ همو (با ترجمه ی رضی هیرمندی) را هم خریدم. اولی را نسخه ی جیبی اش را داشتم. چرا دوباره خریدم؟! احتمالن برای هدیه دادن به کسی. اما هنوز دلم نیامده است! دومی را هم هنوز نخوانده ام کامل. اما علی الظاهر تکه تکه و زیباست. [10- تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- چاپ هفتم: 1389- 112 صفحه- 1250 تومان؛ 11- همان- چاپ هفتم: 1389- 40 صفحه- 500 تومان]

12- جانستان کابلستانِ رضا امیرخانی که هنوز نفهمیدم اسمش به چه معناست! خواندمش و بسیار زیبا بود و البته به نظرم ضعف داشت نسبت به کارهای قبلی اش. (و البته تر اگر بگذاری اش کنار داستان سیستان و یادت بیاید که این یکی هم سفرنامه است احتمالن قبول می کنی که چندان هم ضعفی در کار نیست) بعدتر مفصل می خواهم حرف بزنم در موردش. تا جایی که در توانم باشد.

  • امیرحسین مجیری

کتابخانه ی من-5: دوست بازیافته

جمعه, ۵ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۲۶ ب.ظ

1- من و حجت زیاد با هم کتاب می خوانیم. یعنی یکی از بزرگ ترین وجوه دوستی ما، همین با هم کتاب خوانی هاست. هر وقت به هم سر می زنیم حتمن از تازه ترین کتاب هایی که خوانده ایم و قشنگ بوده و حیف است که آن یکی نخواند هم چیزی می گوییم. بعضی کتاب ها را او می خرد و می دهد من بخوانم. بعضی کتاب ها را من می خرم و می دهم او بخواند.

2- من و حجت اختلاف سلیقه خیلی داریم. در خیلی زمینه ها. سیاسی، فرهنگی (حجت خیلی بافرهنگ تر از من است!)، اجتماعی و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید! اگر بگویم در خیلی از این زمینه ها، من فرسنگ ها فرسنگ فاصله دارم از حجت، پر بیراه نگفته ام. با این حال –حجت را نمی دانم- من وقتی حجت حرفی می زند، نظری می دهد در مورد هر کدام از این مسائل، لذت می برم. کلی کیف می کنم وقتی حجت می آید و در مورد مطالبم در وبلاگ نظر می دهد. با این که خیلی با نظراتم مخالف است و گاه مضمون نظراتش دست کمی از فحش ندارد. (از نظر شدت مخالفت می گویم!) دوستی من و حجت خیلی فراتر از خرده اختلاف نظرهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هر کوفت دیگری است.

3- «دوست بازیافته» را هم با حجت خواندم. فکر می کنم من به او معرفی کردم. فرقی ندارد البته. مهم این است که با هم خواندیم. کتاب فوق العاده ای است که می توانم به راحتی قرارش بدهم کنار «چند شاخه گل برای الجرنون» و «کمدی انسانی» به عنوان سه کتاب دوست داشتنی ام. خیلی وقت بعد با حجت سر یکی از همان اختلاف نظرها جرّ و بحث کردیم. البته من زبانم تند شد و حرف هایی زدم (نوشتم) و حجت هم. اما چند وقت بعد، که دوستانه حرف می زدیم و دیگر کاری به آن اختلاف نظرها نداشتیم، حجت گفت (نوشت) که ترسیدم بشویم مثل «دوست بازیافته». و من یک دفعه جا خوردم. ترسش را حس می کردم. می فهمیدم چه می گوید. و این حس را کسانی می فهمند که این کتاب فوق العاده را خوانده باشند.

دوست بازیافته (L’ami retrouvé) نوشته ی فرد اولمن (Fred Uhlman) ترجمه ی مهدی سحابی

تصویر: کتاب نیوز

حال دیروزم - وقتی آن خبر لعنتی را شنیدم- شَدید مثل حال هانس شوارتس «دوست بازیافته» در آخر داستان بود. (گرچه ماجرای من و او بسیار متفاوت از هم است.) شاید هم مثل حال «کنراد» در پایان فصل 15 یا شاید حال هم او در جایی که در کتاب نیست. فرقی نمی کند. این ها را فقط کسانی می فهمند که این داستان- نقاشی زیبا را خوانده- دیده باشند. دیگر در خیلی از دوستی هایم، ترسم از رسیدن حسی شبیه حس هانس در برابر کنراد است.

امروز که کتاب را دوباره باز کردم و صفحات آخرش را خواندم، دوباره لرزه به تنم افتاد. و این لرزه تا مدتی پس از خواندن آخرین جمله ی کتاب ادامه داشت. اگر دوست داشتید کتاب را بخوانید و از آن لذت ببرید، به شدت توصیه می کنم که فصل آخر آن را اول کار نگاه نکنید.

+ آرتور کستلر در مقدمه ی کتاب، لحن آن را «آرام و سرشار از دلتنگی» خوانده است. برای معرفی بیش تر کتاب فقط به عبارت پشت جلد کتاب اشاره می کنم: «در گرماگرم زمانه ی پرآشوب و رویدادهای سرنوشت سازی که به استقرار نظام هیتلری در آلمان انجامید، دو نوجوان هم مدرسه ای زندگی به ظاهر آرام و بی دغدغه ای را می گذرانند. از این دو یکی یهودی و دیگری از یک خاندان برجسته ی اشرافی است. آشنایی و دوستی ساده ی دو همشاگردی دوام چندانی نمی یابد و کشمکش های سیاسی و اجتماعی آن دو را کم کم از هم جدا می کند. سرنوشت یکی تبعید و گریز و مهاجرت ناخواسته است در حالی که همه چیز می تواند به ترقی و شهرت دیگری منتهی شود. اما رویداد دردناک و تکان دهنده ای در آخرین سطرهای کتاب همه ی آن چه را که خواننده حدس می زند نقش بر آب می کند.»

دوست بازیافته (L’ami retrouvé)
نوشته ی فرد اولمن (
Fred Uhlman)
ترجمه ی مهدی سحابی
نشر ماهی
112 صفحه
امرداد 1386 خواندم.
قیمت 1388: 1800 تومان

  • امیرحسین مجیری

سلام.

اول از همه باید عذرخواهی کنم که این کتابخانه ی من چهار تا کتاب درست و حسابی ندارد! البته دارد. اما خب نوشتن در مورد کتاب درست و حسابی حوصله می خواهد و اعصاب که خدا را شکر از هر دو بی بهره ام! این بار هم با یک کتاب دیگر از سری کتاب های "خز و خیل" در خدمت شما هستیم!

این کتاب البته کتاب بدی نیست. (این را هم برای حجت گرفتم.) اتفاقن اگر اوضاع بر وفق مرادتان باشد٬ می تواند حتا خنده ای هم بر لبان تان بنشاند. اما در هر صورت جزو "تاپ تن" ها نیست!

"آداب معاشرت برای دختران و پسران جوان" در ۲۲ فصل نوشته شده است. فصل اول "آداب زندگی" و فصل آخر "آداب مردن". دو فرهنگ نامه ی + ها و - ها هم آخر این کتاب نیم جیبی موجود است.من یکی از چاپ های قبلی کتاب را خواندم که مربوط می شود به سال ۱۳۸۳ و خیلی شاد و شنگول تر است از این چاپ ۸۹ (که اگر سری به خیابان انقلاب بزنید٬ از هر دو کتاب فروشی عمومی یکی این کتاب را گذاشته همان دم در برای فروش.) در کتاب جدید پشت جلد نوشته شده است "نوباوگان ما در معاشرت باید چه گونه رفتار کنند. کدام سخن یا رفتار شایسته ی آن هاست و کدام یک برای شان برازنده نیست." و با این جمله ی خفن٬ من را انگشت به دهان کرده است! آدم احساس می کند با کتابی جدی در زمینه ی آداب معاشرت روبرو است. اما با خواندن کتاب متوجه می شوید که گرچه میان نکات طنزآلود کتاب جملات "ادب آداب دارد"ی خاصی مانند "برای دست دادن دست کش ها را از دست بیرون بیاورید" یا "همیشه فرد پایین دست را به فرد بالادست معرفی کنید" یا "در آسانسور همیشه به سمت در آسانسور بایستید" یا قبل از بزرگ تر شروع به خوردن نکنید" هم موجود است٬ اما طنز قضیه اصل قضیه است.

یک کتاب دیگر هم مانند این کتاب هست به نام "آداب معاشرت برای همه". در آن جا یادم هست که ناشر گفته بود پس از جنگ جهانی دوم (یا اول) به دلیل فقر مردم٬ آداب خاصی که قبلن در میان مردم اروپا رواج داشته است٬ از بین می رود و در واقع طرز زندگی مردم فرق می کند. ناشر گفته بود که مترجم در مدرسه ای که این آداب را تدریس می کرده اند٬ درس خوانده است و ... . خلاصه این که آن آداب خاص را اصلن نمی پسندم. مثلن این که قاشق را به فلان شکل باید بالا بیاوری و در غیر این صورت بی ادبی کرده ای.

برخی جملات جالب و بعضا خنده دار کتاب را بخوانید (اگر دوست داشتید! در ضمن این نقل قول ها از نظر رسم الخط و علامت گذاری منطبق بر کتاب نیستند.):

- وقتی کسی را با اتومبیل زیر می گیرید حتمن باید بگویید: «خواهش می کنم مرا ببخشید که شما را زیر گرفتم.» نه این که فقط بگویید: «وای ببخشید.» و اگر هنوز زنده است باید در جواب شما بگوید: «آه خواهش می کنم. مهم نیست. اختیار دارید.» [ص ۲۵]

- چگونه باید سلام کرد؟ ... به یک اسب: «سلام آقا اسبه.» و اگر ماده است: «سلام مادیان خانم.» اگر از نر و ماده بودنش بی اطلاعید٬ یک بار به عقب اسب توجه کنید. بعد روبروی او بیایید و طبق دستور داده شده سلام کنید. [ص ۲۹]

- به فقیری که دستش را پیش آورده٬ نباید دست بدهید. بلکه باید سکه ای در کف دستش بگذارید. [ص ۳۱]

- [برای معرفی دوست تان به کسی] اگر دوست تان کشفی کرده بد نیست کشف او را هم یادآوری کنید. «آقای فلانی را که کاشف قند شور است به شما معرفی می کنم.» توجه! اگر آقای فلانی هیچ کشفی نکرده نباید بگویید: «آقای فلانی را که هیچ کشفی نکرده به شما معرفی می کنم.» [صص ۳۷ و ۳۸]

- هرگز به احمق ها نگویید احمق بی نوا. حتا اگر آن احمق بی نوا باشد. [ص ۴۳]

- اگر یک روز زمین از دادن گندم و ریحان به ما خودداری کند٬ از این پس کباب مان را با چه بخوریم؟ [ص ۵۸]

- هر وقت یک گاو را دیدید٬ به او سلام کنید. چون برجسته ترین دانشمندان عالم [هم] نمی توانند دستگاهی اختراع کنند که از یک طرف علف داخل آن شود و از سوی دیگر شیری که از آن علف به وجود آمده خارج گردد. [ص ۶۲]

- توجه! بعد از فین کردن در دستمال٬ به آن نگاه نکنید و از همه مهم تر به دیگران نشان ندهید. امکان این که یک مروارید فین کرده باشید٬ خیلی خیلی کم است. [ص ۷۱]

- اگر دختری از شما پرسید که آیا زیباست یا نه؟ اگر زیباست جواب دهید نه. او حرف شما را باور نخواهد کرد. اگر زشت است بگویید: بله. بگذارید دست کم یک بار در عمرش احساس زیبایی کند. [ص ۷۷]

- به دیگران نگاه کنید. همه بد نیستند. حتا کسانی هستند که خیلی مهربان و خوش قلبند و می توان با آن ها دوست شد. [ص ۸۲]

- مقابل دوستان تان با آن ها [پدر و مادر] تند حرف نزنید. آخر ممکن است دوستان تان ناراحت شوند! [ص ۸۹]

- سابق بر این اجداد ما زیر کرسی، دور هم می نشستند و تخمه می شکستند و سیگار دود می کردند. حالا ما دور هم می نشینیم، تلویزیون نگاه می کنیم، تخمه می شکنیم و سیگار دود می کنیم. تلویزیون در مقابل کرسی برتری های زیادی دارد: خطر زغال گرفتگی ندارد. خاکستر درست نمی کند. ولی در مقابل نه تنها گل آتش درست نمی کند، بلکه از دیدن برنامه هایش احساس خنکی هم می کنیم! تا حدی که ممکن است سرما بخوریم! [صص ۹۰ و ۹۱]

- مراقب صدای قورت قورت گلوی تان باشید. (قارت قارت اشکالی ندارد.) [ص ۱۰۱]

- می توان ران جوجه را با دست و انگشت خورد ولی نمی توان دست و انگشت جوجه را با ران خورد! [ص ۱۰۸]

- اگر برای شام یک فلسطینی و یک صهیونیست را دعوت کرده اید آن ها را کنار هم ننشانید و گرنه غذا را بر سر و روی هم پرتاب می کنند و سفره ی شما چرب می شود. سعی کنید خودتان میان آن ها بنشینید و اگر لازم شد٬ یک کلاه کاسکت ضد ضربه با علامت UN نیز بر سرتان بگذارید. [ص ۱۱۱- فکر می کنم تنها عبارت سیاسی کتاب باشد! چی؟ البته که عبارت خوبی نیست!]

- برای این که یک کر و لال را ساکت کنید٬ فقط کافی است چراغ را خاموش کنید. [ص ۱۱۷]

- مردم برای برادر حرمت بیش تری قائلند و کمتر فحشی را به او نسبت می دهند. در واقع هنوز فحش های مربوط به برادر به بازار نیامده است. [ص ۱۱۶]

نامه های خصوصی را حتمن با دست بنویسید. (نه با پا) [ص ۱۳۲]

- در مکان هایی که سیگار کشیدن آزاد است٬ اجباری نیست که سیگار بکشید. مخصوصن اگر سیگاری نیستید. [ص ۱۵۱]

شما کتاب را خوانده اید؟ اگر بله٬ پس بگویید کتاب به نظرتان خوب بود یا نه. کدام عبارت کتاب بیش تر به مذاق تان خوش آمد یا بیش تر شما را خنداند. اگر کتاب را نخوانده اید ولی این مطلب را خوانده اید در مورد عبارات ذکر شده نظر دهید. ممنون و متشکر.

--- آداب معاشرت برای دختران و پسران جوان- ژان لویی فورنیه- ترجمه ی شهین دخت بهزادی- چاپ ۳۱: ۱۳۸۹- تهران: هیرمند- ۱۷۵۰ تومان---

* مترجم کتاب دیگری را هم با نام "جزیره ی هزار داستان" ترجمه کرده است که در آن بر اساس انتخاب های خودتان به ماجراهای مختلف راهنمایی می شوید و به پایان خاص خودتان می رسید. گر چه برخی از ماجراهای کتاب چندان با نمک نیستند٬ اما ایده ی چنین کتابی جالب است. بد نیست برای کودکان.

  • امیرحسین مجیری

کتابخانه ی من-3: یادداشت های مرد فرزانه

پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۸۹، ۰۶:۵۹ ب.ظ
سلام.

کتاب «یادداشت های مرد فرزانه» را به قصد هدیه دادن به حجت خریدم. کتاب را هم از روی نام نویسنده اش «ریچارد باخ» خریدم که قبلن باقر کتاب «جاناتان مرغ دریایی» را ازش خوانده بود و به من گفت کتاب خیلی قشنگی است. (همشهری جوان در شماره ی اخیرش از این کتاب گفته است.)

اما یادداشت های مرد فرزانه:

پشت جلد کتاب نوشته شده است: «پیش از آن که این کتاب را به خانه ببری٬ آن را امتحان کن و ببین پاسخگویت هست یا نه.

پرسشی را در ذهنت مطرح کن. چشم هایت را ببند٬ حالا کتاب را باز کن و تصمیم بگیر که صفحه ی راست را بخوانی یا چپ را...»

البته ممکن است شما گاهی به جواب خودتان برسید. یعنی نه این که برسید! حرفی زده شود که شما احساس کنید با پرسش شما همخوانی دارد. احتمال این اتفاق چندان کم نیست! چه این که بیش تر صفحات٬ جملاتی در مورد خود انسان و این که همه چیز به خود انسان وابسته است٬ دارد. پس هیچ جای تعجبی ندارد که پاسختان را بیابید. در این میان باید به این نکته هم اشاره کنم که باخ دیدی مادی دارد. برای نمونه هدف در زندگی را شادی و لذت بردن از زندگی می داند. (و این به نظرم خیلی خوب است که راست و پوست کنده رفته سر اصل مطلب! به نظر شما اگر دنیای دیگری در کار نباشد٬ چه هدفی بهتر از لذت بردن تام و تمام از زندگی خوب است.) البته در این میان٬ باخ به ایراد کسانی که می گویند: «لذت بردن کامل از زندگی جز با زیر پا گذاشتن حقوق دیگران ممکن نیست.» این گونه پاسخ می دهد که اتفاقن احترام به دیگران خود لذتی دارد که باید درکش کرد!

باخ تاکید می کند که نباید در مکان و زمان گرفتار شد و دنیای اطراف را ذهن آدمی می سازد. (در واقع همه چیز به نوع نگاه شما به دنیا بستگی دارد.) در کل کتابی خواندنی است.

برخی از جملات زیبا یا تامل برانگیز کتاب را (به سلیقه ی خودم) انتخاب کرده ام:

- بارها و دگر بارها / باوری جدید سر بر می آورد/ و هر بار/ این آزمون در پی می آید/ «این است آن باور/ جاودانه ام؟» [ص ۲۶]

- هر اندیشه ی قدرتمند و جذابی/ چه بیهوده است/ اگر به کارش نبندی. [ص ۳۹]

- مهم ترین دلیلی/ که به پاسخ ها دست نمی یابی/ این است که/ پرسشی/ نپرسیده ای.... [ص ۴۴]

- هیچ نمی دانی/ تا آنگاه/ که/ دلت گواهی دهد. [ص ۴۸]

- در بستر رویا٬/ چهره ها و چشم اندازها/ پیشامدها و پیامدها و مهلکه ها/ ساخته ی آگاهی تواند٬/ همان گونه که/ تاریکی ها و پریشانی ها/ و خوشی ها و شادی ها./ در بیداری نیز چنین است٬/ لیک/ مجال بیشتری باید/ برای ساختن. [ص ۴۹]

-  فراموشی/ همان چیزی است/ که این سیاره نشینان/ «آگاهی» می خوانندش. [ص ۶۷]

- آیا/ فاصله ها را به راستی/ توان جدایی افکندن بین یاران هست؟/ گر خواهی با آنی باشی که دوستش داری٬/ آیا در کنارش نیستی؟ [ص ۷۱]

- نیامده ای بر جهان/ اثر گذاری/ آمده ای زندگی کنی/ تا شاد باشی. [ص ۷۸]

- حقیقت را/ با ظواهر و کوته نگریِ تو/ کاری نیست./ حقیقت٬ ابراز عشق است/ عشق ناب/ نیالوده به فضا و زمان. [ص ۸۷]

- هرگاه که عشقت را به دیگران نثار کنی/ رهنمون می شوی/ به آن حیات سحرآمیز شادیِ درونی/ که بخیلان به آن راه نمی یابند. [ص ۱۳۴]

- به خاطر بسپار:/ ترک این جسم/ همان قدر توهم است/ که/ زیستن در آن. [ص ۱۴۶- این یکی از همان جملاتی است که نشان دهنده ی دید مادی باخ هستند. در پس این جمله احتمالن اندیشه ی خاصی نهفته است که من ندانم.]

- چنان زندگی کن/ که اگر گفتار و کردارت/ در جهان پراکنده شود/ شرمندگی از آنِ تو نباشد/ حتی اگر این پراکنده ها/ واقعیت نباشند. [ص ۱۵۴]

- عالم/ دفتر مشق توست/ صفحاتی که بر آن مسئله هایت را می نویسی./ واقعیت نیست/ اما/ اگر بخواهی/ می توانی واقعیت را در آن/ بیان کنی/ یا دروغ و یاوه/ در آن بنگاری/ و یا حتی پاره اش کنی. [ص ۱۶۹]

- ای مخلوف نورانی/ از نور زاده شده ای/ و به نور باز خواهی گشت/ و پیرامونت/ در هر گام/ نور است./ نورِ هستِ لایتناهی ات. [ص ۱۷۹]

- تو قادری/ بر انجام هر چه می خواهی/ مگر/ خلق واقعیت٬/ محو واقعیت. [ص ۱۸۶]

- در انتهای سکونت بر زمین/ تنها نکته ی مهم/ این است:/ چقدر عشق ورزیدی؟/ و چگونه ورزیدی؟ [ص ۱۹۳]

- هیچ کس نمی تواند/ مشکل آن را که/ نمی خواهد مشکلش حل شود/ بر طرف کند. [ص ۲۰۹]

- تو واقعیت خود را خلق نکرده ای/ بلکه خالق جلوه های ظاهری ات هستی./ تفاوت بزرگی است. [ص ۲۱۱]

- شاید/ همه ی مکتوبات این دفتر/ خطا باشند. [ص ۲۱۶]

--- یادداشت های مرد فرزانه- نوشته ی ریچارد باخ- ترجمه ی لیلا هدایت پور- تهران: مثلث- چ ۷: ۱۳۸۹- ۴۰۰۰ تومان ---

  • امیرحسین مجیری

معرفی کتاب: من و تو کتابیم

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۸۸، ۰۳:۵۰ ب.ظ
من و تو کتابیم را دوست خوبم حجت مستقیمی بهم داد. جملات زیر را از این کتاب انتخاب کرده ام. (ذکر این نکته را ضروری می دانم که خواندن کتاب با تصاویر زیبایش بسیار جالب تر از خواندن تک جمله های زیر است که ناقص ند و همه ی جملات زیبای کتاب نیستند.):

- آدم های بی دوست، کتاب های بی خواننده اند.

- زخم ها جمله های کتاب دردند.

- آذرخش/ قلم طلایی آسمان است/ به کارش نمی گیرد / مگر برای نوشتن باران

- چرا کتاب دشت ها را نمی خواند؟ / مگر باد / بی سواد است؟!

- ماه ، مادربزرگ ستاره هاست/ هر شب / هر چه بتواند / از کتاب خورشید برایشان می خواند

من و تو / دو کتابیم / یا دو فصل از یک کتاب

- قلمی از نور می خواهد / آن که در ظلمت می نویسد

- می گویی: "من کتاب نیستم" / پس این همه جلد چیست؟

- به من نگو که هستی/ لذت خواندنت را به من بده / صفحه به صفحه

- کتاب های مبتذل پر خواننده اند / اما کتاب خوب / خوانندگانش را چون دوست / بر می گزیند

- چرا / هر گاه شمع / تاریکی را می خواند / می گرید؟

- زبان / تنهاد صفحه ای است / که اشتباهی در کتاب قلب / صحافی شده است

- دانه، نخستین کلمه ی کتاب درخت است

- از کتاب بیابان/ در حافظه ی دریا، / نمک به جای می ماند

بگذار لمست کنم / تا نوشتن بیاموزم!

منبع : من و تو کتابیم / جمال جمعه / (ترجمه از عربی:) عباس نادری / چ ۱ : ۱۳۸۵ / نشر نزدیک

  • امیرحسین مجیری

یوزپلنگانی که با من دویده اند – بیژن نجدی

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۸۷، ۰۹:۴۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب های من -- 1

یوزپلنگانی که با من دویده اند – بیژن نجدی

یوزپلنگانی که با من دویده اند - بیژن نجدی

 

کتاب را "حجت" بهم داد. گفت شاعرانه نوشته است و مثلا برای این که بگوید بوی چایی به او رسید کلی طول و تابش داده است.

حس زیبای موجود در وجود "ملیحه" در داستان "سپرده به زمین" یک دفعه ذوق زده ام کرد. این همان کتاب است که من می خواستم. این شعر است یا داستان؟

تغییر راوی در داستان "روز اسبریزی" بسیار زیبا و لطیف است. تغییری که نویسنده در پایان داستان هم به زیبایی به آن اشاره می کند.

تقریبا همه ی شخصیت های نقش اول داستان ها، به نوعی جدای از مردم و خاصند. طاهر و ملیحه دنیال جنازه ای می روند که بچه شان نیست. مرتضای "استخری پر از کابوس"، قو به دست نمی داند دقیقا چه شده است. رفتارهای اسب در "روز اسبریزی" برای دیگران قابل درک نیست. پیرمرد در "تاریکی در پوتین" تنهاست و دنبال تکه ای خاطره از پسرش. "مرتضای "شب سهراب کشان" کر و لال است و صداها را حس می کند. عروسک "چشمهای دکمه ای من" در گوشه ای از شهر تنها افتاده است."میر آقا" میان تردید ترس و مرگ گیر افتاده است. ملیحه ی "سه شنبه ی خیس"، پدری را به خانه می آورد که یک رویاست. طاهر "گیاهی در قرنطینه" قفل به شانه دارد و "گیاهی است در قرنطینه". انگار بیژن نجدی در خیابان ها، در شهرها و در خاطره ها گشته است، در چشمهای آدم ها نگاه کرده است و داستان زندگی آنها را از چشم هایشان ساخته است.

سیال بودن "تاریکی" از موضوعات دیگر قابل توجه است که در دو داستان "تاریکی در پوتین" و "شب سهراب کشان" به آن اشاره شده است. مخلوط کردن حواس پنج گانه با هم (که بعضی از مواردش را در "تکه هایی از کتاب" نوشته ام.) به زیبایی شعر در داستان ها آورده شده است. در کل داستان ها، بی اهمیت بودن کلیات و تاکید زیبا بر "جزئیات" انسان را شوکه می کند.

کتاب زیبایی است. کتاب خیلی زیبایی است.

تکه هایی از کتاب:

تکه های زیر، تکه هایی است که خودم خوشم آمد. البته خیلی تکه های دوست داشتنی را ننوشتم، چون می ترسیدم همه ی کتاب را بنویسم!

 

- طاهر گفت: بچه را بدن به ما که چی ملیحه؟

ملیحه گفت: دفنش می کنیم، خودمون دفنش می کنیم. بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم.

همین حالا هم، انگار، انگار دوستش دارم. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "سپیرده به زمین" – ص 10)

 

- چراغ های روشن اطراف استخر را دید که همین طور الکی روشن بودند و خیال می کردند که هنوز از دیشب چیزی باقی مانده است. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "استخری پر از کابوس" – ص 16)

 

- همین طور که چای پایین می رفت مرتضی گلوی خودش را، قفسه ی سینه اش را، یک مشت از معده اش را روی رد داغ ای پیدا می کرد. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "استخری پر از کابوس – ص 18)

 

- از چشمهایش صدای شکستن قندیل های یخ به گوش می رسید. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "روز اسبریزی" – ص 25)

 

- دهان اسب پر از صدای دلش بود. لذت یورتمه به کشاله ی ران هایم زور آورده بود. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "روز اسبریزی" – ص 27)

 

- به پشتش نگاه کرد تا به چیزی تکیه کند. دیوار، تخته سنگ، هیچ چیز نبود. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "تاریکی در پوتین" – ص 30)

 

- ته آب چطور می شود فهمید امروز چند شنبه است؟ (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "تاریکی در پوتین" – ص 31)

 

- پوتین بند نداشت. نه بوی پایی می داد و نه صدای دویدن کسی از آن به گوش می رسید. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "تاریکی در پوتین" - ص 32)

 

- مرتضی تکان خوردن صداها را روی صورتش احساس می کرد و می دانست یک چیز بدون شکل بین دهان مردم و در هوا جریان دارد که او نمی تواند آن را با دست هایش بگیرد. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "شب شهراب کشان" – ص 37)

 

-  یک شب به تاریکیهایی که روی تاریکیهای چاه ریخته می شد اشاره کرد و پرسید - ...؟

مادرش با تکان دادن سر گفت: نه، آن هیچ صدایی ندارد. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "شب سهراب کشان" – ص 38)

 

- مرتضی در حیاط به صورتش آب زد، دستهایش را روی گوشهایش گذاشت تا سکوت سیاه شده ی باغچه را نشنود. قدمهایش را روی صدای قد کشیدن علفها ریخت و تا به خانه ی قهوه چی برسد یک پل از روی رودخانه گذشت. یک جاده ی مالرو بین دو مزرعه افتاد، یک پنجره خودش را باز کرد. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "شب سهراب کشان" – ص 40)

 

- وقتی که یکی از تیرکهای سقف افتاد، فردوسی سرش را برگرداند و به سردارانش گفت: بروید آن آتش را خاموش کنید!

اسفندیار بی آنکه نیزه را از چشمش بیرون کشد سوار اسب شد، سهراب با همان دشنه ی فرو رفته در استخوان دنده اش اسب را زین کرد و سوار بر اسب آنقدر استخر را دور زد تا سیاوش، از چشم خونِ ریخته ی زیر پاهایش بردارد و پیشاپیش اسب از تاریکی پشت پلکان های طوس بیرون آید. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "شب سهراب کشان" – ص 45)

 

- کاشی های گلدسته آن قدر آبی بنظر می آمد که مطمئن بودم فاطی زیر آجرها له و لورده نشده است. (یوزپلنگانی که با من دویده اند  - "چشمهای دکمه ای من..." – ص 48)

 

- تیمور در حیاط روزنامه ها وکتابهای میر آقا، اعلامیه ها و نامه های میرآقا را آتش زده بود و باد، کاغذهای سیاه شده ی نیمه سوخته، کلمات سیاه شده ی نیمه سوخته، صورت های سیاه شده ی نیمه سوخته را با خودش می برد. آتش کفر می گفت. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "خاطرات پاره پاره ی دیروز" – ص 63)

 

- سفالها بالاتر از ایوان بود. بالاتر از سفالها، آسمان نصف شده بود، نصفش، دود حیاط را با خود می برد و در نصف دیگر خداوند صورتش را از ما برگردانده بود. ( یوزپلنگانی که با من دویده اند – "خاطرات پاره پاره ی دیروز" – ص 65)

 

- به ایوان که برگشت کوچه پر از صدای یورتمه شد و ماهرخ و من در زمستانی که بوی چرم درشکه می داد درختی را تا کنار درشکه بدرقه کردیم که دیگر درخت نبود، که حتی خجالت می کشید سرش را به طرف جنگل برگرداند. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "خاطرات پاره پاره ی دیروز" – ص 66)

 

- هفت سال پیش، سیاوش ریحانی، پدر ملیحه، پشت انبار سیب زمینی زندان، به تیرکی چوبی بسته و تیرباران شده بود، البته بعد شیلنگ آب را روی تیرک گرفته و آن را شسته بودند. البته باران نگذاشته بود که خون، روی علف های کنار تیرک، پینه ببندد. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "سه شنبه ی خیس" – ص 71)

 

- راننده، مینی بوس را روی سرازیری انداخت. شیشه کنار صورت ملیحه از تپه ها و برج و سیم خاردار خالی شد. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "سه شنبه ی خیس" – ص 73)

 

- روی ترازو به عقربه ای نگاه کرد که زیر پاهایش تا کنار عدد 49 رفته بود. و این یعنی اگر طاهر به دنیا نیامده بود و یا همان لحظه می مرد و کسی جسدش را می سوزاند، زمین، 49 کیلو سبک تر، می توانست خورشید را دور بزند. (یوزپلنگانی که با من دویده اند – "گیاهی در قرنطینه" – ص 79)

 

  • امیرحسین مجیری