وب نوشته های امیرحسین مجیری

کلمات کلیدی
پیوندها

سلام.

مصطفا مستور مدتی پیش در برنامه ای که همشهری داستان ترتیب داده بود شرکت کرد و آن جا گفت که آخرین رمانم بهترین کاری است که از کسی چون من برمی آید. حالا نمی دانم کتاب بی سر و صدا آمد یا من سر و صدایش را نشنیدم. در هر حال، یک روز که رفته بودم برای پرسه زنی در میان کتاب های «فرهنگسرای اصفهان» چشمم خورد به این کار تازه ی مستور. خب معلوم است که بی تردید خریدمش. 

کتاب هایی از این دست را که دوستشان دارم، معمولن به تعویق می اندازم خواندنشان را تا بتوانم ذره ذره بچشمشان و لذت ببرم. این را به همین به تعویق انداختم و این شد که بین خریدن و خواندن کتاب 9 روز فاصله افتاد. (اول تا نهم اسفند 1390)

داستان کتاب این جا هم مثل بسیاری از دیگر داستان های مستور، قرار نیست اتفاقی بیرونی را برای شما روایت کند. چند اتفاق درونی که گفتنشان سخت است (جایی در مورد یکی از تشبیه های کتاب می گوید: «توضیح علت این تشبیه آن قدر پیچیده، عمیق، پرشور و تکان دهنده است که واقعن نمی شود آن را در جای پرتی مثل این جا توضیح داد.» من واقعن متاسفم.») اما کسی مثل مستور با توصیف ها و تشبیه هایش می تواند تا حدی از عهده ی آن ها بربیاید. یک جایی از کتاب در توجیه حذف بخشی از قصه، می گوید: «برای این که مشقت خواندن این داستان ظرف یکی دو ساعت تمام شود و من بتوانم از کار وحشت ناک نقل این ماجرا به سرعت رها شوم...» همان طور که اول کار می گوید: «من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعد از ظهر یک روز تعطیل تموم بشه.» 

از کارهایی که قبلن در کارهای مستور تکرار نشده بود، ارجاع به داستان ها و کتاب های قبلی است. یعنی تا جایی که در یاد دارم در کارهای قبلی حتا نقش نویسنده این قدر که در این کتاب هست، پررنگ نبود. اما اتفاقن این ارجاع ها کار را محکم تر نشان می دهند. جوری که من را نامیدن مستور به نام «سلینجر ایران» مصمم تر می کند! فرم این کار جدید هم (از نظر راوی و پاورقی و...) از کارهای قبلی مستور، جلوتر است.

داستان کتاب را هولناک نامیدم. کتاب سعی می کند روزنه های کوچکی باز کند به روح آدم و از چیزهایی بگوید که انسان در زندگی اش درک می کند اما آن قدر عمیق است که نمی تواند بیانش کند. جوری که با خواندن کتاب شوکه شدم و هرچه به پایان کتاب نزدیک تر می شد، این شوک بیش تر می شد تا برسد به آخر کتاب و...


[آپلود در ایران ویج]

-----

عبارات برگزیده

- به تعبیر خواب اعتقادی ندارم بنابر این اگر این خواب معنایی هم داشته باشد برای من بی اهمیت است. [ص 3]

- اگر توی این دنیای خراب شده هنوز کسی باشد که به خاطر دوست داشتن دختری حاضر شود سه ساعت تمام با پاهای برهنه توی برف بایستد، باید به احترام او کلاه از سر برداشت. [ص 7]

- همیشه از دیدن پیرمردهایی که دکمه ی بیخ گولیشان را می بندند، دچار غم عجیبی می شوم. نمی توانم توضیحش بدهم. [ص 17]

- من سال ها بود به این نتیجه رسیده بودم که اگر از زندگی چیز زیادی بخواهم زندگی هم از من چیزهایی خواهد خواست که خیلی خوب می دانستم نمی توانم از عهده شان بر بیایم. [ص 21]

- می گوید موبایل برای کسی است که دوست داشته باشد یا مجبور باشد همیشه حرف بزند و او، خیلی ساده، نه مجبور است و نه دوست دارد همیشه حرف بزند. [ص 25]

- آخه چرا؟ چرا باید از موش بترسی؟ موش ها ترسوترین حیوانات عالم هستند. اما خودشون نمی دونند که دقیقن نصف کره ی زمین ازشون می ترسند. اون هم نصف خوشگل مردم دنیا... [ص 51]

- پیرمردها و پیرزن ها برای من عجیب ترین موجودات اند. شاید به این دلیل که ترکیبی هستند از مرگ و زندگی: بیش تر از همه به مرگ نزدیک اند و در همان حال اغلب بیش از همه در زندگی تکثیر شده اند؛ در خواهرها، برادرها، فرزندها، نوه ها، عروس ها، دامادها، دوست ها، همسایه ها، خانه ها، کوچه ها، شهرها. فروشگاه ها. روزها، شب ها. [ص 55]

- می گفت انگار کسی همه ی ذرات دوست داشتن را فشرده کرده بود و ریخته بود توی مشتی کلمه و بعد کلمات را مثل اسید پاشیده بود توی صورتش. بعد شروع کرد به فحش دادن به هادی چوبی. [ص 63]

- یکی از سرگرمی های من حدس زدن درباره ی آدم هایی است که نمی شناسم. وقتی سوار مترو یا اتوبوس می شوم و خسته نیستم، به صورت آدم ها نگاه می کنم و محض سرگرمی برای هرکدام شان یک داستان می سازم. [ص 77]

- وقتی از خواب بیدار می شی و هنوز زنده ای خودش یه معجزه س، داداش. اگر تا ظهر نمیری یه معجزه ی دیگه س. صبح روز بعد که بیدار می شی باز یه معجزه س. منظورش اینه. یعنی همین که زنده ای معجزه س. پس معجزه چیه داداش؟ [ص 84]

- هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است. وقتی کسی چیزی ندارد، آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشته باشد ظاهرن چیزی دارد اما در واقع ندارد. یعنی فکر می کند دارد اما ندارد. این بدتر از نداشتن است... کسی که هیچ نمی داند یا کسی که خیلی می داند، خوشبخت تر است از کسی که کمی می داند. [ص 88]

گفت دختر نباید با صدای بلند بخندد. گفت با صدای بلند خندیدن مثل دویدن توی کوچه است. گفت دختر که نباید توی کوچه بدود. [ص 90]

تهران حالا شبیه فیلم بلند سینمایی درهم و برهمی است که انگار هر محله ی آن صحنه ای از آن فیلم است. بعضی صحنه ها جنایی است، بعضی عشقی، بعضی کمدی، بعضی اجتماعی و بعضی غیر قابل نمایش. [ص 103]

- خونه شون ته کوچه‌س. خیلی ته کوچه‌س. می‌گه من دوچرخه سواری بلد نیستم. فوتبال بلد نیستم. نمی‌دونم ایفل کجاست. ایفل دیگه چیه؟ تو آسمون هاست؟ [ص 108]

-----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی [لینک ثابت کتاب]

2- خرید کتاب:

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار در فروشگاه کتاب مژده و فروشگاه جیحون موجود است. 

-----

لینک های مرتبط

انتشار همزمان کتاب در ایران و ایتالیا [ایسنا]

-----

آن هایی که کتاب را خوانده اند

بعداز ظهر با مستور [پیمان در سپهرداد]

کتاب جدید مصطفی مستور [هادی در پدرخوانده 4]


بعد از نوشت:

دوست عزیزم آقامهدی خانعلی زاده لطف کرده و بخش اول این مطلب را در وبلاگ خود در بخش معرفی کتاب گذاشته است. (18 اردی بهشت 1391)

  • امیرحسین مجیری

ماجرای عجیب سگی در شب: وقتی منطق وحشتناک می شود

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۷:۵۳ ب.ظ
سلام.

«ماجرای عجیب سگی در شب» کتاب ساده و خوشخوانی است. به شکلی که می شود در یک روز به راحتی تمامش کرد. با این وجود سطحی نیست. کتاب از زبان کریستوفر که بیماری اوتیسم دارد، نقل می شود. (حقیقتش من فکر می کنم در خودم هم علائمی از اوتیسم باشد!) در واقع این رمانی است که کریستوفر در مورد قتل سگ همسایه شان نوشته است. کریستوفر به همه چیز منطقی نگاه می کند و به احساسات توجهی نمی کند. با این حال برای احساسات اطرافیانش هم توجیه های منطقی می آورد. گاهی این منطقی بودن به حدی می رسد که آدم وحشت می کند. (اگر عبارات برگزیده ی کتاب را بخوانید تا حدی دستتان می آید که کریستوفر چطوری فکر می کند)

یکی از جذابیت های دیگر کتاب آشنایی با انگلستان در زمان نویسنده (سال 1998 تا جایی که یادم است) است. وضعیت خیابان ها، متروها، مدرسه ای که کریستوفر در آن درس می خواند و چیزهای دیگر. 

کتاب خوبی بود با این که فکر می کنم شاید کمی در پایان کار نویسنده عجله به خرج داده بود اما به نظرم نویسنده توانسته از پس توصیف یک فرد خاص مثل کریستوفر بربیاید. باز هم نمی توانم بگویم «ماجرای عجیب سگی در شب» خیلی کتاب ویژه ای است اما با این حال کتاب قشنگ و خوبی است که به خواندنش می ارزد.

[ماجرای عجیب سگی در شب- مارک هادون- ترجمه: شیلا ساسانی نیا- نشر افق- چاپ دوم: 1385- 344 صفحه]

[آپلود در ایران ویج- عکس بزرگ تر]

-----

عبارات برگزیده

- در ضمن سگ ها وفادار هم هستند و دروغ نمی گویند چون نمی توانند حرف بزنند. [ص 15]

- مثل موقعی است که عصبانی هست و رادیو را بغل گوشم می گذارم و موجش را بین دو ایستگاه نگه می دارم تا بتوانم فقط یک صدای سوت ممتد بشنوم و بعد می دانم کهع در امان هستم چون صدای دیگری را نمی توانم بشنوم. [ص 22]

- من فکر می کنم اعداد اول درست مثل زندگی هستند. آن ها خیلی منطقی هستند اما هیچ وقت نمی تواند فرمول شان را کشف کنید. حتا اگر وقت خود را با فکر کردن به آن ها سپری کنید. [ص 29]

- مادرم عادت داشت بگوید که کریستوفر اسم قشنگی است چون داستانی درباره ی مهربانی و کمک است اما من دوست ندارم که اسمم به معنای داستانی درباره ی کمک و مهربانی باشد. دوست دارم اسمم به معنای خودم باشد. [ص 35]

- من دروغ نمی گویم. مادرم می گفت به این خاطر است که من آدم خوبی هستم. اما در حقیقت به این خاطرنیست که آدم خوبی هستم بلکه به این خاطر است که من نمی توانم دروغ بگویم. [ص 40]

- این هم یک دلیل دیگری است برای آن که از رمان های واقعی خوشم نیاید چون آن ها دروغ هایی هستند درباره ی چیزهایی که اتفاق نیفتاده اند و باعث می شوند احساس ترس و ناامنی کنم. [ص 41]

- مردم وقتی به تو می گویند کاری را انجام دهی حرف شان معمولن آدم را گیج می کند و بی معنی است. [ص 57]

- گپ زدن یعنی مردم چیزهایی به هم بگویند که سوال و جواب نیستند و به هم ربطی ندارند. [ص 73]

- خیلی از بچه های مدرسه مان خنگ هستند ولی من اجازه ندارم آن ها را خنگ صدا بزنم اگر چه این همان چیزی است که آن ها هستند. [ص 79]

- می دانم منظور آقای جیونز همین است چون این همین چیزی بود که گفت. [ص 107]

- در زندگی باید تصمیم های زیادی گرفت بنابر این باید از قبل دلیل این که چه چیزهایی را دوست داری و چه چیزهایی را دوست نداری بدانی تا راحت تر تصمیم گیری کنی وگرنه تمام وقت آدم صرف این می شود که از میان کارهایی که می تواند انجام دهد کدام را انتخاب کند. [صص 141 و 142]

- دوست داشتن یک نفر یعنی کمک کردن به او وقتی که توی دردسر بیفتد و مراقبت از او و گفتن حقیقت به او. و پدر وقتی که توی دردسر می افتم به کمکم می آید... و مراقبم است و همیشه به من حقیقت را می گوید و همه ی این ها به این معنی است که مرا دوست دارد. [ص 145]

- آدم ها گاهی خودشان دوست دارند که احمق باشند و نمی خواهند حقیقت را بدانند. [ص 149]

- نباید فرض کنیم که چیز دیگری هم وجود دارد مگر آن که واقعن لازم باشد. [تیغ اکام- ص 150]

- خیلی چیزها راز هستند اما این به آن معنا نیست که جوابی برای آن ها وجود ندارد. مسئله این است که دانشمندان هنوز جوابی برای آن ها پیدا نکرده اند. [ص 164]

- گاهی جمعیت زیادی از قورباغه ها، کرم  ها یا آدم ها می توانند بدون هیچ دلیل خاصی بمیرند و تنها به این علت که اعداد و ارقام چنین ماهیتی دارند. [ص 168]

- دوست دارم باران تند ببارد. صدایش مثل سوت ممتدی است که همه جا شنیده می شود و مثل سکوت است اما تو خالی نیست. [ص 170]

- آدم ها فکر می کنند که مثل کامپیوتر نیستند چون احساس دارند در حالی که کامپیوترها احساس ندارند. اما احساس هم در واقع، در صفحه ی نمایش گر مغز، تصویری از آن چیزی است که قرار است فردا یا سال آینده اتفاق بیفتد یا آن چه که می توانسته به جای آن چیزی که اتفاق افتاده، اتفاق بیفتد و اگر این تصویر شاد باشد آدم ها لبخند می زنند و اگر تصویر غمگین باشد آن ها گریه می کنند. [صص 192 و 193]

- اگر مردی نزدیک ما شد و خواست با ما صحبت کند و ما ترسیدیم باید دیگران را باخبر کنیم و از یک خانم کمک بگیریم چون به خانم ها بیش تر می توان اطمینان کرد. [ص 219]

- و آدم هایی که به خدا اعتقاد دارند فکر می کنند خدا به این علت انسان را در زمین قرار داده چون بهترین حیوانات است و اشرف مخلوقات است اما انسان ها نیز نوعی حیوان هستند و به مرور زمان به حیوان دیگری تبدیل می شوند و آن حیوان از انسان باهوش تر خواهدبود و انسان را در باغ وحش خواهد گذاشت. همان طور که ما شامپانزه ها و گوریل ها را در باغ وحش می گذاریم. و یا این که انسان ها مبتلا به یک بیماری می شوند و در اثر آن می میرند و نسل شان منقرض می شود و یا این که آن قدر آلودگی ایجاد می کنند که سرانجام خودشان قربانی آن می شوند. و در چنین حالتی تنها حشرات در دنیا به حیات خود ادامه خواهند داد و آن ها اشرف مخلوقات خواهند شد. [ص 261]

- و من می خواستم بخوابم تا نتوانم به چیزی فکر کنم چون به تنها چیزی که در آن شرایط می توانستم فکر کنم این بود که همه چیز چه قدر زجرآور است و توی مغزم دیگر سلول خالی برای هیچ چیز پیدا نیم شد اما خوابم نمی برد. [ص 276]

- یک چیز به خاطر این که آدم به آن فکر می کند جالب است نه به خاطر نو یا تازه بودن. [ص 279]

- آدم در خواب اجازه دارد هر کاری را که دلش خواست انجام دهد. [ص 308]

- بهترین حالت این است که آدم از اتفاق خوبی که قرار است بیفتد باخبر باشد. [ص 328]

-----

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی

- کتابی که من خواندم [چاپ چهارم: 1388]

- "حادثه ای عجیب برای سگ در شب" با ترجمه ی گیتا گرکانی، نشر کاروان [1384]

- "حادثه ی مرموز برای سگ در شب هنگام" با ترجمه ی ترانه شیمی، نشر هرمس [1390]

2- خرید کتاب از بازار

- ماجرای عجیب سگی در شب با ترجمه ی شیلا ساسانی نیا در آدینه بوک، سایت انتشارات افق و فروشگاه جیحون موجود است.

- حادثه ای عجیب برای سگی در شب با ترجمه ی گیتا گرکانی در آدینه بوک و فروشگاه جیحون موجود است.

3- امانت کتاب از کتابخانه ها

- ماجرای عجیب سگی در شب با ترجمه ی شیلا ساسانی نیا در:

    تهران در کتابخانه ی اخلاق، علامه طباطبایی، کوثر، معرفت، 13 آبان، آفتاب، سلامت، لاهیجی، عطار فردوس، شیخ صدوق، گلستان، آفتابگردان، شیخ اشراق، دکتر شهیدی، شهید فهمیده، پایداری، فرزانگان، امام خمینی، نجم آبادی، شهید قدیریان، ابن سینا و شهید امیر کاشانی موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، کتابخانه ی تخصصی ادبیات، کتابخانه ی اختصاصی نوجوان، کتابخانه ی اختصاصی خانواده، میرداماد،  علامه امینی، قدس، راغب و ابوالفرج موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 553، ردیف 2) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

    تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- حادثه ای عجیب برای سگی در شب با ترجمه ی گیتا گرکانی در:

    تهران در کتابخانه های هدی، فرزانگان، امام خمینی، شهید قدیریان، دکتر شهیدی و علامه جعفری موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران

    تهران در کتابخانه ی معارف دانشگاه صنعتی امیرکبیر موجود است. [سایت دانشگاه صنعتی امیرکبیر]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکز آموزش مخابرات اصفهان موجود است. [سایت مرکز آموزش مخابرات اصفهان]

    اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 553، ردیف 2) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

-----

لینک های مرتبط

- ماجرای عجیب سگی در شب در ویکی پدیای انگلیسی

- فیلم مادر پاییزی، اقتباسی ایرانی از ماجرای عجیب سگی در شب

- ماجرای عجیب سگی در شب در فهرست 1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند به انتخاب آمازون [جیره کتاب]

- ماجرای عجیب سگی در شب در سایت آمازون

- دنیای منطقی یک کودک متفاوت [سوزان رایت- ترجمه: اکرم جوانمرد- روزنامه ی ایران- 15 مرداد 1384]

-----

آن هایی که کتاب را خوانده اند

- سید احسان بیکایی در همشهری

حسین جعفریان در خانه ی کتاب اشا

شیرین احمدنیا در از زندگی

- جلال جوادی، مدیر مرکز آموزش و توانبخشی مهدیه ی همدان

- علی احسانی مقدم در به رنگ آینه

- ناز در کتابخونه

- فروغ در کتابخانه ی ملکوت

- حسین در میله بدون پرچم

فرانک در معرفی کتاب

- فاطیما در از کتاب ها

  • امیرحسین مجیری

پرواز شبانه: سخت خوان و کمی عمیق

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۱:۲۶ ب.ظ
سلام.
کتاب «پرواز شبانه» از آنتوان دو سنت اگزوپری را مدت ها پیش (وقتی سوم راهنمایی بودم) از نمایشگاه کتاب خریدم. آن موقع به خاطر سخت خوانی اش نتوانستم بخوانم. حالا اما پس از مدت ها بالاخره تمامش کردم. توصیف های پیچیده و گاهی دور از ذهن اگزوپری و ترجمه ی ادبی و گاهی سنگین داریوش، در ابتدای کار من را پس زد. اما کمی که به لحن کتاب عادت کردم این پیچیدگی ها برایم شیرین و خواندنی شد. با این که گاهی مجبور بودم چند بار یک پاراگراف، یک عبارت و یا یک جمله را بخوانم تا بفهمم منظور چه بوده اما وقتی می فهمیدم لذت می بردم! کتاب بدی نیست اما نمی شود گفت به قول معروف جزو «تاپ تن»هاست! یا حتا کار شاخصی است اما با توجه به حجم کم کتاب، خواندنش ضرر ندارد.

این را هم بگویم که فضای کار ربطی به «شازده کوچولو»ی اگزوپری ندارد. ربطش فقط در همان خلبانی است و پرواز. اگر نه شازده کوچولو پر بود از احساس و پر بود از خیال پردازی. در «پرواز شبانه» با یک راوی (دانای کل) طرف هستیم که گرچه خودش سرشار از احساس است اما یک محیط خشک و رسمی را توصیف می کند. محیطی که گرم گرفتن افرادش با هم و رحم کردن به یک خطای کوچک، جرم محسوب می شود. 

جمله های زیر از کتاب به نظرم جمله های قشنگی برای نقل بودند. خواندن این جمله ها، داستان را لو نمی دهد و اگر می خواهید کتاب را بخوانید، مشکلی از نظر فهمیدن پایان داستان پیش نمی آید. البته من به شخصه چندان از پایان بندی داستان خوشم نیامد. همچنان که به نظرم فلسفه پردازی های راوی در بعضی جاها بهتر از خود داستان می شد!

[پرواز شبانه- آنتوان دو سنت اگزوپری- ترجمه: پرویز داریوش- انتشارات اساطیر- چاپ دوم: 1368- 136 صفحه]

------
جمله های برگزیده:

- ماتم های ما نیز جزئی از دارایی ما هستند. [ص 13]

- همین که انتخاب به عمل آمد آدمی می تواند دنباله ی اقدام خود را بپذیرد و زندگی را دوست بدارد. آن انتخاب نیز همچون عشق او را پایبند می سازد. [ص 13]

- البته برای یک خلبان خیلی هم خوبست که پروازش را تمام کرده باشد و وقتی پا بر زمین می گذارد یک طومار فحش نثار این و آن کند. هیچ چیز در دنیا بهتر از این نمی شود! اما بعد از مدتی... وقتی به گذشته نگاه کنیم؛ به شگفت می آییم، دیگر آن قدرها یقین نداریم! [صص 24 و 25]

- آدم خود را تنها می پندارد، اما تنها نیست؛ کسی آدم را می پاید. [ص 25]

- در هر جماعتی برخی اشخاص هستند که درست مانند بقیه اند، و با وجود این پیام های خیرگی بخش با خود دارند. شک نیست که بلااراده این طوریند. [ریویر- ص 29]

- برای آن که جهل کامل خود را بپوشاند، آرام و با ظاهری اندیشمند، برابر هر چیز که از برابرش می گذشت سرش را می جنباند، و این حرکتی بود که در دل های ناآسوده هراس می افگند و موجب حسن اداره ی کارگاه می شد. [توصیف روبینو- ص 32]

- برای ریویر هیچ اهمیتی نداشت که عادل یا ظالم به نظر برسد. شاید هم این الفاظ در نظر او بی معنی بودند. مردم روستایی در روستاهای کوچک هر روز شامگاهان گرد یک دسته موزیک گردش می کنند و ریویر می اندیشید: از عادل و ظالم بودن نسبت به این ها صحبت کردن احمقانه است، این ها اصلن نیستند. [صص 34 و 35]

- اکنون که از غرور خیری ندیده بود طرف ترحم واقع شود و در تواضع مرهمی بیابد. [توصیف روبینو- ص 39]

- اگر نمی فهمی مهم نیست. طوری عمل کن مثل این که بفهمی. [ریویر- ص 47]

- ما می توانیم به وقایع فرمان بدهیم و وقایع از ما اطاعت می کنند؛ و ما هم به این طریق خلاق می شویم این مردم هم چیزی هستند که آن ها را خلق می کنیم. یا وقتی خرابکاری از طریق آن ها پیدا می شود دورشان می اندازیم. [ص 62]

- زندگی چنان از تضادها انباشته است که آدم فقط به هر راهی شده باید از وسط آن بگذرد. اما باقی ماندن، خلق کردن، این تن ناچیز را مبادله کردن... [ص 64]

- دست های مرد چیزهای وحشی بودند و تنها برای نوازش کردن اهلی و رام می شدند. [ص 68]

- عامه همان کاری را می کنند که بهشان بگوییم باید بکنند. [ص 76]

- تجربه برای ما قاعده به همراه می آورد. کسی نمی تواند قانون و قاعده را پیش از تجربه ی علمی وضع کند. [ص 77]

- در آن جنگل ها ماهتاب بازی می کرد، و بیهوده بازی می کرد، زیرا که سیاهی آن ها را هیچ روشنی نمی بخشید. [ص 85]

- مردم قوی از برگردان کارها نیرومندتر می شوند، اشکال در آن است که معنی واقعی خوادث در مسابقه ای که با افراد می دهیم هیچ جا به حساب نمی آید. ظواهر برد و باخت ما را معین می کنند و امتیازاتی که به دست می آوریم چیزهای بی ارزشی هستند. و اندک شباهتی به شکست ما را نومیدانه مات و مبهوت می سازد. [ص 86]

- حتا یک نفر هم از میان دهقانانی که از آن راه و پل استفاده می کردند مایل نبود این چهره [چهره ی مرد مجروح] مثله شود تا او از رفتن راه اضافی تا پل بعدی فارغ باشد. مهندس باز گفته بود: «رفاه جامعه همان مجموعه ی رفاه های افراد است و هیچ حقی ندارد که چشم انداز دورتری داشته باشد.» [ص 95]

- هیکل خدای خورشید را به یاد آورد که اینکاها در قدیم الایام در پرو ساخته بودند. صخره های عظیم روی کوه. اگر این صخره ها که هیکل خدای خورشیدند نبودند از تمامی آن تمدن قوی که با سنگ های عظیمش، همچون اندوهی تیره، بر انسان معاصر سنگینی می کند چه مانده بود؟ آن رهبر و پیشوای بدوی طبق قانون کدام عشق عجیب و کدام بی رحمی افراد قبیله ی خود را وادار کرده بود که آن قطعات عظیم سنگ را از کوهستان بالا بکشند و خود را جاودان سازند؟ [ص 97]

- هیچ تقدیری از بیرون ما به ما نمی تازد. اما انسان در درون خود سرنوشت خود را همراه دارد و لحظه ای فرا می رسد که خود را شکننده می یابد. [ص 103]

- اندیشید که در برزخ جادوی شگفتی گرفتار آمده است، زیرا که نور از ستاره ها پایین نمی آمد، بلکه از پایین، از آن سفیدی برفین، رو به بالا فوران می کرد. [ص 106]

- به غارتگران شهرهای افسانه ایی می ماندند که در طاق نماهای آگنده از گنجینه گرفتار آمده باشند و راه خلاصی بر ایشان بسته باشد. [ص 107]

- نه ندبه و زاری بود، نه مستی و ادباری، و با این همه خالص ترین صداهایی بود که در همه ی جهان از نومیدی دم می زد. [ص 113]

- به شما گفتم که در زندگی راه حلی نیست. فقط نیروهای محرک موجودند و کار ما آن است که آن نیروها را به کار اندازیم -در آن صورت راه حل خودش پیدا می شود. [ریویر- ص 115]

- در دفترهای ایشان هیچ غم بشری نبود مگر آن که به صورت ارقام ناپایدار تقلیل یافته باشد. [ص 116]

- زیبایی از آن او بود و او نماینده ی چیزی مقدس بود که دنیای سعادت بشری باشد. مدافع حرمت آن چیز جسمانی بود که آدمی چون دست به کار می زند با آن ناجوانمردانه در می افتد. [ص 117]

- هنوز درست متوجه مرگ بچه ام نشده ام. این چیزهای بی اهمیت و کوچکند که دل مرا می سوزانند. وقتی چشمم به لباس های بچه می افتد که حاضر کرده بودم، وقتی نیمه شب از خواب می پرم و محبت در دلم موج می زند، حالا مثل شیری که در پستان دارم آن هم فایده ای ندارد! [ص 118]

- فتح، شکست- این الفاظ فاقد معنی بودند. زندگی در پس این رمزها قرار دارد و زندگی هر روز رمزهای نو به وجود می آورد. [ص 131] 

-----
درباره ی روش تهیه ی کتاب:

1- کتابخانه ی ملی:

- کتابی که من خواندم! ترجمه ی پرویز داریوش و نشر اساطیر در کتابخانه ی ملی [چاپ 1366]

- پرواز شبانه با همین ترجمه و نشر امیرکبیر در کتابخانه ی ملی [چاپ 1357 - چاپ 1390: 1650 تومان]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری، نشر روزگار در کتابخانه ی ملی [چاپ 1387

2- خرید کتاب از بازار:

- تهیه ی پرواز شبانه از سامانه ی اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام در تهران [نشانی و تلفن سام]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری، نشر روزگار در: آدینه بوک - فروشگاه جیحون موجود است.

- پرواز شبانه با ترجمه ی پرویز داریوش در فروشگاه جیحون موجود است.

3- امانت کتاب از کتابخانه ها:

- پرواز شبانه با ترجمه ی پرویز داریوش در:

    تهران در کتابخانه های مولانا، ابیانه، نجم آبادی، معرفت، شهید بخارایی، حصارک، امیرکبیر، دارآباد، رعد، دکتر شهیدی، فرزانگان، حکیمی، شیخ اشراق، لاهیجی، امید، عطار، فردوس، شیخ فضل الله نوری، شیخ کلینی، فرهنگسرای مهر، سرو، گلستان، دکتر عظیمی، رازی و اندیشه موجود است. [فهرست و نشانی کتابخانه های عمومی شهرداری تهران]

   تهران در کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد موجود است. [سایت کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد]

   اصفهان در کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، میرداماد، علامه امینی، قدس، طغرایی و ابوالفرج و موزه ی هنرهای معاصر موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان، نشانی موزه ی هنرهای معاصر]

   اصفهان در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان (قفسه ی 550، ردیف 4) موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان]

   یزد در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه یزد موجود است. [کتابخانه ی مرکزی دانشگاه یزد]

   تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. همچنین کتاب گویا با همین ترجمه و با صدای مریم حسن بنا در واحد نابینایان این کتابخانه هست. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

- پرواز شبانه با ترجمه ی نرگس سنیبری در:

    تهران در کتابخانه ی دانشکده ی سینما و تئاتر دانشگاه هنر تهران [سایت کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هنر تهران]

    تبریز در کتابخانه ی مرکزی موجود است. [سایت کتابخانه ی مرکزی تبریز]

---

لینک های مرتبط:

سایت جذاب آنتوان دو سنت اگزوپری (فرانسوی)

پرواز شبانه در ویکی پدیای فارسی

- پرواز شبانه در سایت آمازون [نسخه ی انگلیسی - نسخه ی فرانسوی]

درباره ی پرواز شبانه در کتاب نیوز

---

آن هایی که کتاب را خوانده اند:

هاجر در کتاب نوشت (ترجمه ی نرگس سنیبری)

شازده در بهترین مطالعات من

  • امیرحسین مجیری

تجربه ی دیدن نمایش رادیویی

دوشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۰، ۱۲:۵۰ ق.ظ

سلام.

اصلن یکی از بهترین نعمت هایی که ممکن است نصیب هرکسی بشود، دوست خوب است. این نعمت خدا را شکر، فراوان به من رسیده. یکی از این دوستان خوب هم جناب محمد آقای ثابت است که امروز (که البته با احتساب ساعت نوشتن این مطلب که 12 دقیقه ی بامداد است، باید بگویم دیروز) لطف کرد و من را با خبر کرد از بخش نمایش های رادیویی در خانه ی هنرمندان. من هم برای اولین بار پا گذاشتم به این مجموعه. 

از تاخیر نیم ساعتی در شروع برنامه که بگذریم، می توانم از دیدن داود رشیدی بگویم که با دو نفر دیگر (که یکی شان را جناب ثابت هم نمی شناخت و آن یکی را هم معرفی کرد و یادم نیست کی بود!) داور نمایش بودند. گویا من به نمایش های خوبش نرسیده ام! نام نمایشش «قله های کبود»* بود و بعد نمایش به حضرت رفیق گفتم این نوع نمایش مرا یاد آن حرف هایی می اندازد که می گویند در زمان رضاخان، بعضن فیلم سازها مجبور بوده اند به فیلم شان تزریق کنند. مثلن این که آخر فیلم بگویند: «و به لطف اقدامات دولت علیه ی رضاشاه کبیر، مشکلات حل شد!» البته مقصودم تخطئه ی نمایش نبود. بیش تر از این باب گفتم که نمایش، یک جامعه ی روستایی را نشان می داد با همان کلیشه هایی که در ذهن داریم (مرد روستایی که عاشق زنش است، زنی که بچه هایش سقط می شوند و مادر مرد که بچه می خواهد و دارد مرد را مجبور می کند که زن دیگری بگیرد تا صاحب بچه شود) که یک فرد شهری (خانم دکتر) با یافتن علت طبیعی مشکل سقط بچه (وجود نیترات در آب) باعث نجات زن از رسوم بد روستایی می شود. 

کلیشه ی "حل مشکلات با یافتن علت طبیعی آن ها" را البته به شکلی خیلی هنرمندانه تر در فیلم نامه ی «پرده ی نئی» بهرام بیضایی دیده بودم پیش از این. اما این نمایش اخیر، هم این کلیشه را در خود داشت و هم شعارزدگی را. 

اما افکت هایش (که البته جناب ثابت می گفت خوب نبوده است) برای من جالب بود. یکی وایساده بود آن جا و افکت راه رفتن و در باز و بسته کردن و پرده کنار زدن و خلاصه انواع افکت ها را در می آورد. ندیده بودم تا حالا! جالب بود برایم.

کنار نمایش، دیدن مجسمه ی عزت الله انتظامی و اثر «هفت چنار» از عباس کیارستمی (که یک اثر حجمی بود علی الظاهر) و بعدش هم رفتن به کافه ی خانه ی هنرمندان و گپ و گفت با محمد آقای ثابت هم لذت بخش بود. جناب ثابت از پخش چند فیلم سه بعدی در طول جشنواره ی فجر و تصمیم برای دیدن فیلم "شیرین" در سینما آزادی و صحبت از نمایش رادیویی دیروز و خیلی چیزهای دیگر گفت. از نظریه ی هنر و سنت و مدرنیته و این جور چیزها هم حرف زدیم که لذت بخش بود.

این بود انشای من!

---

* اطلاعات نمایش به نقل از بروشور توزیع شده: 

قله های کبود، نویسنده: آزاده نظری نسب- کارگردان: زهرا اسماعیلی- تهیه کننده: رضا حیدری- نقش آفرینان: داریوش یوسف زاده، زهرا اسماعیلی، خدیجه علی زاده، بهاره غریبی و فاطمه رفیعی- گوینده ی تیتراژ: سوسن حبیبی- افکتور: عماد صدری نژاد- صدابردار: محمدرضا داوودی- طراح صحنه و نور: سید رحیم موسویان- طراح گرافیک: زهرا جوان بخت- دستیار تهیه: سعید جوان بخت- موسیقی متن: فرشاد پورحسینی، عباس خدابنده، مهدی حسن زاده- گروه نمایش شبکه ی استانی صدای چهارمحال و بختیاری- زمان: 9 بهمن 1390- ساعت 15- مکان: تهران، خیابان طالقانی، انتهای خیابان شهید موسوی، خانه ی هنرمندان، تالار استاد انتظامی- سی امین جشنواره ی بین المللی تئاتر فجر

وقتی آب گوارا ناگوار می شود...: خشکسالی های طولانی، طرح های انتقال آب به استان های پایین دست باعث کاهش شدید آب های زیرزمینی در بیش تر نقاط استان به ویژه شهرستان های لردگان، بروجن و شهرکرد شده است. به طوری که آب آشامیدنی بیش تر این مناطق در فصل تابستان با تانکر تهیه می شود. کاهش آب های زیرزمینی و همچنین استفاده بی رویه از کودهای شیمیایی باعث افزایش نیترات غیر مجاز (بالای پنجاه میلی گرم در هر لیتر) در آب می شود و زمینه را برای بروز بیماری های مختلف از جمله انواع سرطان ها فراهم می کند. لازم به ذکر است بیش تر آب های آشامیدنی در استان چهار محال و بختیاری از چاه های عمیق تامین می شود و آب های استحصال شده در ارتفاعات استان به دلیل کوهستانی بودن توسط رودخانه های کارون و زاینده رود از استان خارج می شود.

  • امیرحسین مجیری
مردگان باغ سبز روایت گر واقعه ای تاریخی است. با وجود این که محمد رضا بایرامی آن را همان قدر به واقعیت نزدیک دانسته است که پلنگِ سر کوه به ماه!   در واقع آن طور که خود بایرامی گفته است [الف- خردنامه همشهری- ش 57- شهریور و مهر 1389- ص 61] قطعیتی وجود ندارد و ممکن است نگاه به تاریخ برای هرکسی متفاوت باشد. 
با وجود این روایت تاریخی و این که بعد خواندن، ممکن است از مشابهت‌های آن با امروز، مو بر تنتان سیخ شود، و از "قره یقه ها" و شاید "فرقه ای ها" بدتان بیاید و از جنگ داخلی نفرت پیدا کنید (که روزگار بدی بود و "همین بود که بود")  روایت داستانی کتاب، روی دیگری از سکه است. ماجرا در آذربایجان می گذرد و نویسنده گویی به زبان مردم همان جا داستان روایت می کند. با همان تشبیه های جالب و همان روایت شیرین. انگار که کتاب ترجمه‌ی متنی ترکی باشد. برای مثال:
"در زندگی ساعاتی وجود دارد که با یک عمر برابر می کند، به خصوص اگر آن ساعات در روزی باشد که برای خودش قرنی است. آره! روزی به درازی یک قرن!"
»دو جور بیش تر دیوانه وجود ندارد. دیوانه ای که می خندد و دیوانه ای که گریه می کند و خطرناک است و حالا با کمال تعجب به نوع سومی برمی خورد که نه این بود و نه آن و بلکه هم این بود و هم آن. دیوانه ای که انگار در همان لحظه به دنیا آمده و هست شده بود..."
"و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سر و صدا می کند بی آن که به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش می شوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مُرده."
توصیه می کنم حتما کتاب را بخوانید، اگر می خواهید لذت خواندن یک رمان غریب و دل نشین را ببرید. و اگر دلتان برای یکی که صمیمانه از دردهایش با شما بگوید، تنگ شده است.

مطلب بالا از من در پیوست کلک ادب شماره ی سوم نشریه ی فرهنگی دانشجویی مداد (دی و بهمن 1389) به چاپ رسید و در اسفند همان سال در دانشگاه صنعتی اصفهان توزیع شد. [دانلود نشریه]

* قالب را گفته اند عوض کنم. عوض کردم! تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

  • امیرحسین مجیری

اخلاق در ادبیات

جمعه, ۷ بهمن ۱۳۹۰، ۰۶:۵۵ ب.ظ

مطلب زیر، در پاسخ به واکنش هایی که به یکی از مطالب قبلی نشریه ی مداد شده بود، نوشته شد. ماجرا این بود که در شماره ی دوم نشریه مداد در پیوست «کلک ادب» بخشی از کتاب «خوشی ها و روزها» (اثر مارسل پروست، ترجمه ی مهدی سحابی، نشر مرکز، صص 125 تا 138) آورده شده بود. یک سری از دوستان «زیادی با بصیرت» ما، گفتند این داستان «غیر اخلاقی» است و حتا تعابیر زشت تری هم به کار بردند که من به کار نمی برم. و احساس تکلیف کرده بودند که بروند پیش مسئولین و به گوششان برسانند که چه مطلب زشتی در یکی از نشریات دانشگاه چاپ شده است! در هر حال من اهل این نبودم که از گناه نکرده، توبه بطلبم! بنابر این در واکنش به آن واکنش های مضحک و بعضن احمقانه، پرونده ی «اخلاق در ادبیات» را در شماره ی بعدی کار کردیم. پرونده ای در گفتگو با اهالی ادبیات. 

این مطلب در پیوست کلک ادب شماره ی سوم نشریه ی فرهنگی دانشجویی مداد (دی و بهمن 1389) به صاحب امتیازی، مدیرمسئولی و سردبیری خودم به چاپ رسید و در اسفند همان سال در دانشگاه صنعتی اصفهان توزیع شد. [دانلود نشریه]

***

مقدمه

در پیوست "کلک ادب" قبلی، داستانی به چاپ رسیده بود که اعتراض برخی دوستان (و البته کم لطفی برخی دیگر) را در پی داشت. اعتراض‌ها از بابت رعایت نشدن حریم اخلاق در این داستان بود. بنابر این تصمیم گرفتیم، این موضوع (یعنی اخلاق در ادبیات) را بیش‌تر مورد بحث و بررسی قرار دهیم. در قدم اول به سراغ برخی نویسندگان (داستان نویس، شاعر، منتقد ادبی) رفتیم و نظر آن‌ها را درباره‌ی این موضوع جویا شدیم. مطمئنا این نظرات نمی‌تواند پایان بخش این ماجرا باشد. امیدواریم بتوانیم باز هم در این باره تحقیق کنیم. از دوستان گرامی نیز می‌‍خواهیم ما را از نظرات خود بهره‌مند سازند.

نکته‌ی قابل ذکر این که همه‌ی مصاحبه‌ها به جز مصاحبه با فرهاد جعفری (که حضوری بود)، از طریق پرسش ایمیلی بوده است و پرسش اصلی این بوده که حدّ رعایت اخلاق در ادبیات چیست؟ و چه چیزی است که ادبیات فاخر را از ادبیات پورنو جدا می کند؟

حقیقت نمایی

محمود فتوحی

استاد دانشگاه، منتقد ادبی، متولد: 1343- دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد، استاد سبک شناسی، بلاغت و نظریه ی ادبی

پرسش دشواری پیش کشیده‌اید. می‌خواستم از پاسخ تن زنم ولی بدم نمی‌آید چیزکی بنویسم. هرچند در درست و نادرستی‌اش سخن بسیار است. باری! نقد اخلاقی خود بنیادهایی دارد و آن بنیادها بر پایه‌ی باورها و عقاید گروه اجتماعی نهاده است. اخلاق نوگرا (مدرن) با اخلاق سنتی فرق دارد و اخلاق سوسیالیستی با اخلاق سرمایه داری و اخلاق اسلامی با یهودی و بودایی و... به هر روی اخلاقیات در همه‌ی جوامع ستوده است اما شما از حدود اخلاق در ادبیات پرسیده‌اید. به نظرم دو رویکرد وجود دارد: یکی آن که اخلاق‌گرایی را به وجهی آرمانی و مطلق می‌خواهد به حدی که از آوردن یک  واژه‌ی غیراخلاقی و نامتعارف برآشفته می‌شود. در چنین وضعیتی تولیدات ادبی مبتنی بر صدق و حقیقت نمایی نخواهند بود.

رویکرد دیگر که ایراد برخی صحنه‌ها و یا سخن‌ها را به قصد بیان واقعیت‌ها و صدق اثر ادبی ضرورت می‌داند و نبودش را کاستی و نقصان نگارش ادبی. باری! غرض و انگیزه‌ی آوردن بخش‌های غیر اخلاقی در اثر ادبی مهم است. آیا صرفا به جهت جلب توجه مخاطب است و مقاصد پورنوگرافیک دارد یا نه به ضرورت واقع نمایی و صدق هنری؟ وجود برخی غیر اخلاقیات در شاهکارهای ادبی جهان از نوع دوم است.

وظیفه‌ی قضاوت

سیامک گلشیری

داستان نویس، متولد: 1347- اصفهان- آثار: عنکبوت (84)، با لبان بسته (82)، نفرین شدگان (81)، مهمانی تلخ (80)، همسران  (79) و...
ترجمه ها: نان آن سال ها (هاینریش بل-81)، اندوه عیسی (برشرت-77) و...

به نظر من قصد ادبیات و به طور کلی هنرمند این نیست که در باره‌ی چیزی قضاوت کند. بلکه به شیوه‌ی خودش چیزی را به نمایش می‌گذارد و بعد این خواننده یا مخاطب است که باید قضاوت کند. ممکن است موضوعی که مطرح می‌کند کاملا غیر اخلاقی باشد، ولی این به معنای غیر اخلاقی بودن هنرمند یا اثر نیست.

حد اخلاق، حد عرف

محمد آزرم

شاعر، منتقد ادبی، متولد: 1349- تهران- مجموعه اشعار: اسمش همین است (81)، عکس های منتشرنشده (77)- نقدهای ادبی در مطبوعات: در مجله ی سینما و ادبیات، شهروند امروز، روزنامه ایران، روزنامه اعتماد و...

حد اخلاق، حد عرف است اما کار ادبیات و دقیق‌تر کارِ شعر رعایت چیزی جز حدود خودش نیست؛ و حد شعر رعایت حد عرف نیست. خود شما نوشته‌اید که می‌گویند این نوشته، غیر اخلاقی است. خب نوشته‌ی غیر اخلاقی ممکن است غیر ادبی یا مهم‌تر غیر شعری نباشد. این که چه کسانی این حرف را می‌زنند هم مهم است. اگر به واسطه‌ی این حرف پول می‌گیرند مثل سانسورچی‌های ارشاد، خب حق دارند. اما اگر اخلاق عرفی سلیقه‌ی آن‌ها در شعر است و در شعرهایی این سلیقه رعایت نمی‌شود، شما گوش ندهید و کار خودتان را پی بگیرید.

سانسور و حریم

آوید میرشکرایی

شاعر- مجموعه اشعار: "راستی هیچ شده است شبی تو نیز مثل من..."

جواب به سؤال شما کمی پیچیده است. من اصولا اعتقادی به سانسور یا حتی خود سانسوری از ترس سانسور ندارم. اما خودم شخصا در حیطه‌ی ادبیات و به خصوص شعر به این حریم قائلم و استفاده از کلمات و مصادیق آن چه را شما پورنوگرافی می‌نامید دوست ندارم.

اروتیک و پورنو

محمدرضا ترکی

شاعر، منتقد ادبی، استاد دانشگاه- آثار: پرسه در عرصه کلمات (87)، از واژه تا صدا (82)، پارساس پارسی (81)- مجموعه اشعار: هنوز اول عشق است (87)، فصل فاصله (81)
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

دوست عزیز! همواره میان آنچه به اصطلاح عاشقانه و اروتیک می‌نامند با آنچه معمولا پورنو نامیده می‌شود تفاوت هست. پورنوگرافی هرزه نگاری است.
شبیه این تفاوت را می‌توان بین دو مفهوم «ساده» و «سطحی» و مبتذل هم دید. سادگی پسندیده و سطحی گرایی نکوهیده است.
در داستان یوسف که در قرآن آمده صحنه‌ای هست که تمایل شدید یک زن به یک مرد را می‌رساند بی آن که ترسیم آن لحظه چیزی از قداست قرآن کاسته باشد. در آثار عارفان و بزرگان هم قضیه از همین قرار است.
تفاوت فضای عاشقانه و اروتیک با پورنو این است که فضای پورنو احساسات سطحی و شهوانی را برمی انگیزاند؛ اما یک فضای عاشقانه، آن گونه که در بسیاری از آثار ادبی هست، چه بسا موجبات نوعی تزکیه و لطافت روح را فراهم می‌آورد.

نیاز و اجبار

عباس معروفی

داستان نویس، منتقد ادبی، متولد: 1336- تهران- آثار: تماما مخصوص (89)، سال بلوا (71)، سمفونی مردگان (68)- مقیم آلمان

در این مورد دو مطلب مفصل قبلا نوشته‌ام: "اروتیک در ادبیات" و "اروتیک و ادبیات"*
اما به طور کلی بگویم، من همه‌ی فحش‌ها را بلدم، منتهی لزومی نمی‌بینم به زبان بیاورم، مگر نیاز داشته باشم.
عشق‌بازی هم بین دو نفر زیباست، ولی این کاری است که در حوزه‌ی عمومی نمی‌توان انجامش داد. تا نیاز و اجبار نباشد، نمی‌توان حتا کلمه ای نوشت و وقتی مجبور شدم، هیچ شمری جلودار من نیست.
همیشه از خودت بپرس برای چی می‌نویسم؟ دلیل نقل چیست؟
*: متن مقالات بیان شده در وبلاگ "مداد" آمده است.

ناخودآگاه نویسنده

فرهاد جعفری

داستان نویس، متولد: 1344– شوسف مشهد- اثر: کافه پیانو (86)- در دست انتشار: "قطار چهار و بیست دقیقه‌ی عصر"

ما دو جور داستان نویس داریم. همه کاره و هیچ کاره. من خودم را از آن هیچ کاره ها می دانم. منتها همین نویسنده ی هیچ کاره، دارای درک، موضع، تحلیل و پیام است؛ اما این درک و موضع خود را اصرار ندارد با سرنگ مثل یک نویسنده ی چپ به کتابش تزریق کند. بلکه ناخودآگاه از درونش می جوشد و در کتاب نمود پیدا می کند... شما تمام یادداشت های سیاسی- تحلیلی من را که بخوانید، امکان ندارد کوچک ترین توهین و کوچک ترین تحقیری نسبت به هیچ کسی ببینید. اما وقتی یک نویسنده شروع می کند به قصه نوشتن، هرگز تعهدی به اخلاق ندارد و نمی تواند داشته باشد. اگر داشته باشد دست و پایش بسته می شود. کما این که یکی از مشکلاتی که بچه های اصطلاحا مسلمان ادبیات داستانی ما دارند همین است. که چون نمی توانند مرزهای اخلاق را نادیده بگیرند و ازش بگذرند، چیزهایی را ببینند و تجربه کنند که الزاما یک قصه نویس می بایست آن ها را تجربه کند، دچار کاستی هایی هستند. یک نویسنده وقتی شروع به نوشتن قصه می کند، نمی بایست خود را در چارچوب های اخلاق مرسوم و معمول، محدود و مقید بکند.

من به عنوان نویسنده، وقتی دارم قصه می نویسم، هیچ تعمدی برای این کار ندارم که من باید چه کار بکنم و چه کار نباید بکنم. اما به طور ناخودآگاه باورهای ذهنی من تجلی پیدا می کند. آیا اگر یک عکاسی از صحنه ی سقط جنین یک جنین رها شده کنار خیابان عکس بگیرد و منتشر کند، کار غیراخلاقی مرتکب شده است؟ آیا معنایش این است که با سقط جنین موافق است؟ آیا معنایش این است با رابطه ی نامشروع منجر به تولد طفل نامشروع را تایید می کند؟ نه! هیچ کس این را به عکاس نسبت نمی دهد. نویسنده هم یک عکاس است. نویسنده با کلمات عکس می گیرد و هیچ مسئولیتی در قبال این ندارد که این شخصی که کاراکترش است چه رفتار غیراخلاقی مرتکب شده، چه جمله ی غیراخلاقی گفته یا چه توهینی کرده است. در کتاب من گاهی شما فحش و توهین می بینید. سر همین هم با خیلی ها بحث داشتیم، از جمله بررس کتاب که معتقد بود این ها نباید باشد و حتی چند جایی اش را حذف کرد. ولی اعتقاد من این بود که اگر مولانا اجازه دارد در خیلی از اشعارش پرده های اخلاق را بدرد و از مرزهایش عبور بکند، چرا فرهاد جعفری اجازه نداشته باشد؟ هرگز این که مولانا در فلان سطح است و فرهاد جعفری در فلان سطح، مجوز یا دلیلی نمی شود که مولانا اجازه دارد، فرهاد جعفری اجازه ندارد. برای این که روشن است که مولانا در جهت ترویج بی اخلاقی نیست که داستان کنیز و خر و کلمات رکیک را می آورد که ما امروز حتی جرئت نوشتنش را روی کاغذ نداریم. مسلم است که مولانا از طریق نشان دادن بی اخلاقی ها اتفاقا در حال ترویج اخلاق است. اما می تواند مشخص شود که نویسنده ای تعمد دارد از طریق کلمات رکیک، توصیف صحنه های غیراخلاقی، بی اخلاقی را رواج دهد. اما گاهی اوقات هم می شود با استفاده از همان کلمات، اخلاق را رواج داد.

  • امیرحسین مجیری

نگارش درست

جمعه, ۷ بهمن ۱۳۹۰، ۰۵:۴۸ ب.ظ

سلام.

طبق یک قانون نانوشته باید بین یادداشت های احساسی و داستان واره ها و شعرواره های این وبلاگ، یکی دو یادداشت با موضوع «نقد ادبی» یا نوشته ای «مقاله وار» هم پیدا بشود. در غیر این صورت، من اذیت می شوم!

اما چون حالا، حال و حوصله ی جدی نویسی ندارم، به ناچار رفتم سراغ آرشیو نوشته ها و یادم آمد نوشته های پیوست ادبی نشریه ی «مداد» یعنی «کلک ادب» را اصلن نگذاشته ام در این وبلاگ! یعنی نه این که یادم آمده باشد (فی الواقع من چندان چیزی یادم نمی آید!) رفتم از گوگل پرسیدم که جناب گوگل خان، من چیزی از کلک ادب گذاشته ام در این وبلاگ کذایی ام؟ گفت: نه!

در هر حال، در این پُست (من همیشه با این کلمه مشکل داشته ام. همان طور که با کامنت. اما این روزها چندان مشکلی ندارم. از وقتی زبان شناسی می خوانم فهمیده ام نباید آن چنان که قبلن ادبیات وار به کلمات گیر می دادم، گیر بدهم. زبان پویاست و می تواند واژه هایی از این دست را در خود هضم کند بی هیچ مشکلی) از اولین شماره ی مداد، مطلبی را می گذارم. این روزها احتمالن آن قدرها به نوشته های آن روزهایم معتقد نیستم. حداقل نه به آن غلظت. به ویژه در مورد بند اول و سوم. اما به هر حال برای خاطره بازی هم که شده، این نوشته را می گذارم.

این یادداشت در پیوست «کلک ادب» شماره ی اول نشریه ی فرهنگی دانشجویی مداد (اردیبهشت 1389) به صاحب امتیازی خودم به چاپ رسید و در دانشگاه صنعتی اصفهان توزیع شد. [دانلود نشریه]

«حدود 9 سال پیش من و یکی از دوستانم در رادیو فرهنگ (که آن موقع شبکه ی 2 رادیو نام داشت)، برنامه ی پایان‌نامه‌ها را داشتیم و من گزارش گر آن بودم . در این برنامه به بررسی پایان نامه های کارشناسی ارشد و دکترای علوم انسانی می پرداختیم؛ اما برای بررسی اهمیت پایان نامه و اموری که باید در یک پایان نامه رعایت شود، سراغ استادان رشته های دیگر هم می رفتیم. شاید باور نکنید که همه ی استادانی که من با آنها صحبت می کردم - چه در علوم پایه و چه در علوم مهندسی- معتقد بودند که بزرگ ترین مشکل دانشجویان ما در نوشتن پایان نامه ناتوانی در نگارش است . در نتیجه پایان نامه ها قابل استفاده نیست . در عمل هم خودتان می توانید ببینید. آیا جز این است که بسیاری از کتاب های تخصصی شما که ترجمه شده ی یک اثر به زبان بیگانه است، قابل استفاده نیست؟ و اگر شما بتوانید آن کتاب را به زبان اصلی بخوانید، قابل فهم تر است؟ چرا؟ کتاب های علمی که زبان ادبی و نکته های بلاغی ندارند تا مترجم در ترجمه آنها و برگرداندنش به فرهنگی دیگر، دچار مشکل شود. مشکل از ویرایش بسیار بد این کتاب هاست. متأسفانه استادان ما یا مترجمان کتاب های علمی با نگارش و معیارهای حاکم بر آن آشنا نیستند و نمی توانند نثری ساده و روان را به خوبی ترجمه کنند.»
این ها را خانم «فیروزه سودایی» - استاد ادبیات و نویسنده ی وبلاگ «واژیک» - به ما گفت. اما به چه دلیل ما باید اصول نگارشی را کاملا رعایت کنیم؟ آیا مثلا اگر «را» را در جای مناسب خود نیاوریم، زبان فارسی دچار خدشه می شود؟ و سوال دیگر این که مگر زبان از گفتار سرچشمه نگرفته است؟ و مگر نباید از گفتار تبعیت کند؟ «آیا اصلن زبان نوشتار قرار است عینیت زبان گفتار و آیینه ی زبان گفتار باشد؟ به عبارت دیگر: آن چه می تویسیم مگر نباید تصویر و عکس و تجسمی باشد از آن چه ادا می کنیم؟... به این چهار پیشنهاد توجه کنید: «دادگستری» به جای «عدلیه»، «هواپیما» به جای «طیاره»، «خودرو جمعی بزرگ» به جای «اتوبوس» و «خودرو جمعی کوچک» به جای مینی بوس. چرا پیشنهادهای اول و دوم سال های سال است که جا افتاده اند و جزء لاینفکی از زبان معاصر ما شده اند، اما پیشنهادهای سوم و چهارم جا نیفتاده اند...؟ اصلن چه ضرورتی دارد که برای هر اسم بیگانه یک معادل فارسی پیدا کنیم؟ چرا باید برای «تاکسی» و «تلف» و «بانک» و «اینترنت» به دنبال معادل فارسی بگردیم؟... این همه عربی... این همه ترکی توی این زبان داریم که در طول قرون با زبان ما آمیخته شده و با آن ها آموخته شده ایم و... آن ها را مال خودمان می دانیم...» [مدرس صادقی، جعفر: 1389]
البته ان شاء الله در شماره ی بعد، در مورد «گرته برداری» و معادل سازی برای واژه های بیگانه سخن خواهم گفت [وعده ی سر خرمنی که هیچ وقت محقق نشد و چه بهتر که نشد!] اما آن چه در این شماره می خواهم درباره ی آن سخن بگویم، چرایی ویرایش است. اساتید ادبیات کم تر در این باره سخن گفته‌اند و معمولا به سرعت به چگونگی ویرایش و اشتباهات رایج پرداخته اند. در این میان به شکل پراکنده ای می توان دلایلی در این باره یافت. ملک الشعرای بهار، یک دلیل ساده برای این امر می آورد: «ما باید غلط ننویسیم و درست سخن بگوییم ... زیرا نظم جامعه ی ادبی نیز مانند انتظامات دیگر جوامع قابل احترام است.» [درخشان، مهدی: 1367- ص 11 به نقل از بهار، محمد تقی- «بهار و ادب فارسی»- ص 418] پروین گنابادی، دلیل ویرایش و بیرون راندن قواعد و کلمه های ناسازگار با دستور زبان و لهجه ی فارسی را آسیب به استقلال زبان و دشوار شدن کار آموزش خواندن و نوشتن می داند. [پروین گنابادی، محمد: 2536 – ص 43] علامه قزوینی نیز به نقل از فروغی، عدم ویرایش را موجب تبدیل طرز بیان ایرانیان به طرز بیان بیگانگان و نتیجه ی این امر را از دست رفتن شخصیت زبان فارسی ذکر می کند. [اسماعیلی، امیر: 1382- ص 16] و استاد اعتماد مقدم، یک دلیل زبان‌شناسانه در این باره می‌گوید: «مردم واژه ی بیگانه را دیرتر و سخت تر می‌فهمند تا واژه ی زبان خودشان را، چون ساختمان آن‌ها با ساختمان زبان خودشان فرق دارد.» [همان: ص 97] و دیگری حفظ هویت و شخصیت والای انسانی و ملّیِ خود را دلیل درست نگاشتن می داند. [فرزام، حمید: ص 144] آن چه می‌توان در مجموع این گفتارها فهمید، این است که حفظ ملیت و زبان و عزت این دو، ما را ناگزیر می کند تا قواعدی برای آن‌ها وضع کنیم و سرسختانه تابع این قوانین باشیم. هر چند به دلایلی (از جمله ناهماهنگی میان گفتار و نوشتار) به نامناسب بودن برخی از این قواعد، قائل باشیم.
اما آن چه در ادامه می آید، برخی از رایج ترین اشتباهات نگارشی به ویژه در متون مهندسی و نشریات دانشجویی است. بخش بندی این اشتباهات، بر اساس قاعده ی خاصی نیست. هر یک از این موارد، ممکن است زیر مجموعه ی موارد دیگری باشد که در این جا ذکر نشده است. در حقیقت در این شماره فقط قصد داشتم با ذکر مثال هایی به گستردگی این اشتباهات اشاره کنم. می توان گفت این اشتباهات از مشخص‌ترین غلط هایی است که به راحتی و با کمی تامل، قابل کشف است. تاکید اصلی این بخش، بر نمونه های این اشتباهات است، نه توضیحات فنی. زیرا به نظرم، این نمونه ها، به حد کافی گویای منظور هستند.

1- «را»

علامت «را» دقیقا باید پس از مفعول بیاید، و مفعول حتما اسم است، نه فعل. اشتباه رایج در این باره این است که علامت «را» پس از فعل جمله ای که مفعول را توضیح می دهد، آورده می شود. (این اشتباه را به کرات می‌توان در متون علمی و حتا ادبی یافت.)
- خدا حقیقت هر فردی و این که نیاز و کمالش به چیست را می‌شناسد. [طاهرزاده، اصغر- زن آن گونه که باید باشد.- اصفهان: لب المیزان- چ 1: 1387- ص 63]
- انتزاع داده‌ها به برنامه‌نویس کمک می‌کند تا مواردی که در هر زمان نیاز به نگهداری آن‌ها در حافظه خود دارد را کاهش دهد. [علیخان زاده، امیر(ترجمه) - ساختمان داده‌ها به زبان C++]
- گشت نیروهای بسیجی علاوه بر آن که لباس بسیجی که یک لباس مشخص است را به تن دارند، حکم ماموریتی که توسط نیروی مقاومت بسیج صادر شده است، را نیز باید به همراه داشته باشند. [اطلاعات- ش 24372- 8/10/1387- ص 13]
اشتباه دیگر، آوردن دو «را» (یکی پس از مفعول و دیگری پس از فعل) است.
- روزنامه وطن امروز در شماره امروز خود و همچنین روزنامه کیهان که هر دو از نزدیکان دولت هستند عین عبارت دفتر تحکیم وحدت را که موجب توقیف روزنامه کارگزاران شد را منتشر کردند ولی هیچ ایرادی به این دو روزنامه گرفته‌نشد. [سایت فردانیوز - کد ۷۰۸۲۷ – 11 دی 87]
- اسلام این پرسش را که آیا اسلام مدلی برای حکومت دارد یا نه را پاسخ گفته‌است.[مکاتبه و اندیشه- س 8- ش 3- ص 100]
- من که قبلا داستان اون یارو رو که به طرز عجیبی با ظرف سوپ خوری سرش شکسته بود رو براتون تعریف کردم. [مستور، مصطفا (مترجم)- کارور، ریموند- پاکت ها- ص 39]

2- طولانی بودن جمله و گم کردن راه!

این اشتباه بیش تر در متون علمی ترجمه ای به چشم می خورد. مترجم (یا نویسنده) سعی در نوشتن جمله ای طولانی دارد و از همین رو، در میانه ی راه، نوع جمله و فعل و فاعل و حرف اضافه و... را گم می کند! راه حل ساده ی حل این مشکل، کوتاه کردن جملات است. این کار علاوه بر جلوگیری از غلط نویسی، به ساده تر شدن فهم متن هم کمک می کند.
- قابلیت اطمینان وابسته به چگونگی و شرایط استفاده از نرم افزار دارد. [پارسا، سعید- مهندسی نرم افزار (ج1)- تهران: دانشگاه علم و صنعت- چ 10: 1387- ص 53]
- دیاگرام گردش داده ها را می توان برای مدل سازی چگونگی عملکرد سیستم و یا سیستم مورد نیاز کمک گرفت. [همان: ص 13]
- ما تعجب می کردیم که چگونه دکتر یزدی آن قدر سادگی به خرج داده و کاغد خود را به مشیر الدوله که چند روزی با او در زندان آشنا شده، اطمینان کرده است. [علوی، بزرگ- پنجاه و سه نفر- تهران: امیر کبیر- 1357- ص 75]

3- غلط های املایی
غلط های املایی را واقعا نمی شود کاری کرد! هر عقل سلیمی می گوید نباید غلط نوشت. و این جا دیگر بحث های چرایی معنای زیادی ندارد. چه این که به نظر بدیهی می رسد که اگر واژه ای را آن طور که نیست بنویسی، ممکن است در طول زمان کاربرد خود را از دست بدهد و از زبان حذف شود یا معنایش تغییر کند.
- گفتم: نه من با این اتیغه‌ها کاری ندارم؛ من به دنبال کسی به اسم حسین علی می‌گردم. [عاکف، سعید- حکایت زمستان– مشهد: ملک اعظم – چ 10: 1387 - ص 260]
- اقتصاد خرد را پیش از فراقت از تحصیل فرا بگیرید. [فرامتن-ش1- اردیبهشت 1388- ص 16]
- رهدار فضای صلبی هویت ایران را در زمان اصلاحات، فضای غربی خواند. [همبستگی(ویژه نامه اصفهان)- 10/3/88- ص 1]
«خواستن» و «خاستن» از رایج ترین اشتباهاتِ نگارشی محسوب می شوند.
- صرف نظر از خواستگاه طبقاتی و سنتی [خاکستر- س 1- ش 2- اسفند 88- ص 2]
- حجتی کرمانی... همگام با مردم بپا خواسته ی کرمان به مبارزه ی خود ادامه داد. [کاظمی، محسن- خاطرات احمد احمد- تهران: سوره مهر- ص 119]
اما، ترکیب واژه های فارسی با علائم عربی نیز بعضا کلمات اشتباهی را به وجود می آورند که ادامه ی استفاده از آن ها می تواند آسیب جدی به اصل واژه بزند.
- تو نمازتو بخون خواهشاً. به بحث ادبیِ رجال کاری نداشته باش. [جعفری، فرهاد- کافه پیانو-تهران: چشمه- 1387- ص 205]
- چی چی خوبیت ندارد؟ / زن و مرد غریبه خوبیت ندارد بی این که کسی مراقب شان باشد، با هم تنها باشند. [حقیقت، امیرمهدی (مترجم)- لاهیری، جومپا- مترجم دردها- تهران: نشر ماهی- 1385- ص 201]


منابع:
1-    اسماعیلی، امیر- «از خود بیگانه ایم»- تهران: هنر و تربیت- چ1: 1382
2-    پروین گنابادی، محمد- «تهذیب زبان فارسی»- کتاب «گزینه ی مقاله ها»- تهران: شرکت سهامی کتاب های جیبی- چ 1: 2536 شاهنشاهی
3-    درخشان، مهدی- «درباره ی زبان فارسی»- تهران: دانشگاه تهران – 1367
4-    فرزام، حمید- «نکته ای چند درباره ی غلط ننویسیم»- نامه ی فرهنگستان
5-    مدرس صادقی، جعفر- «گفتار و نوشتار»- روزنامه ی شرق، س 5، شماره ی پیوسته 952 (ش 28 جدید)، 12/2/89- ص 16- ستون «و اما بعد...»

  • امیرحسین مجیری

برهان شک برانگیز

يكشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۰۰ ق.ظ
شک من این است

دارم با عقل صحبت می کنم

یا که از روی هوس...

و همین برهان برای بستن لب از سخن

کافی ست

بس!

  • امیرحسین مجیری

عصر شعر و حافظ و زمین و آسمان

دوشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۵۰ ب.ظ
رفتن من به جلسات شعر خوانی، از بعد ترم اول دانشگاه و کانون ادبی دانشگاه صنعتی اصفهان، دیگر تقریبن تکرار نشد. یعنی آن زمان مرتب می رفتم به شب شعرهای کانون اما بعدش به دلایلی دیگر نرفتم. یکی از آن دلایل، فضای دودگرفته ی این جلسه بود! شما یک فضای پر از دود سیگار را تصور کن با بوی ادوکلن های تند و بوی سیگار که چند تا آدم افسرده و ناراحت نشسته اند دور هم و هی از پوچ و بیهوده بودن جهان حرف می زنند. تقریبن یک چنین فضایی بود که باعث شد من کنده شوم و دیگر نروم به شب شعر و این ها. (البته یکی از دلایل این بود. یک دلیل دیگرش تنبلی بود که باعث شد تا الان نرفته باشم به جلسات شعر و داستان خوانی حوزه هنری اصفهان)

خلاصه این که امروز بعد مدت ها، به شوق دیدار جناب سعید بیابانکی رفتم به «انجمن شعر آیه» در خانه ی فرهنگ آیه. سعید بیابانکی اول کار غزلی از حافظ خواند و رویش بحث کرد که بخش اصلی جلسه بود. بعدش هم نوبت شعر خوانی افراد حاضر در جلسه بود. در مجموع جلسه ی خوبی بود. اما از آن جایی که من (یا برای فرار از انتقاد دیگران به خودم و یا به خاطر کندی روند تبدیل تفکر به گفتار در وجودم) در چنین جلسه هایی معمولن ساکتم حالا می خواهم دو تا نکته را در موردشان حرف بزنم:

1- غزلی که بیابانکی برای این جلسه انتخاب کرده بود «دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را» بود. نکات خوبی را فهمیدم از این غزل خوانی که خدا را شکر! اما نکته ی جالب اصرار یکی از حاضران فاضل بود بر این که شعر حافظ زمینی است و نباید تفسیر عرفانی از آن داشت (گویا بر اساس دیدگاه سیروس شمیسا) و یا حداقل نقش تفاسیر اجتماعی و تاریخی را نباید نادیده گرفت. بنابر این مدام از تفاسیر اجتماعی و تاریخی می گفت و مثلن در مورد بیت «در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را» می گفت این مربوط است به شرایط تاریخی حافظ و این که فلان پادشاه حال او را گرفته بود و... . پر بی راه هم نمی گفت. اما وقتی به قول یکی از فیلسوفان «گاهی منتقد چیزی از یک اثر می فهمد که خود صاحب اثر نفهمیده بوده» چه جای توجه به چنین مسائلی در شعر حافظ؟ توضیح می دهم.

آخر همین جلسه، وقتی کسی شبه شعری خواند و بلافاصله شروع کرد به توضیح دادنش، همان فرد بزرگوار، گفت: «شما که به شعر خود سنجاق نشده ای که همیشه بخواهی توضیحش بدهی.» راست می گفت. و نکته همین بود. به نظر من شاعر پس از سرودن شعر، دیگر از شعر جدا می شود. نه فقط شاعر که هر صاحب اثری این گونه است. بنابر این پس از آن که اثری ادبی یا هنری خلق شد، صاحب اثر نیز مخاطبی است برای اثر خود. یعنی او هم در کنار دیگران می تواند برداشت خاص خودش را از اثر داشته باشد اما حق ندارد این برداشت را به دیگران تحمیل کند. 

در مورد حافظ هم همین مسئله صادق است. حافظ به احتمال قریب به یقین تحت تاثیر شرایط اجتماعی و سیاسی زمان خود شعر گفته، فلان مسئله ی کوچک را بزرگ کرده و از فلان مصداق جزئی، بیتی کلی سروده. اما آیا همه ی این ها باعث می شود که ما تفسیری صرفن اجتماعی یا تاریخی از شعر او داشته باشیم؟ به نظر من نه.

اولن که بخشی از هنر شعر، نه «آفرینش» که «نزول» است. یعنی می توان این گونه گفت که شعر از عالم معنا بر ذهن شاعر نازل می شود. در این بخش مسلمن مسائلی فراتر از مسائل اجتماعی و محدود به زمان و مکان بر شعر شاعر تاثیر می گذارند. ثانین در بخش «آفرینش» هم باید به این نکته توجه کرد که وقتی ما تصمیم می گیریم در مورد یک موضوع خاص، شعری بسراییم، ناخودآگاه با همه ی باورها و همه ی معارفی که در ذهن و دل داریم به سرایش می پردازیم. در این زمینه می توان به تعبیر کواین (فیلسوف علم) توجه کرد که می گوید: «تمامیت آنچه معرفت یا باورهای خویش می خوانیم، از اتفاقی ترین مطالب جغرافیا و تاریخ تا ژرفترین قانونهای فیزیک اتمی یا حتی ریاضیات ناب و منطق، نسج انسان ساخته ای است که فقط کناره های آن با تجربه تماس دارد.» یعنی در این بخش هم اگر شاعری مثلن اهل عرفان باشد، حتا وقتی سخن از عادی ترین مسائل زندگی خود می گوید، ناخودآگاه عرفان او نیز در سخنش تاثیر خواهد داشت. 

به طور خلاصه باید بگویم که: گرچه توجه به مسائل اجتماعی و تاریخی موثر در شعر (و به تعبیری: شان نزول شعر) می تواند مهم و جالب باشد. اما نمی توان به صرف این حرف، هرگونه تفسیر ماورایی از شعر را ممنوع دانست. چرا که هم شاعری چون حافظ (خودآگاه یا ناخودآگاه) به مسائل ماورایی توجه داشته است و هم فارغ از خود او، ما می توانیم این گونه مسائل را با اشعار او منطبق کنیم و در واقع ظرفی داشته باشیم برای مظروف های ماورایی خود.

2- نکته ای که در این گونه جلسات اذیتم می کند، برخی رفتارهای به اصطلاح اهل هنر است. پزهای روشنفکری، غرور و تکبر، بی ادبی و گستاخی و انواع رفتارهای دون شان انسان، باعث می شود دلم نخواهد به این جلسات بروم و یا شرکت فعال داشته باشم. جالب این جاست که بعضن این افراد به این گونه کارهای خود افتخار هم می کنند و هیچ احساس پشیمانی ندارند نسبت به رفتار خود. من اما بدم می آید و فکر می کنم اخلاق مقامی خیلی فراتر از ادبیات و هنر دارد. اگر قرار است هنرمند شدن باعث کاهش اخلاق نیکو در همچو منی شود، ترجیح می دهم هیچ گاه هنرمند نباشم.

  • امیرحسین مجیری

گرد بام و بر من

يكشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

دوباره پستچی دو بار می زند بر در

- کسی برای شما آورده یک خبر

نه! اشتباه آمده ای، نشانی این جا نیست

پرنده پشت پنجره ی من نیا دیگر

  • امیرحسین مجیری